eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
782 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3هزار ویدیو
60 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت90 دست هایم را در جیبم گذاشته بودم و تکیه داده بودم به دیوار و به آمد
ولی من هدفم با تو فرق می کنه، من با خدا معامله کردم. استخاره هم گرفتم، گفتن راه سختیه پر از مشکلات ولی بد نیومد... انگار حرفش سوگند را عصبانی کرد و گفت: –دختر پس تو که اینو میگی مگه عقلت کمه، بهش بله گفتی، خب برو با یکی مثل خودت ازدواج کن، به آرامش برس دیگه، اینقدرم اون مامانتو دق نده. مگه نمیگی مامانت برات حدیث و روایت آورده که با کسی ازدواج کنید که دین دار و خوش خلق باشه، چه می دونم از این حرفها؟ خب، تو که این چیزا اینقدر برات مهمه چرا گوش نمیکنی؟ صدای راحیل آرامتر از سوگند بود، سرم را عقب تر بردم تا بشنوم چه می گوید. ــ اولا که پیامبر گفتن دین و اخلاق، خب آرش اخلاق رو داره، دینم داره، مگه گبره که اینجوری می گی. فقط یه چیزایی خب توی خانوادشون کم رنگه دیگه،،، شایدم خیلی کاراش از روی نا آگاهیه و ... حرفش که به اینجا رسید، سوگند دیگر جوش آورد و بلند شد و گفت: –راحیل، چی میگی، مگه بچس که نا آگاهانه باشه... من هم صاف نشستم وکله ام را بیشتر در گوشی‌ام فرو کردم. سوگند راه افتاد و با حرص به طرف سالن رفت. از صدای صندلی‌اش فهمیدم راحیل هم بلند شد و همانطور که صدایش می کرد به طرفش دوید. عذاب وجدان گرفتم، بیچاره راحیل به خاطر من چقدر باید حرف بشنود، لابد آن چند روزی هم که حالش بد بود، به خاطر تحمل کردن همین حرفها بوده است. آن روز که بغض داشت. احتمالا اطرافیانش مدام می گفتند که این پسره به دردت نمی خورد. چقدر این حرف‌ها را تحمل کرده و چیزی نگفته... واقعاراحیل چقدر از سر من زیاد بود، یاد حرف های آقای معصومی افتادم که می گفت: – اگر واقعا می تونی خانم رحمانی روبفهمیش و قدرش رو بدونی برو دنبالش و بدستش بیار، اگه نمی تونی درکش کنی، بهتره به خاطر همون عشقی که خودت می گی نسبت بهش داری فراموشش کنی. آنقدر فکر کردم که وقتی به خودم امدم کلی از وقت کلاس گذشته بود. یعنی من این همه وقت اینجا نشسته بودم. کلاسهایی که با راحیل مشترک نبود برایم کم اهمیت شده بود. ولی باید می گذراندم. به سالن که رسیدم با دیدن صحنه‌ی رو برویم خشکم زد. راحیل با پسری که مسئول کتابخانه بود حرف می زد، پسره از اون تیپایی بود که ریش می گذاشتن و یقه سه سانتی می پوشیدند. می شناختمش پسر بدی نبود. احساس کردم یک آن همه‌ی حس های بد به سراغم امد. حس عصبانیت، حسادت، خشم ... تا حالا همچین حسی را تجربه نکرده بودم، اصلا برایم مهم نبود دختری که با هم رستوران می رفتیم با پسرای دیگر حرف بزند یا شوخی کند. نمی دانم چِم شده بود. شاید چون حس کردم تفکرات آقای خبازی مسئول کتابخانه با راحیل همسو است. با این که راحیل با فاصله از او ایستاده بود و به نظر می آمد حرف های جدی می‌زنند ولی نمی توانستم این فکرهای مزاحم را از ذهنم دور کنم. شاید یک دقیقه هم نشد که حرفشان تمام شد. راحیل به طرف در خروجی راه افتاد. من هم همانجا ایستاده بودم. خبازی هم به طرف کتابخانه رفت. وقتی نزدیک شد با دیدن قیافه‌ام به طرفم آمد و پرسید: – حالتون خوبه؟ با صدای کنترل شده ایی گفتم: – میری خونه؟ همانطور که با بُهت نگاهم می کرد جواب داد: –بله. سرم را پایین انداختم و راه افتادم به طرف درب خروج و گفتم: –خودم می رسونمت، سر خیابون تو ماشین منتظرت هستم. چیزی نگفت و فقط نگاهم کرد. بعد از چند دقیقه آمد نشست و گفت: – شما کلاس دارید، لطفا تا همین ایستگاه مترو من رو برسونید. با اخم گفتم: – شما مهمتر هستید. بعد از چند دقیقه سکوت پرسید: –چی ناراحتتون کرده؟ جواب ندادم، ولی بعد از کمی سکوت گفتم: –دوست داشتید من هم ریش می ذاشتم و یقه ام رو همیشه کیپ می کردم. بااخم گفت: –هیچ وقت زود قضاوت نکنید. لطفا اینجور وقتها به جای عصبانیت و زخم زبون زدن، راحت حرف بزنید. –اگه منظورتون حرف زدن با آقای خبازیه، من قبلا ازشون یه سوال در مورد یه کتاب که توی کتابخونه نبود پرسیده بودم الان از نماز خونه که امدم بیرون من رو دیدند و داشتند می گفتند کجا باید اون کتاب رو پیدا کنم و در موردش کمی حرف زدند. ــ چه جور کتابی؟ ــ یه کتاب مرجع. اونقدر شرمنده شدم که دیگر نمی دانستم چه بگویم. دوباره چند دقیقه سکوت شد، باید عذر خواهی می کردم. ــ من معذرت می خوام، باور کن اصلا از این اخلاقا نداشتم، نمی دونم چرا... لبخند تلخی زد و گفت: –فراموش کنید، اتفاقا خوشحال شدم که از این اخلاقا پیدا کردید. با تعجب نگاهش کردم و گفتم: –چرا؟ ــ چون مردی که غیرت نداشته باشه که... نگاهش کردم وادامه داد: –البته غیرت، نه تعصب ها. نفسم را با صدا بیرون دادم و گفتم: – خب الان این کدومشون بود. ــ اگه رک بگم ناراحت نمیشید؟ ــ نه، راحت باشید. زود قضاوت کردن بود. ✍ ... 💐@Gilan_tanhamasir
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا شروع سـخن نامِ توست وجودم به هر لحظه آرامِ توست دل از نام و یادت بگـیرد قـرار خوشم چون که باشی مرا در کنار سلاااام الهی به امیدتو صبحتون پر از عشق و امید😊💖 @Gilan_tanhamasir ┄┅─✵💝✵─┅┄
💥 با وجود اینکه نابینا بود، می‌نوشت. در حالیکه ناشنوا بود آهنگ می‌ساخت‌. کلر در حالیکه نابینا و ناشنوا بود سخنرانی می‌کرد! در حالیکه دست‌هایش دچار عارضه روماتیسمی بود، نقاشی می‌کرد. مکزیکی بعد از قطع دست راستش ساخت مجسمه‌ای را که آغاز کرده بود با دست چپ به پایان رساند! نعمتی که سال ١٣٨٣ در یک سانحه رانندگی ویلچرنشین شده بود اما با تلاش و تمرین توانست مدال برنز پارالمپیک ۲۰۱۲ را بگیرد. 🚸آدم‌ها علیرغم نابینایی، ناشنوایی، معلولیت، پیری، فقر، کم‌سنی، مشقت یا بی سوادی بر سختی‌ها غلبه می‌کنند، از همه پیشی می‌گیرند، کار را به اتمام می‌رسانند و موفق می‌شوند. ✅ شما هم شک نکنید، می‌توانید علیرغم سختی‌ها و مشکلات، خود را به هدف برسانید به شرطی که بخواهید و تمام توانتون رو بکار بگیرید !! تنهـا مسیریهـای استـان گیـلان❤️ 🦋@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💑 ۸ سنت غلط ازدواج در نگاه رهبر انقلاب 🔸مهریه سنگین 🔸جهیزیه سنگین 🔸تجملات زیاد 🔸اســـراف 🔸خرید از مکان های معروف 🔸هتل ها و سالن های پرخرج 🔸لباس عروس گران قیمت 🔸به رخ کشیدن ثروت ها ❣@Gilan_tanhamasir
4_6015002102051373190.mp3
1.09M
💕بزرگترها جوون‌ها را ازدواج بدهند یک قدمی بردارید، مثل ماست نباشید!🙄☺️ 👤 استاد‌ 🌹 @Gilan_tanhamasir
📔طرح جامع علم و مهارت 🔶 ویژه مقاطع متوسطه اول و دوم 🔹 (برپایه طبع و مزاج‌شناسی) 🔹 (بر اساس تفکرات تنهامسیری) 🔹 (مهارت و درامد در کنار دانش) 🔹 (فراتر از مقطع بودن) همه باید ۲۰ شوند! بیستِ من با بیستِ تو متفاوته!😌💪 مدیران محترم مدارس جهت کسب اطلاعات بیشتر به آیدی زیر مراجعه کنید: 🌺 @tanhamasir3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تشدید بارش ها در استان گیلان 🔸سازمان از تشدید بارش ها در استان گیلان خبر داد. 🌧@Gilan_tanhamasir
💥 خسارت ۲۰ میلیاردی سیل به گیلان/ دستگاه ها در آماده باش هستند 🔹 مدیرکل مدیریت بحران استانداری گیلان با اشاره به خسارت حدود ۲۰ میلیارد تومانی به استان به ویژه آستارا، گفت: همه دستگاه ها در حالت هستند. 👇👇 https://www.8deynews.com/621422 ☔️@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت91 ولی من هدفم با تو فرق می کنه، من با خدا معامله کردم. استخاره هم گ
چیزی نداشتم بگویم، فقط گفتم: –نمی دونم. هر چی بود تموم شد. در ضمن من قضاوتی نکردم. ــ خیلی حاضر جواب گفت: – در ضمن، منم ریش و یقه ی کیپ، جز ملاک های ازدواجم نیست و نبوده. نزدیک ایستگاه مترو رسیدیم، با اصرار پیاده شدو گفت: ضمنا استراق سمع هم کار خوبی نیست. لحظه ی آخر که سوگند بلندشد، دیدمتون. بالاخره روز موعود فرا رسید و برای رفتن به خانه ی راحیل آماده شدیم. خواستم کت و شلوار بپوشم که مادر گفت بهتره روز خواستگاری بپوشم، برای همین یک شلوار کتان با یک پیراهن و کت تک پوشیدم. مادرگفت: – تیشرت و شلوار بپوش بریم، نمی خواد اینقدر رسمیش کنی. اون که هر روز تو رو داره می بینه. ــ مامان جان، خانواده اش که من رو ندیدن، باید در نگاه اول خوب جلوه کنم...برخورد اول خیلی مهمه. وقتی سکوت مادرم را دیدم، دوباره گفتم: –مامان، دلم می خواد یه جوری اونجا با مامان عروست گرم بگیری، که هنوز از در بیرون نیومده زنگ بزنه بگه، بیایید خواستگاری. مادر لبخندی زد و گفت: –خیلیم دلشون بخواد، پسر به این دسته گلی... خنده ایی کردم و گفتم: –پس اونا چی بگن، دختر به اون جواهری... مادرم در صورتم براق شد و گفت: – بزار بله رو بگیری بعد اینقدر هواخواهش دربیا...مردم شانس دارن والا... ترسیدم مادرم حس های زنانه‌اش شعله ور بشود و مادر شوهر‌گری دربیاورد و آنجا حرفی بزند که نباید. پس تمام عوامل آتش سوزی را پنهان کردم و گفتم: –اگه من پسر خوبی هستم، به خاطر داشتن مادری مثل شماست. جلوی گل فروشی نگه داشتم، نمی دانم چرا مادرم هم پیاده شد. یک سبد گل بزرگ انتحاب کردم. مادر کوچکش را برداشت و گفت: –واسه خواستگاری اونقدر بزرگ بخر، اشاره کرد به سبد توی دستش و گفت: واسه آشنایی همین خوبه. آنقدر هیجان داشتم که می خواستم بهترین را برایش بخرم، ولی حرف مادر هم برایم مهم بود، پس سعی کردم مخالفتی نکنم، که یک وقت ناراحت نشود. وقتی رسیدیم نمی دانستم زنگ چندم را باید بزنم، به گوشی‌اش زنگ زدم و پرسیدم، بلافاصله در را زد و از پشت آیفن گفت: –بفرمایید. وارد شدیم، مادرش جلوی در به استقبالمون امد. پس راحیل شبیهه مادرش بود. خواهرش هم جلو در ایستاده بود، کلا چهره اش فرق داشت ولی دل نشین بود. راحیل عقب تر ایستاده بود. اول با مادرم احوالپرسی کرد، بعد نزدیک من شد. سبد گل را تحویلش دادم و سلام کردم. جواب داد و گفت: –چقدر قشنگه، ممنونم. با لباس خانه و چادر رنگی خیلی زیباتر بود. روسری صورتی با گل های یاسی که سرش کرده بود با بلوز یاسی عجیب با هم تناسب داشتند. وقتی می خواست سبد گل را بگیرد متوجه بلوزش شدم. بعد از تعارفات ابتدایی و سکوت چند دقیقه ایی، مادرم خم شد و در گوشم گفت: – وا مادر اینا چرا همشون چادر چاق چور کردن. راحیل سبد گل را روی کانتر آشپزخانه گذاشت و خودش امد روی مبل روبروی مادرم نشست. خم شدم و نزدیک گوشش گفتم: –مثل این که من نامحرمما. یادمه وقتی برای برادرم خواستگاری رفته بودیم، مژگان یک تونیک با ساپورت پوشیده بود. یک شال نصفه نیمه هم روی سرش بود که یک خط درمیان می افتاد. بعد از عقدشان هم که کلا انگار به من هم محرم شد. مادر با تعجب نگاهم کرد و چیزی نگفت. راحیل بلند شد و رفت برایمان چایی آورد .مادر پرسید: – دخترم به جز درس خوندن کار دیگه ام انجام میدی؟ ــ نه فعلا. بعد مادرم شروع کرد از مادر راحیل اطلاعات گرفتن و سوال کردن درباره ی زندگی‌شان ...بعدهم کمی از مژگان تعریف کرد که چقدر عروسش باب میلش است وکلی هم در مورد خصوصیات اخلاقی من اغراق کرد... آخرش هم گفت: – اگر شمام سوالی دارید بپرسید. مادر راحیل نگاهی به من انداخت و لبخندی زد و گفت: – راحیل می گفت شما خیلی اصرار به این جلسه آشنایی داشتید. من نظرم رو قبلا به راحیل گفتم ولی باز به خاطر احترامی که برای شما و مادرتون قائل بودم، گفتم همو ببینیم. کم و بیش از راحیل و الانم از حاج خانم درموردتون شنیدم. بعد نگاهی به مادرم انداخت و ادامه داد: –به نظرم خود حاج خانم هم متوجه شدن که ما دوتا خانواده با هم فرق داریم. بعد نگاهش را به من دوخت. –ببینید شما هم مثل پسر خودم هستید، من نه می خوام سنگ بندازم جلوی پاتون نه بهانه میارم. شما هم ماشالا پسر برازنده ایی هستید. خدا برای مادرتون حفظتون کنه، اما پسرم این وسط باید یه چیزایی به هم بخوره دیگه...درسته؟ زیر چشمی نگاهی به راحیل انداختم، سرش پایین بود و با گوشه ی چادرش بازی می کرد. مادرم با تعجب به حرف های مادر راحیل گوش می کرد. انگار توقع داشت آنها از ذوق دیدن ما پرواز کنند ولی حالا انگار بد جور ضد حال خورده بود. ✍ ... ✿○○••••••══ 💐@Gilan_tanhamasir ═══••••••○○✿ ‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷✨🌷✨🌷 سلام علیکم🤚 صبحتون بخیر و نیکی 🌸 طلوعی دوباره و فرصتی دوباره برای زندگی، برای شکفتن امروزت رو خوب بساز👌👌 🌷✨🌷✨🌷✨ @Gilan_tanhamasir
🌹حضرت اﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ می‌فرﻣﺎﯾﻨﺪ: ♦️ﯾﮏ ﻣﺆﻣﻦ ﭼﻬﺎﺭ ﭼﯿﺰ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ: 1. ﺧﺎﻧﻪ ﻭﺳﯿﻊ 2. ﺳﻮﺍﺭﯼ ﺧﻮﺏ 3. ﻟﺒﺎﺱ ﺯﯾﺒﺎ 4. ﭼﺮﺍﻍ ﭘﺮ ﻧﻮﺭ ♦️ﺷﺨﺼﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﺎ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﭼﻪ ﮐﻨﯿﻢ؟ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ:این حدیث ﺑﺎطنی ﻫﻢ ﺩﺍﺭﺩ: 1⃣ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﺧﺎنه ﻭﺳﯿﻊ ﺻﺒﺮ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﯿﺎن گر ﺭﻭﺡ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ. 2⃣ ﻣﺮﮐﺐ ﺧﻮﺏ، عقل ﺍﺳﺖ. 3⃣ ﻟﺒﺎﺱ ﺯﯾﺒﺎ، ﺣﯿﺎ ﺍﺳﺖ. 4⃣ ﻭ چراغ پر نور، ﻋﻠﻢ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺛﻤﺮﻩ‌ی ﺁﻥ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﺍﺳﺖ. 📚اصول کافی، جلد۶، صفحه ۵۲۵ 🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 اهم محورهای بیانات رهبر معظم انقلاب در ارتباط تصویری با مراسم دانش‌آموختگی دانشگاه‌های افسری نیروهای مسلح بخش اول 🔻 معرفی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران به عنوان حصار مستحکم و سپر دفاعی کشور در برابر تهدیدهای سخت دشمنان بیرونی و درونی 🔹اشاره به حدیث حضرت امیرالمومنین (ع) برای توصیف نیروهای مسلح کشور مبنی بر اینکه: «فَالْجُنُودُ بِإِذْنِ‏ اللَّهِ‏ حُصُونُ‏ الرَّعِيَّة» 🔸تاکید بر امنیت به عنوان زیرساخت اساسی پیشرفت کشور و لزوم تمرکز نیروهای مسلح بر این امنیت کشور 🔹هشدار در خصوص توهمات پیرامون امکان تامین امنیت با تکیه به دیگران و تاکید بر سیلی خوردن آن ها در آینده نزدیک 🔸سخن گفتن از اینکه صلاح منطقه ما، وجود کشورها و ارتش های مستقل، متکی به ملت ها و هم افزایی با همسایگان است 🔹مایه‌ی ویرانی و جنگ افروزی بودن حضور ارتش آمریکا در منطقه ❇️@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🔰 اهم محورهای بیانات رهبر معظم انقلاب در ارتباط تصویری با مراسم دانش‌آموختگی دانشگاه‌های افسری نیرو
🔰 اهم محورهای بیانات رهبر معظم انقلاب در ارتباط تصویری با مراسم دانش‌آموختگی دانشگاه‌های افسری نیروهای مسلح بخش دوم (پایانی) 🔻یادآوری خروج آمریکا از افغانستان و تحویل حکومت به طالبان پس از بیست سال کشتار و جنایت در افغانستان 🔹شکست آمریکا در افغانستان علیرغم مجهز بودن به انواع تجهیزات گوناگون، متعارف و فوق متعارف 🔸افشای اقدامات آمریکا برای ترویج مواد مخدر در آمریکا 🔹تاکید بر لزوم حل حوادث اخیر در شمال غربی کشور بدون دخالت و حضور نظامی ارتش های بیگانه 🔸دعوت کشورهای منطقه شمال غرب ایران به رعایت اصل عقلانیت برای حل مسائل 🔹افشای غیرواقعی بودن تصاویر هالیوودی از ارتش آمریکا و تاکید بر وجود نداشتن عنصر اساسی و حیاتی معنوی، روحیه اخلاقی و توجه به خدال متعال و معنویات در ارتش ایالات متحده 🔺کنایه رهبر معظم انقلاب به ترکیه و جمهوری باکو مبنی بر اینکه کسانی که برای برادران خود چاه می کنند، اول خودشان در چاه می‌افتند ❇️@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#کنترل_ذهن برای #تقرب 11 🔵 گفتیم که انسان باید تمرین کنه تا کم کم به قدرت تمرکز برسه. وقتی که آدم
برای 12 ✔️ گفتیم که انسان باید تلاش کنه تا به برسه. اونم نه قدرت کم... بلکه قدرت زیاد.... و وقتی قدرتمند شد بره در خونه خدا اظهار ضعف کنه... چقدر این بنده قشنگ میشه... خداوند جلوی فرشته ها به بنده خودش مباهات میکنه💕❤️
🌺 بذارید امروز از یه نفر مثال بزنم از اول تا آخر درس میخوام همینطور بخونی و بگی جااااانم... جانم...💕😍 🔹 از علی‌بن ابی‌ طالب امیرالمؤمنین علیه السلام پرسیدند: شما چطور دشمنانت رو به سهولت به خاک و خون می‌کشیدی؟ آخه گاهی اسلحه ی از تو بزرگ‌تر داشتند، قَدشون از تو بزرگ‌تر بود، بازوشون از تو قوی‌تر بود، اما به هر دشمنی می‌رسیدی اون رو به خاک می‌کشیدی؟ تو چه می‌کردی یا علی؛ روش تو چطور بود؟ ❤️ آقا می‌فرمود: من اوّل با اُبهت خودم اون ها رو می‌زدم، همچین که جا می‌خورد با شمشیرم بهشون ضربه میزدم... با خودش...
حتی از آقا پرسیدند: درِ خیبر که حالا دیگه دشمن نبود، دَر بود، اون دَر روچه‌جوری بلند کردی؟ صدنفر نمی‌تونن بلندش کنن، با قدرت جسمی خودت؟🙄😳 🌹 فرمود: خیر با "قدرت روحی خودم"، جسم نمی‌کِشید اون در رو.... ✅ اون‌ وقت این علی (ع) یه یتیم می‌دید یه گوشه‌ای، زانوهاش سست می شد و می‌نشست. قدرت روحی داشته باش بعد برو درِ خانه‌ی خدا....