تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#فاطمیه_۳ بسم الله الرحمن الرحیم سالها قبل مقام معظم رهبری فرمودن : 💮 «اهلبیت و محبت اهلبیت، مح
#فاطمیه ۴
بسم الله الرحمن الرحیم
🌃 در فرهنگ جامعة ما، اون چیزی که خوب دیده میشه «احترام» به حضرت زهرا ست.
⛔️امّا احترام را با «محبوبیت»، اشتباه نگیریم.
💚 محبوبیت هنوز در جامعة ما جایِ کار داره
⬆افزایش این محبوبیت در بین افراد جامعه، بسیاری از مشکلات اجتماعی و فرهنگی ما را حل خواهد کرد.
۱. یکیش اصلاح رفتار و کردار زنان جامعه است ✔️
☔️ وضع حجاب، رفتار و کردار زنان جامعه و تربیت خانوادهها از مسائلی هست که با رواج «محبوبیت» در جامعه به راحتی اصلاح خواهد شد.
🔀امّا اینکه چه رابطهای میان رواج محبوبیت و حل مشکلات جامعه وجود داره ؟
↩️ بر میگرده به رابطهای که میان «محبت»، «عمل» و «معرفت»، وجود داره !
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#فاطمیه ۴ بسم الله الرحمن الرحیم 🌃 در فرهنگ جامعة ما، اون چیزی که خوب دیده میشه «احترام» به حضرت ز
❌ این حرف صحیحی نیست که بگیم حالا که ما نسبت به حضرت زهرا(س) به قدر کافی «محبّت» و علاقه داریم ،
پس حالا باید بریم نسبت به ایشون «معرفت» کسب کنیم و از ایشون درس بگیریم تا بتونیم در «عمل»، پیرو ایشون باشیم.
⁉️کی گفته است بین «محبت» و «عمل» باید واسطهای به اسم «معرفت» قرار داد؟
💖«محبت» خودش عاملِ پیروی و عمله!
❎ البته نمی خوایم ارزش «علم» و «معرفت» رو انکار کنیم ، ما به «معرفت» هم نیاز داریم
✅ امّا در کنار توصیه به محبت، به توصیهای مستقل برای کسب معرفت نیاز نداریم.
💜کسی که میگه من حضرت زهرا(س) رو دوست دارم، امّا رفتارش در عمل مثل ایشون نیست ،
🚫مشکلش این نیست که به یه دوره آموزشی نیاز داره
⚠️ مشکلش اینه که حضرت زهرا(س) رو «کم» دوست داره !
💖باید بیشتر او رو دوست داشته باشه تا مثل او بشه !
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
❌ این حرف صحیحی نیست که بگیم حالا که ما نسبت به حضرت زهرا(س) به قدر کافی «محبّت» و علاقه داریم ، پ
⛔ ️نمیخواد به او توصیه کنیم که «برو حضرت زهرا(س) رو بشناس»
بلکه باید بهش بگیم :
🌼 «حضرت زهرا(س) رو بیشتر #دوست_داشته_باش.»
✅ البته "افزایش معرفت"، خودش میتونه به عنوان یکی از راهها و ابزارهای "بالا بردن محبت" عمل کنه !
❎ الان هیچ بچه شیعهای در جامعة ما نیست که اسم پسرش رو یزید بذاره !
سرش رو هم ببُری این کار رو نمیکنه؛ چرا؟؟ ؟
♦️ آیا در کلاس کسب معرفت شرکت کرده که این کار رو نمیکنه؟!
❤️یا همان مقدار «محبتی» که به اباعبدالله الحسین(ع) در دل او هست نمیذاره این کار رو بکنه ؟
💙همین «محبت» اقتضا میکنه که بعضی از رفتارها در جامعه محال باشه !
خب در مورد بیحجابی هم همینه ✔️
✅ اگه «محبت» نسبت به حضرت زهرا(س) در میان زنان ما زیاد بشه، بیحجابی به همین صورت محال میشه !
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
⛔ ️نمیخواد به او توصیه کنیم که «برو حضرت زهرا(س) رو بشناس» بلکه باید بهش بگیم : 🌼 «حضرت زهرا(س) ر
۰۲ بالا رفتن سطح معنوی زنان🔝
✅ زنان نیمی از جامعه نیستن؛ همه ی جامعه هستن 💯
🌳زنان به دلیل تأثیر ویژهای که در خانواده و تربیت فرزندان دارن،
👌 نقشی حساستر و ویژهتر از مردان جامعه دارن.
💯 به همین دلیل بیشتر از مردان هم به رشد معنوی نیاز دارن.
⛰ارتباط اونا با حضرت زهرا(س) به راحتی اونا رو به قلّة معنویت خواهد رسوند.
💞کافیه با رواج محبوبیت حضرت زهرا(س) ، زنان جامعه به ایشون نزدیکتر بشن
👆 وقتی عظمت این محبوبیت در جامعه رواج پیدا کنه، زنان از اینکه یه زن در دین اینقدر اهمیت داره !
💖و اینقدر مورد علاقه و احترام جامعه است، احساس «هویت» خواهند کرد ✔️
✅ در نتیجه دینداری و معنویت برای اونا راحتتر خواهد بود.
💚💛💙
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
۰۲ بالا رفتن سطح معنوی زنان🔝 ✅ زنان نیمی از جامعه نیستن؛ همه ی جامعه هستن 💯 🌳زنان به دلیل تأثیر و
🌺#قال النبی(ص) :
📣 یا سلمانُ حُبُّ فاطمةَ یَنْفَعُ فی مائةِ مَوطنٍ ایسَرُ تلکَ المواطنِ :
الموتُ و القبرُ و المیزانُ و المحشرُ و الصراطُ و المحاسبةُ.
🌺پیامبر اکرم(ص) فرمودن :
ای سلمان !
💖محبت فاطمه و دوست داشتن او در صد ایستگاه از ایستگاههای قیامت سودمند است،
آسان ترین این ایستگاه ها 👇
مرگ و قبر و میزان و محشر و پل صراط و ایستگاه محاسبه اعمال است.🌾
📚 بحار الانوار، ج ۲۷، ص ۱۱۶
یا ذی الاحسان بحق الحسین ما رو از محبین فاطمه الزهرا سلام الله علیها قرار بده 🤲
آیتالله بهجت (ره)میگفتن:
هر وقت دلتون برای امام زمان تنگ شد..؛
به صفحات قرآن نگاه کنید ؛)🩵
#اللهمعجللولیکالفرج
9.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 حجاب استایلها و تجویز ذکر در اینستاگرام!
❗️شوهرت بداخلاقه فلان ذکر رو دو هزار مرتبه بگو!
⁉️سند این ذکرها چیه؟ وقتی تذکر میدیم چرا بلاک میکنید؟!
❓اگه برا ثروت، فلان ذکر رو گفت و نتیجه نگرفت و از اصل دین ناامید شد چی؟
⁉️چرا بدون سواد و مطالعه در کار دین دخالت میکنید؟!
فلسفه ى حجاب 3چيزاست:
پوشاندن زيبايى ها
حذف جلب توجه
افزايش حيا
وامروز حجابى عرضه شده كه:
خودش زينت است
جلب توجه ميكند
حيا راازحجاب حذف ميكند
#با_حجاب_به_جنگ_حجاب_رفته_ای☝️
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#دختر_شینا #قسمت_چهل #فصل_یازدهم حالا دو تا دختر داشتم و کلی کار. صبح که از خواب بیدار می شدم، یا
#دختر_شینا
#قسمت_چهل_و_یک
#فصل_یازدهم
روزهای اول دوری از حاج آقایم بی تابم می کرد. آن قدر که گاهی وقت ها دور از چشم صمد می نشستم و های های گریه می کردم. این سفر فقط یک خوبی داشت. صمد را هر روز می دیدم. هفته اول برای ناهار می آمد خانه. ناهار را با هم می خوردیم. کمی با بچه ها بازی می کرد. چایش را می خورد و می رفت تا شب. کار سختی داشت. اوایل انقلاب بود. اوج خراب کاری منافقین و تروریست ها. صمد با فعالیت های گروهک ها مبارزه می کرد. کار خطرناکی بود.
آمدن ما به همدان فایده دیگری هم داشت. حالا دوست و آشنا و فامیل می دانستند جایی برای اقامت دارند. اگر خرید داشتند یا می خواستند دکتر بروند، به امید ما راهی همدان می شدند. با این حساب، اغلب روزها مهمان داشتم.
یک ماه که گذشت. تیمور، برادر صمد، آمد پیش ما. درس می خواند. قایش مدرسه راهنمایی نداشت. اغلب بچه ها برای تحصیل می رفتند رزن ـ که رفت و برگشتش کار سختی بود. به همین خاطر صمد تیمور را آورد پیش خودمان. حالا واقعاً کارم زیاد شده بود. زحمت بچه ها، مهمان داری و کارهای روزانه خسته ام می کرد.
آن روز صمد برای ناهار به خانه نیامد. عصر بود. تیمور نشسته بود و داشت تکالیفش را انجام می داد که صدای زنگ در بلند شد. تیمور رفت و در را باز کرد.
از پشت پنجره توی حیاط را نگاه کردم برادرشوهرم، ستار، بود. داشت با تیمور حرف می زد. کمی بعد تیمور آمد لباسش را پوشید و گفت: «من با داداش ستار می روم کتاب و دفتر بخرم.»
با تعجب گفتم: «صمد که همین دیروز برایت کلی کتاب و دفتر خرید.»
تیمور عجله داشت برای رفتن. گفت: «الان برمی گردیم.»
شک برم داشت، گفتم: «چرا آقا ستار نمی آید تو.»
همین طور که از اتاق بیرون می رفت، گفت: «برای شام می آییم.»
دلم شور افتاد. فکر کردم یعنی اتفاقی برای صمد افتاده. اما زود به خودم دلداری دادم و گفتم: «نه، طوری نشده. حتماً ستار چون صمد خانه نیست، خجالت کشیده بیاید تو. حتماً می خواهند اول بروند دادگاه صمد را ببینند و شب با هم بیایند خانه.»
چند ساعتی بعد، نزدیک غروب، دوباره در زدند. این بار پدرشوهرم بود؛ با حال و روزی زار و نزار. تا در را باز کردم، پرسیدم: «چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!»
پدرشوهرم با اوقاتی تلخ آمد و نشست گوشه اتاق. هر چه اصرار کردم بگوید چه اتفاقی افتاده، راستش را نگفت. می گفت: «مگر قرار است اتفاقی بیفتد؟! دلم برای بچه هایم تنگ شده. آمده ام تیمور و صمد را ببینم.»
باید باور می کردم؟! نه، باور نکردم. اما مجبور بودم بروم فکری برای شام بکنم.
ادامه دارد...✒
📚 #رمان_خوب