eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
762 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
63 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎁 🎈 عید غدیر 🎊 با توجه به اهمیت جشن های عید غدیر، مجموعه تنهامسیرآرامش قصد داره که به 💥 5000 نفر 💥بدون قرعه کشی "عیدی" بده.😊😍 برای دریافت عیدی هرچه زودتر وارد کانال بشید:👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5 👆✅ ساعت ۱۰ شب روز عید غدیر عیدی دادن شروع میشه😊 جانمونید!
متن نهايي- 26تير 1400.pdf
714.1K
✅ نسخه pdf 💢 موضوع: متن نهايي طرح حمايت از حقوق کاربران 🌐@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
✅ نسخه pdf 💢 موضوع: متن نهايي طرح حمايت از حقوق کاربران #روشنگری #طرح_صیانت 🌐@Gilan_tanhamasir
📲 / برخی پیامدهای طرح صیانت از فضای مجازی مجلس چیست؟ ⭕️قالیباف: مسدودسازی اینستا و واتس‌اپ برنامه مجلس نیست. 🌐@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت26 قبلا طرز حرف زدن آدم ها وطرز لباس پوشیدنشان، به خص
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 راحیل وقتی پیامش را خواندم، هیجان زده شدم ضربان قلبم بالا رفت."حالا این چه قدر جدی گرفته است."وای اگر بگویدمی خواهم بیایم خواستگاری چه بگویم.خودم هم نمی دانستم بایدچی کار کنم. گوشی را برداشتم تا برایش بنویسم ما به درد هم نمی خوریم، ولی نتوانستم، من عاشقش بودم و دلم نمی خواست از دستش بدهم. آن نگاه گیرا، صدای گرم، تیپ و هیکلش برایم آنقدر جذابیت و کشش داشت که دل از دست داده بودم. این روزها دلم سرگردان بود. اشتهایم به غذا کم شده بودوتنهایی را می طلبیدم. فقط مادرم متوجه ی این بی‌تابی من شده بود. این را از نگاههایش می فهمیدم. روی تخت نشسته بودم و زانوهایم را بغل کرده بودم.اسرا وارد اتاق شدو دستش را روی کلید برق گذاشت و پرسید:–خاموش کنم؟من و اسرا اتاق مشترک داشتیم.پرسیدم مامان کجاست؟ــ فکر کنم رفت توی اتاقش.ــ خاموش کن بگیر بخواب من میرم پیش مامان.باید با مادر حرف می زدم، فقط او می توانست آرامم کند و راهی نشانم دهد. 🌸🌸🌸 چند تقه به در زدم و داخل رفتم.مادرم سرش را از روی دفترچه ایی که دستش بود و چیزی که می نوشت بلند کردو گفت: –کاری داشتی؟قیافه ی مظلومی به خودم گرفتم و گفتم: –آمدم شب نشینی.لبخندی زدوگفت:–بیا تو دخترم.دفترش را بست و روی کتابخانه‌ی گوشه ی اتاقش گذاشت وگفت: –برم واسه مهمونم یه چیزی بیارم بخوره. من هم به شوخی گفتم:–زحمت نکشید امدیم خودتون رو ببینیم. مادر با خنده بیرون رفت ومن با نگاهم رفتنش را تا دم در همراهی کردم. یه تاپ و شلوار ست پوشیده بود که خودش بافته بود.واقعا دربافتنی استاد بود.گاهی برای دیگران هم بافتنی انجام می داد با دستمز بالا. می گفت پول وقتی که پایشان گذاشته ام رامی گیرم. همیشه خوش تیپ بود. وقتی آنقدر مرتب لباس می پوشید غم دلم را می گرفت کاش بابا بود. نگاهی به دفتر روی کمد انداختم. اجازه نداشتم بخوانمش، مادر همیشه می گفت بعد از مرگم بخوانیدش، واسه همین از آن دفتر خوشم نمی آمد.مادرگاهی در این دفتر چیزایی می نوشت، خودش می گفت از دل گرفتگی ها، از تنهایی ها، از شادی ها و غم هایم می نویسم. اتاقش بر عکس اتاق من و اسرا، خیلی ساده بود. پرده لیمویی با گل های سفید از پنجره آویزان کرده بودو فرشی که کل اتاق را می پوشاند.که البته الان قالی شویی بودوکف اتاق موکت بود. تخت نداشت خودش دوست نداشت بخرد. می گفت روی زمین راحتم. 🌺🌺🌺 چشمم به کتابی که روی زمین کناردستم بود افتاد، رویش با رنگ قرمز نوشته بود، "عطش"ورق زدم، نوشته بود: "ای عشق همه بهانه از تو"برام جالب شد. خط پایینش نوشته بود: "...الهی برایمان گفته اند: آنان که تو را شناختند تنها جسمشان در دنیا با مردم و قلبشان همیشه در نزد توحاضر است و اگر لحظه ایی ازتو چشم بربندند روحشان از شوق دیدارت در قالب جسم تاب نیاورد." با خواندنش موهای بدنم سیخ شد، حالم دگرگون شد، نمی دانم چه شد، احساس کردم دوباره از خدا فاصله گرفته ام و این یک تلنگر بود.مادر با پیاله ایی پسته و بادام که توی یک پیش دستی گذاشته بود امد.کتاب را بستم و پرسیدم: – کتابو تازه خریدید؟ ــ نه، خیلی وقته، یه بارم خوندمش، الان می خوام دوباره بخونمش. ــ آخه ندیده بودمش تو کتابخونه. _داخل کشو بود.حالا اگه می خوای تو اول بخونش. ✍ ... ✿○○••••••══ 💐@Gilan_tanhamasir ═══••••••○○✿
~♡~ [ ] هستے رفیق؟! میخوایم‌ یھ ڪوچولو حرف‌ بزنیم‌ باهمـ..🙂✋🏼 گاهے میرۍ یہ‌ جا مهمونے دیدۍ غذاڪم‌ میاد! صاحبخونہ‌ بین‌ اون‌ همہ‌ جمعیت میاد بہت‌ میگه: اگہ‌ میشہ‌ تو غذا ڪم‌ تر بخور بذار بہ‌ دیگران‌ برسہ‌ آخہ‌ تو واسہ‌مایے😉🍃 ولے اونا غریبہ‌ان...! {وقتےواسہ باشے!} آقا میگن‌ ڪھ میشہ‌ ڪمتر بخورے!؟ میشہ‌ بیشتر سختے‌ بڪشے!؟ بذار دیگران‌ استفادہ‌ ڪنند.. آخہ‌ تو واسہ‌ مایے☺️✌🏼 بچہ‌ها بیاین‌ ڪارے ڪنیم امام زمان(عج) برنامہ‌ هاشو روے ما پیادہ‌ ڪنہ..✌🏼 🌸@Gilan_tanhamasir
. 🌸بسم‌ الله الرحمن الرحیم🍃 .
💝💝 ‏به اتفاق‌هاے این روزها که فکر میکنم؛ قلبم تیر میکشد اما خوب میدانم که نزدیک است؛ روزے که هیبتِ حیدرے‌ات،هوش از سرمان ببَــرد و تو بیایے و دنیا را به مانند همان هیبت ، حیدرےکنے؛ سراسر عدل سراسر رحمت... ‏خداےِ جــان؛ گفتے "ادعونےأستجب لکم " بخوانیمَت تا اجابتمان کنے حال این روزهایمان بـَــد است حتے زمین به مثل بیمارِ در حالِ احتضار است طبیبِ جهانمان را از تو میخواهیم به عزتِ مولودِ کعبه برسان نوشداروے ما را...🤲 (س) 💐@Gilan_tanhamasir
🌹انتظار امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) از ما ✴️ آيا در دوران غيبت، ما وظيفه ايم هم داريم؟ آيا وجود نازنين امام زمانمان از ما هم انتظار دارند؟ برخي از افراد در دوران غيبت تشرفاتي به محضر حضرت مهدي داشته اند و در اين ديدارها ، اماممان نكاتي را بيان فرموده اند كه برخي از وظايف ما را مشخص مي كند؛ كه يكي از آنها است ✍داستانك: در دامغان در میان سادات محترم شاه چراغی، یک نفر عارف وارسته به نام سید طاهر شاه چراغی بود، که هم واعظ و هم شاعر بوده و به عشق و شیدایی نسبت به امام عصر(عجل الله فرجه)  شهرت داشت. او چهل بار امام زمان (عجل الله فرجه)  را در عالم خواب زیارت کرده بود، و این مطلب را در اشعار زیبای خود بیان نموده بود.ولی یک وقتی رابطه او با امام عصر(عجل الله فرجه)  قطع شد بسیار ناراحت شده و فریاد جانکاهش از فراق آن حضرت، بلند بود، همواره از عمق جان می سوخت که چرا از او سلب توفیق شده، از ته دل گریه ها و ناله ها کرد تا اینکه پس از یک سال فراق، در عالم خواب به سعادت زیارت آن بزرگوار نایل گردید،  عرض کرد:آقا جان!من که سوختم، و نزدیک است از فراقت جان بسپارم، چه شد که ناگهان از من بریدی، و با من قطع رابطه کردی؟ رازش چیست؟ قربانت گردم! امام(عجل الله فرجه)  در پاسخ او به این مضمون فرمود: «ای سیّد طاهر!چرا به هر منزلی می روی؟چرا از هر غذایی می خوری؟تو به خانه کسی رفتی که غذایش مشکل داشت و حرام بود، از آن خوردی، نتیجه اش جدایی من از تو شد، سرانجام تا یک سال پاک سازی کردی و آب از دست رفته را به جوی خود باز گرداندی و در نتیجه به مقصود رسیدی» 📚 [مجله پاسدار اسلام  شماره 294؛ صفحه 15] 🍃🍃🍃✨✨✨🍃🍃🍃 @Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا