🌿⃟🥀؎•🏴
آقـــــا سلامـــــ ، روضه مادر شروع شد...
بـــــاران اشک های مکرر شروع شد...
آقـــــا اجازه هست بخوانم برایتان
این اتفاق از دَم یک در شروع شد...
تا ریشه های #چادر_خاکی مادرت
آتش گرفت ، روضه معجر شروع شد...
فریادهای مادر پهلو شکسته ات
تا شد فشار در دو برابر شروع شد...
این ماجرا رسید به آنجا که نیمه شب
بی اختیار گریه حیدر شروع شد...
وقتی رسید قصه به اینجای شعر من
ایام خانه داری دختر شروع شد ...
دختر رسید تا خود آن لحظه ای که ظهر
یک ماجرا به قافیه "سر" شروع شد...😭
▪️ايام #فاطميه و شهادت ام ابيها حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تسليت باد.
#فاطمیه_۱
⚫️ عرض سلام و ادب خدمت همراهان و سروران گرامی
وقتتون بخیر...
در #ایام_فاطمیه هستیم ایامی که برای ما یادآور مفاهیم بسیار مهم و کلیدی هست که در تاریخ اسلام جایگاه بسیار مهمی داره
و علاوه بر زندگی فردی و رابطۀ شخصی ما با اهلبیت(ع) زندگی اجتماعی ما رو نیز تحت تأثیر قرار میده.
💝 ارتباط با این مفاهیم، برکات و فوائد زیادی برای اهل معنویت داره....
ضمن عرض تسلیت به امید خدا درباره این مفاهیم مطالبی روخدمتتون تقدیم می کنم.
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#فاطمیه_۱ ⚫️ عرض سلام و ادب خدمت همراهان و سروران گرامی وقتتون بخیر... در #ایام_فاطمیه هستیم ا
🏴 فاطمیه برای ما پیامآور درسها و حقایق گوناگونی از دین هست ،
📝 که گاهی این درسها بسیار عمیقتر از درسهایی هست که از کربلا میتونیم بگیریم .
🔅در میان این مفاهیم، هم #مظلومیت حضرت زهرا(س) برای ما بسیار معناداره
🔅و هم #محبوبیت حضرت زهرا(س) برای ما حامل معارف عمیق دینی هست
💔
💖محبت حضرت زهرا(س) در انسانها بسیار تاثیرگذاره تا جاییکه میشه اونو محور فاطمیه فرض کرد.
〽️به حدی که مظلومیت و حتی شهادت حضرت زهرا(س) رو فرع آن تصور کنیم
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🏴 فاطمیه برای ما پیامآور درسها و حقایق گوناگونی از دین هست ، 📝 که گاهی این درسها بسیار عمیقتر از
💢 گاهی اوقات ممکنه مظلومیت کسی او رو محبوب کنه،
🔘 ولی در فاطمیه این #محبوبیت حضرت هست که بدون #مظلومیت هم در دل میشینه
و حتی مظلومیت او رو غیر قابل تحمل میکنه
😔😢
🌍 در حال حاضر ما در جامعه جهانی و در فضایی زندگی میکنیم، که دشمنای زیادی داریم ، و ادیان زیادی شاهد دینداری ما هستن.
🎞 و گاهی مشاهده میکنیم که بر علیه اسلام، فیلم میسازن و اسلام را دین خشن و غیر انسانی معرفی میکنن.
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
💢 گاهی اوقات ممکنه مظلومیت کسی او رو محبوب کنه، 🔘 ولی در فاطمیه این #محبوبیت حضرت هست که بدون #مظل
👆ما الان در چنین فضایی #فاطمیه را مهم می دونیم و براش ارزش قائلیم
♻️حالا میخوایم بدونیم محور فاطمیه باید "محبوبیت" حضرت باشه یا "مظلومیت" ایشون؟
👌 تأکید بر کدوم یکیش در جامعه ی جهانی اثرگذارتره ؟
💮 با توجه به فضای موجود، کدوم حرفِ ما بیشتر مورد توجه جهانیان قرار خواهد گرفت؟
🌏 در جامعه جهانی اگه به «مصلحت» نگاه کنیم، باید «محبوبیت» حضرت زهرا سلام الله علیها را مطرح کنیم.
🔰ان شاءلله این بحث رو تو این ایام ادامه میدیم.....
یا ذی الاحسان بحق الحسین مارو ازمحبینحضرت زهرا سلام الله علیها قرار بده🤲
🌟💫
بسم الله الذّی خلق النور مِنَ النور...
و خداوند فاطمه را از نور خویش آفرید!
تا او مادر من است ؛
هراس گم شدن، لطیفهای کودکانه است!
قســم به بغـضهایِ شکسته شده
در دلِ چاه،
قســـم بــه حـــال و روز حَـسَــــن؏
در میانِ کوچهها،
قسم به سکوتِ پر از حرفِ علــی؏،
که ما محــتاجِ آمــدنت هستیم...
#اللهمعجللولیکالفرج🌺🍃
#امام_زمان
هدایت شده از بامشاور⚖️
📌اینجا منبع آموزش حقوقی و پاسخ به سوالات حقوقی است📌
📝اگر مشکل حقوقی دارید، مشکلاتان را با ما مطرح کنید
💻 اگر به مطالب حقوقی علاقه دارید؟
📚یا اگر میخواید اطلاعاتان را بالا ببرید
🆔فقط کافیه رو لینک زیر بزنید
https://eitaa.com/joinchat/3473735693C0dfa3e0b79
📣و از مطالب باارزش و کاربردی آقای رحیم فرجی استفاده کنید
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#دختر_شینا #رمان #قسمت_سی_و_هفتم فصل دهم بعد از عید، صمد رفت همدان. یک روز آمد و گفت: «مژده بده قد
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_سی_و_هشتم
اما صبح که برای نماز بیدار شدم، دیدم بدجوری کمرم درد می کند. کمی بعد شکم درد هم سراغم آمد. به روی خودم نیاوردم. مشغول انجام دادن کارهای روزانه ام شدم؛ اما خوب که نشدم هیچ، دردم بیشتر شد. خدیجه هنوز خواب بود. با همان درد و توی همان برف و سرما رفتم سراغ خواهرم. از سرما می لرزیدم. حوری یکی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و آن یکی را فرستاد دنبال زن برادرم، خدیجه. بعد زیر بغلم را گرفت و با هم برگشتیم خانه خودمان.
آن سال از بس هوا سرد بود، کرسی گذاشته بودیم. حوری مرا خواباند زیر کرسی و خودش مشغول آماده کردن تشت و آب گرم شد. دلم می خواست کسی صمد را خبر کند. به همین زودی دلم برایش تنگ شده بود. دوست داشتم در آن لحظات پیشم بود و به دادم می رسید. تا صدای در می آمد، می گفتم: «حتماً صمد است. صمد آمده.»
درد به سراغم آمده بود. چقدر دلم می خواست صمد را صدا بزنم، اما خجالت می کشیدم. تا وقتی که بچه به دنیا آمد، یک لحظه قیافه صمد از جلوی چشم هایم محو نشد. صدای گریه بچه را که شنیدم، گریه ام گرفت. صمد! چی می شد کمی دیرتر می رفتی؟ چی می شد کنارم باشی؟!
پنج شنبه بود و دل توی دلم نبود. طبق عادت همیشگی منتظرش بودم. عصر بود. کسی در زد. می دانستم صمد است. خدیجه، زن داداشم، توی حیاط بود. در را برایش باز کرد. صمد تا خدیجه را دید. شستش خبردار شده بود، پرسیده بود: «چه خبر! قدم راحت شد؟»
خدیجه گفته بود بچه به دنیا آمده، اما از دختر یا پسر بودنش چیزی نگفته بود.
حوری توی اتاق بود. از پشت پنجره صمد را دید. رو کرد به من و با خنده گفت: «قدم! چشمت روشن، شوهرت آمد.» و قبل از اینکه صمد به اتاق بیاید، رفت بیرون.
بالای کرسی خوابیده بودم. صمد تا وارد شد، خندید و گفت: «به به، سلام قدم خانم. قدم نو رسیده مبارک. کو این دختر قشنگ من!»
از دستش ناراحت بودم. خودش هم می دانست. با این حال پرسیدم: «کی به تو گفت؟! خدیجه؟!»
نشست کنارم. بچه را خوابانده بودم پیش خودم. خم شد و پیشانی بچه را بوسید و گفت: «خودم فهمیدم! چه دختر نازی. قدم به جان خودم از خوشگلی به تو برده. ببین چه چشم و ابروی مشکی ای دارد. نکند به خاطر اینکه توی ماه محرم به دنیا آمده این طور چشم و ابرو مشکی شده.»
بعد برگشت و به من نگاه کرد و گفت: «می خواستم به زن داداشت مژدگانی خوبی بدهم. حیف که نگفت بچه دختر است. فکر کرد من ناراحت می شوم.»
بلند شد و رفت بالای سر خدیجه که پایین کرسی خوابیده بود. گفت: «خدیجه من حالش چطور است؟!»
گفتم: «کمی سرما خورده. دارویش را دادم. تازه خوابیده.»
صمد نشست بالای سر خدیجه و یک ربعِ تمام، موهای خدیجه را نوازش کرد و آرام آرام برایش لالایی خواند.
فردا صبح زود صمد از خواب بیدار شد و گفت: «می خواهم امروز برای دخترم مهمانی بگیرم.»
خودش رفت و پدر و مادر، خواهرها و برادرها، و چند تا از فامیل های نزدیک را دعوت کرد. بعد آمد و آستین ها را بالا زد. وسط حیاط اجاقی به پا کرد. مادر و خواهرها و زن برادرهایم به کمکش رفتند.
هر چند، یک وقت می آمد توی اتاق تا سری به من بزند می گفت: «قدم! کاش حالت خوب بود و می آمدی کنار دستم می ایستادی. بدون تو آشپزی صفایی ندارد.» هوا سرد بود. دورتادور حیاط کوچکمان پر از برف شده بود. پارو را برداشت و برف ها را پارو کرد یک گوشه. برف ها کومه شد کنار دستشویی، گوشه حیاط.
به بهانه اینکه سردش شده بود آمد توی اتاق. زیر کرسی نشست. دستش را گذاشت زیر لحاف تا گرم شود. کمی بعد گرمِ تعریف شد. از کارش گفت، از دوستانش، از اتفاقاتی که توی هفته برایش افتاده بود. خدیجه را خوابانده بودم سمت راستم، و بچه هم طرف دیگرم بود. گاهی به این شیر می دادم و گاهی دستمال خیس روی پیشانی خدیجه می گذاشتم. یک دفعه ساکت شد و رفت توی فکر و گفت: «خیلی اذیتت کردم. من را حلال کن. از وقتی با من ازدواج کردی، یک آب خوش از گلویت پایین نرفته. اگر مرا نبخشی، آن دنیا جواب خدا را چطور بدهم.»
اشک توی چشم هایم جمع شد. گفتم: «چه حرف ها می زنی!»
#ادامه_دارد
📚 #رمان_خوب
عرض سلام و ادب و شب بخیر همراهان و سروران گرامی
عزاداریهاتون قبول حق انشاءالله✔️
ادامه بحث #فاطمیه رو تقدیم حضورتون میکنیم