🔻اخیرا بهش گفتم چرا ماشینت رو فروختی؟
▫️گفت چون هرجا رفتم هزینه چاپ کتابم را ندادند و چون موضوعش را برای جبهه انقلاب لازم میدانستم،مجبور شدم ماشینم رو بفروشم و هزینه کنم
▫️موضوع کتابش در مورد دسیسه ها و برنامه های صهیونیست و... بود!
▪️نقل از محمدمسلم وافی، طلبه فعال در حوزه جمعیت
🔻ایشان این اواخر به بنده گفتند این ها دنبال من هستند و مرا خواهند کشت شما بدانید
یکی از دوستان نزدیک ایشان امروز نقل کرد که در این هفته اخیر هم خودش و هم همسرش را مکرر تهدید کرده بودند
#تسلیت
🥀@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 #خبر_خوب
🌀 موضوع: خوزستان سیراب شد‼️
✅ با جاری شدن آب در مناطق مختلف خوزستان، تصاویر هوایی و ویدئوهای متعدد از روستاها، شالیزارها، گتوند و مناطقی چون هور شادگان و همچنین بخشهایی از شهرستانهای ایذه، سوسنگرد و شوش، موید تسکین کمآبی و خوشحالی مردم، کشاورزان و دامداران است.
❌ این در حالی است که علیرغم فضاسازیهای ضدانقلاب در فضای مجازی پیرامون خوزستان، گزارشها از پایان اعتراضات در شهرهای مختلف این استان و شکست پروژه دشمنان حکایت میکند.
#روشنگری
❇️@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 خبر خوش سید ابراهیم #رئیسی برای مردم خوزستان 👌🏼
🔹رئیس جمهور منتخب:
✅ برای استان خوزستان استاندار ویژه تعیین می کنیم تا در جلسات هیئت دولت شرکت کند.
🔹ما هزینه کردن برای توسعه #خوزستان را سرمایه گذاری میدانیم...
🔶@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت19 سفره را از دست مادر گرفتم وروی زمین پهن کردم.با و
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت20
مامان درحال شستن ظرف ها بود و من و اسرا هم نشسته بودیم به حرف زدن.
مامان با یه پیش دستی که چند تا لیمو ترش قاچ شدهداخلش بود وارد سالن شدو گفت:
–راحیل یکی دوتا از این برش ها رو بخور یه وقت از ریحانه سرما خوردگی اش رو نگرفته باشی. حالا اسفندهم دود می کنم.
ــ ممنون مامان جان.
ــ راحیل.
ــ هوم.
ــ می گم مامان خیلی خوشگل و خوش هیکل و جوونه؟یا من زیادی درشتم که سنم رو بالا نشون میده.
ــ چطور؟
ــ آخه اون روز که با مامان رفته بودیم مسجد، یه خانمه که ما رو نمی شناخت، پرسید خواهرتونه؟ وقتی گفتم مامانمه، اونقدر تعجب کرد روش نشد شاخاش رو بهم نشون بده.
لبخند موزیانه ایی زدم و گفتم:
–هم مامان ما خوشگل و خوش هیکله، هم تو استخون درشتی.
آهی کشید و گفت:
–مثل تو خوش شانس نبودم که به مامان برم.
ــ شوخی کردم بابا، خیلیم خوبی، بعدنفس عمیقی کشیدم.
– طفلی مامان، خیلی زود تنها شد. دلم براش میسوزه.
ــ اسرا
ــ بله
ــ می گم این که الان مامان تنها داره کار می کنه نشونه ی چیه؟
با خونسردی گفت:
–دور از جون شما آبجی گلم، نشونه ی بی معرفتی دختراش.
ـــ خب؟
ــ هیچی دیگه دوباره دختر کوچیکه طبق معمول باید معرفت به خرج بده. بعدهم بلندشدوسمت آشپزخانه رفت.
🍀🍀🍀
با رفتن اسرا مامان را صدا زدم که بیاد.
مامان بااسفنددودکن واردشدوکلی دود اسفند تو حلقم کردو کنارم نشست.
ــ خب خبر جدید چی داری؟
من هم قضیه ی تلفن زدن آرش رابرایش تعریف کردم.
ــ از روز اول واسه مامان همه چیز رادر مورد آرش تعریف کرده بودم.
ــ قصد این پسره چیه؟نکنه نظرش دوستیه؟
ــ من که اهلش نیستم مامانم.
ــ می دونم دخترم، ولی مواظب باش.
گاهی وقت ها این پسرا فکرایی دارن تو سرشون، قاپ دخترا رو می دزدن بعد می شینن دختره بره دنبالش.
کمی دیرگفتی مامان جان. ولی من که اهل دنبال کسی رفتن نیستم.
🍃🍃🍃
اسرا با سه تا دم نوش وارد شدو رو به من گفت:
–من رو فرستادی که خودت بشینی به پچ پچ؟
مامان دیگه حرفی نزدو خندید.
ــ نه بابا منم الان می خوام پاشم کمک مامان یه کم خونه تکونی.
رو به مامان کردم و گفتم:
– الان سه تایی آشپزخونه رو شروع کنیم تا آخر شب تموم میشه ها.
ــ خسته ایی دخترم، حالا انجام میشه.
ــ این دم نوش رو بخورم حله.
تا دیر وقت به کمک مامان و اسرا همه ی کابنت ها و کف آشپز خونه و... رو برق انداختیم و تمیز کردیم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
✿○○••••••══
💐@Gilan_tanhamasir ═══••••••○○✿
شب جمعہ است هواے حرم افتاده سرم
بارم و بستم و در کوچہی دل در بہ درم ...
#شبزیارتیارباب💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بیداری من دید، خواب حرمت را
🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی
💠 ویژه #شب_جمعه
🌷@Gilan_tanhamasir
#ســلام_مــولاجــانم 🤍
🌺🍃 یا رحمت للعالمین جبریل می خواند تو را
🌺🍃 ای منجی کل بشر بیرون بیا از این سرا
🌺🍃 تو شهریار عالمی تا چند در غار حرا
🌺🍃 ای یوسف مصر وجود از چاه تنهایی درآ
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#التماس_دعای_فرج 🤲
بســـوے ظــــــــهور💫✨
🌹🍃🌹🍃
@Gilan_tanhamasir
گزارش تصویری | تصاویری از دریافت نوبت دوم واکسن ایرانی کرونا
تصاویر به مرور در آدرس زیر تکمیل میشود:
https://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=48312
#با_افتخار_ایرانی
🌷@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
گزارش تصویری | تصاویری از دریافت نوبت دوم واکسن ایرانی کرونا تصاویر به مرور در آدرس زیر تکمیل میشود
سلامتی رهبر عزیزتر از جانمون صلواتی عنایت بفرمایید❤️
"اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم "
14000501_41600_1281k.mp3
8.69M
🎙بشنوید | صوت کامل بیانات امروز رهبر انقلاب پس از دریافت نوبت دوم واکسن ایرانی کرونا. ۱۴۰۰/۰۵/۰۱
💻 @Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت20 مامان درحال شستن ظرف ها بود و من و اسرا هم نشسته
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت21
با صدای زنگ گوشی ام از توی کیفم بیرون کشیدمش، سوگند بود.ــ سلام
ــ سلام خوبی؟ هیچ معلوم هست کجایی؟
ــ چه عجب یادت افتاد یه زنگی بزنی رفیق شفیق.
_وای ببخشید باور کن همش یادت بودم ولی وقت نشد. الان کجایی؟ امروز میای دانشگاه؟ــ آره، تو راهم.ــ این پسره من رو کچل کرد اینقدر سراغت رو گرفت. خودت رو برسون الان استاد میادا.ــ نزدیکم، دیشب دیروقت خوابیدم، صبح خواب موندم.ــ زود بیا تعریف کن ببینم چه خبر بوده.بعداز خداحافظی، فکر آرش واین که بارهاسراغم راازسوگندگرفته است
تپش قلبم رازیادکرد.(یعنی خاااک همه ی عالم برسرت راحیل که آنقدربی جنبه هستی که حتی حرف زدن درموردش هم حالت را خراب می کند. یک عمر منم منم کردی حالا که نوبتت خوب خودت را نشان می دهی. روزه که چیزی نیست تو رو باید حلق آویز کرد.)با استاد با هم رسیدیم،
شانس آوردم که بعدش نرسیدم.رفتم طرف صندلی ام وخواستم سرجایم بنشینم، ولی چشمهایم را نمی توانستم کنترل کنم، دودو زدنشان در لحظه به استرس انداختم، چند روز ندیده بودمش و بد جور دلتنگ بودم،
🌸🌸🌸
به خودم نهیب زدم.(یادت باشه چرا روزه ایی راحیل.) سرم را پایین انداختم و چشمهایم را بستم و سر جایم نشستم.از همان اول نگاه سنگینش را احساس کردم و تمام سعی من در بی تفاوت نشان دادن خودم بود و این درآن لحظه سخت ترین کار دنیا بود.
بعد از کلاس با سوگند به محوطه ی دانشگاه رفتیم و ماجرای نیامدنم را برایش توضیح دادم.در بوفه ی دانشگاه چای و نسکافه می فروختند و کنار بوفه چند تا میزو صندلی چیده بودند.
سوگند به یکی از میزها اشاره کردو گفت –توبشین من برم دوتا چایی بگیرم بیارم.ــ اولا که من چایی خور نیستم. دوما روزه ام.ــ عه، قبول باشه، پس یدونه می گیرم.او چاییش را می خورد و من هم از محبت های اخیر آقای معصومی برایش می گفتم و این که جدیدا زیاد باهم، هم کلام می شویم وازاین که اینقدرتحویلم می گیرد حس خوبی دارم.
مثل شاگردی که موردتوجه استادش قرارگرفته.سوگند با دستهایش دور لیوان حصاری درست کردو گفت:–نکنه آقای معصومی بهت علاقه پیدا کرده راحیل، ولی نمی تونه بهت بگه به خاطر شرایطش.ابروهام روبالا دادم وگفتم:
🌼🌼🌼
–شایدم این روزهای آخر رو می خواد مهربون باشه.سارا با لبخند به ما نزدیک شدو گفت:
–سوگند تنها تنها؟سوگند آخرین جرعه ی چاییش را هم سر کشید ورو به سارا گفت:–می خوری برات بگیرم؟ــ پس راحیل چی؟ــ روزس؟
ــ ای بابا توام که همش روزه ایی ها چه خبره؟
لبخندی زدم و گفتم:–تف به ریا در ماه دو سه روز که همش نیست.ــ چه کاریه خودت رو عذاب می دی؟خندیدم و گفتم:–عذاب نیست، بعد چشمکی زدم و گفتم:–یه لذت محوی داره.
دستهایش رابالا برد و رو به آسمان گفت:
–خدایا از این لذت محوها به ما هم اعطا کن،
حداقل بفهمیم اینا چی می گن.سه تایی زدیم زیر خنده.درحال خنده بودم که چشمم به آرش افتاد. با دوستش و بهارنشسته بودند سر میز روبه رویی ما، و آرش زل زده بود به من، نگاههایمان به هم گره خورد و این چشم های من به هیچ صراطی مستقیم نبودند.مجبور شدم بلند شوم.
سارا با تعجب گفت کجا؟– می رم دفتر آموزش کار دارم بعدشم کلاس دارم. فعلا.هنوز به سالن نرسیده بودم که با صدایش برگشتم.–خانم رحمانی... می خواستم باهاتون صحبت کنم.
چقدر جذاب تر شده بود توی آن پلیور و شلوار سفید.نگاهش را سر دادروی زمین و گفت:–اگه میشه امروز بعد از دانشگاه بریم کافی شاپ نزدیک دانشگاه...
🌺🌺🌺
حرفش را قطع کردم و با صدای لرزانی که نتیجه ی تپش تند قلبم بودگفتم:
–نه من کار دارم باید برم.ــ خب پس، لطفا فردا بریم.ــ گفتم نه لطفا اصرار نکنید.ــ با تعجب نگاهم کردو گفت: –چرا؟ــ چون از نظر من کافی شاپ رفتن با همکلاسی کار درستی نیست.اگه حرفی دارید لطفا همین جا بگید.چینی به پیشانیش انداخت و گفت:–خب اگر آدم بخواد با یه دختر بیشتر آشنا بشه برای...یه کم مِن و مِن کردوادامه داد:–برای ازدواج، از نظر شما کجا باید حرف بزنن؟یک لحظه با چشم های از حدقه در آمده نگاهش کردم و بعد با خجالت و جراتی که نمی دانم چطور جمع شد سر زبانم، گفتم؟
–خب احتمالا اون دختر خانواده داره باید ...
توی حرفم پرید و گفت:–خب اگه اول بخواد خیالش از طرف دختر راحت باشه چی؟
ــ هول کردم، دستم می لرزید، حتما سرمای هوا هم تشدیدش کرده بود.چشم هایم راپایین انداختم و گفتم:–خب اول باید قصدش رو، دلیل کارش رو، به اون بگه.
در ضمن این حرف زدن ها با دو، سه جلسه نتیجه گیری میشه، نیازی به...
دوباره حرفم را قطع کرد.–پس لطفا چند جلسه می خوام باهاتون حرف بزنم.سرخ شدم، (یعنی الان از من خواستگاری کرد؟)دیگر نتوانستم بایستم. سرم را پایین انداختم و به طرف سالن راه افتادم. اوهم همانجا خشکش زده بود.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد..
✿○○••••••══
💐@Gilan_tanhamasir ═══••••••○○✿
#تلنگری
🌸 با هم #مهربان باشیم
✨ هیچکـــــــــس از
✨ آخرین خداحافظی
✨ با خبـــــــــر نیست.
🌸🍃@Gilan_tanhamasir
✍پاداش اطاعت زن از شوهر
🌟رسول خدا(صل الله علیه وآله) خطاب به بانویی که باشوهرمسافرش عهد بست که ازخانه بیرون نرود درهمین عهدش پدرش بیمارشد وازدنیا رفت واین زن عهدش رانشکست.
💫ان َ اللهَ قَدغَفَرَلَکِ وَلِابِیک بِطَاعَتِکِ لِزَوجِک.
💞خداوندبخاطر اطاعت توازشوهرت، هم تو وهم پدرت رابخشید.💞
📔 وسائل الشیعه؛ ج۲۰؛ص ۱۷۵
#ازدواج
💐@Gilan_tanhamasir
سلام وروز شنبه تون بخیر وخوشی 😊
یک کلیپ جانانه تقدیم نگاه مهربون تون🎁
چقدر قشنگه این کلیپ در2⃣جمله کلی نقش زن ومرد مشخص شده 👌
فقط کافیه جای نقش ها جابجا نشند عالی ترین
راهکار هست برای یک زندگی پرازآرامش💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #کلیپ | تفاوتهای روانشناختی زن و مرد
➕ خاطره جالب علیرضا پناهیان از یک اردوی دانشجویی
🌷@Gilan_tanhamasir
پیام تسلیت رئیس جمهورمنتخب مردمی به خانواده دکتر انقلابی #فرج_نژاد و به خانواده همسنگر عزیزمان مرحومه #بابایی
◾️@Gilan_tanhamasir