eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
782 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3هزار ویدیو
60 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🔰 اهم محورهای بیانات رهبر معظم انقلاب در ارتباط تصویری با مراسم دانش‌آموختگی دانشگاه‌های افسری نیرو
🔰 اهم محورهای بیانات رهبر معظم انقلاب در ارتباط تصویری با مراسم دانش‌آموختگی دانشگاه‌های افسری نیروهای مسلح بخش دوم (پایانی) 🔻یادآوری خروج آمریکا از افغانستان و تحویل حکومت به طالبان پس از بیست سال کشتار و جنایت در افغانستان 🔹شکست آمریکا در افغانستان علیرغم مجهز بودن به انواع تجهیزات گوناگون، متعارف و فوق متعارف 🔸افشای اقدامات آمریکا برای ترویج مواد مخدر در آمریکا 🔹تاکید بر لزوم حل حوادث اخیر در شمال غربی کشور بدون دخالت و حضور نظامی ارتش های بیگانه 🔸دعوت کشورهای منطقه شمال غرب ایران به رعایت اصل عقلانیت برای حل مسائل 🔹افشای غیرواقعی بودن تصاویر هالیوودی از ارتش آمریکا و تاکید بر وجود نداشتن عنصر اساسی و حیاتی معنوی، روحیه اخلاقی و توجه به خدال متعال و معنویات در ارتش ایالات متحده 🔺کنایه رهبر معظم انقلاب به ترکیه و جمهوری باکو مبنی بر اینکه کسانی که برای برادران خود چاه می کنند، اول خودشان در چاه می‌افتند ❇️@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#کنترل_ذهن برای #تقرب 11 🔵 گفتیم که انسان باید تمرین کنه تا کم کم به قدرت تمرکز برسه. وقتی که آدم
برای 12 ✔️ گفتیم که انسان باید تلاش کنه تا به برسه. اونم نه قدرت کم... بلکه قدرت زیاد.... و وقتی قدرتمند شد بره در خونه خدا اظهار ضعف کنه... چقدر این بنده قشنگ میشه... خداوند جلوی فرشته ها به بنده خودش مباهات میکنه💕❤️
🌺 بذارید امروز از یه نفر مثال بزنم از اول تا آخر درس میخوام همینطور بخونی و بگی جااااانم... جانم...💕😍 🔹 از علی‌بن ابی‌ طالب امیرالمؤمنین علیه السلام پرسیدند: شما چطور دشمنانت رو به سهولت به خاک و خون می‌کشیدی؟ آخه گاهی اسلحه ی از تو بزرگ‌تر داشتند، قَدشون از تو بزرگ‌تر بود، بازوشون از تو قوی‌تر بود، اما به هر دشمنی می‌رسیدی اون رو به خاک می‌کشیدی؟ تو چه می‌کردی یا علی؛ روش تو چطور بود؟ ❤️ آقا می‌فرمود: من اوّل با اُبهت خودم اون ها رو می‌زدم، همچین که جا می‌خورد با شمشیرم بهشون ضربه میزدم... با خودش...
حتی از آقا پرسیدند: درِ خیبر که حالا دیگه دشمن نبود، دَر بود، اون دَر روچه‌جوری بلند کردی؟ صدنفر نمی‌تونن بلندش کنن، با قدرت جسمی خودت؟🙄😳 🌹 فرمود: خیر با "قدرت روحی خودم"، جسم نمی‌کِشید اون در رو.... ✅ اون‌ وقت این علی (ع) یه یتیم می‌دید یه گوشه‌ای، زانوهاش سست می شد و می‌نشست. قدرت روحی داشته باش بعد برو درِ خانه‌ی خدا....
⭕️ کسی که آدم ضعیف و بیچاره ای باشه و بره در خونه خدا 🔹 خدا میگه این دیگه کیه؟! فرشته ها میگن: هیچی، این اومده سجده کرده درِ خونه‌ی تو! خدا میفرماید: این که همه‌جا سجده می‌کنه! حالا خدا، دیگه روحیه‌اش اینه، کُلاً همه‌جا سجده می‌کنه!🙄
⭕️ بابا مگه بهش یاد ندادند که «لا اِلهَ» اوّل بگو بعد بگو «اِلّاالله»... ✅ اوّل یه نَه‌ای به دیگران بگو؛ اما این کُلاً قدرت نَه گفتن نداره!!! 🔵 تا آدم به خواهش های هوای نفسش "نه" نگه خب قوی نمیشه دیگه! این آدم سجده هم که بکنه، سجده های مشرکانه هست! - عه! حاج آقا خب این که به خدا تواضع میکنه!😁 عزیزم این به همه تواضع میکنه! توی ادارش هم از سر ترس و ضعفشه که به رئیسش تواضع میکنه نه از سر تقواش!😒
نَه این خوشش نمیاد خدا. 👌 خداوند میفرماید: قوی باش... جایی قد خم نکن... فقط جلوی خودم... 🌷 من نه بی‌قَدرم که عالم در سجود از برای من به خاک افتاده بود 🌷 هان ببین افتاده‌ام از پا بَرَت سوده‌ام سر تا قَدم را بَر دَرت 🌷 خواستی صورت به خاکم بنگری بهر مویت در هلاکم بنگری....
✅ وقتی آدم به قدرت ذهنی برسه، بعد میتونه با توجه کامل بره در خونه خدا 👈 و اونوقت "اصلا میفهمه که چی از خدا بخواد" و وقتی اون چیز رو میخواد خدا میدونه که اون حتما عاقلانه خواسته و حتما هم خدا بهش میده. ⭕️ واقعا خیلی از چیزایی که ما از خدا میخوایم اصلا متوجه نیستیم. یه آدم آشفته ی ذهنی رفته در خونه خدا ازش چیز میخواد! فرشته ها هم میگن این دیگه چی میخواد! ✅ با قدرت ذهن میشه حتی نظر خدا رو هم تغییر داد... بذارید یه روایت هم در این زمینه بخونم و بجث امشب رو جمع کنم:👇
🔶 در کتاب ارشاد دیلمی اومده که خداوند به حضرت عیسی فرمود: عیسای من.. مرا صدا نزن، دعا نخوان مگر وقتیکه هستی. متضرع یعنی چی؟ یعنی وقتی که فقط به یه موضوع توجه داری. در ادامه روایت میفرماید: فَاِنَّکَ مَتی تَدعُنِی کَذلِکَ اَجِبکَ ✅ تو هر موقع اینجوری مرا صدا بزنی من جواب تو رو میدم.
👈 بهش می‌گیم موقع دعا، با نهایت توجه، به یک نقطه توجه کن. خدایا من کُلاً به یک نقطه نمی‌تونم توجه بکنم جز یه لحظه!🙃 خُب اون فایده نداره! توجه بکن خیلی عمیق.... ⭕️ توجه عمیق خیلی کار مشکلیه. تمرین میخواد، وقت میخواد و... در واقع شما فکر میکنید عرفا چطور به مقامات و قدرت های برتر میرسن؟ 👈 با همین توجه عمیق در خونه خدا... ولی کو توجه های ما؟😒 در خونه خدا که میریم حواسمون به همه جا هست غیر از جایی که باشه! 💢حتی حواسمون دقیقا روی درخواست هامونم نیست چه برسه به خدا!
✅ خلاصه تلاش کنیم که ذهنمون رو متمرکز کنیم تا بتونیم به قدرت برسیم. استفاده از اون تمرینی که عرض کردم خوبه و استفاده از تمرین بسیار خوبی به نام نماز به میزانی که قدرت ذهنی تون بالاتر بره، بهتر میتونید نظر خدا رو جلب کنید. حالا برید خودتون رو حسابی قوی کنید😊 البته یه تمرین جسمی هم ان شالله به زودی تقدیم میکنیم که خیییلی لذتش رو میبرید👌💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت92 چیزی نداشتم بگویم، فقط گفتم: –نمی دونم. هر چی بود تموم شد. در ضمن
وقتی سکوت من را دید، روبه مادرم کرد و گفت: –درسته حاج خانم؟ مادرم که اصلا انتظارش را نداشت، کمی خودش را جمع و جور کرد و لبخند زورکی زد و گفت: –ماشالا دختر شمام خانم و زیبا هستن، به نظر من که خیلی به هم میان. ــ مادر راحیل نفسش را بیرون داد و گفت: –منظورم این چیزا نیست... منظورم کفویت هستش که در هر ازدواجی خیلی مهمه، بخصوص کفویت در اعتقاد. بعد نگاهش را بین من و مادر چرخاند و ادامه داد: –حاج خانم، من رو ببخشید که اینقدر رک میگم ولی باید این حرف‌ها گفته بشه، من برای شما احترام زیادی قائلم، گفتم امروز در حضور شما این حرف‌ها رو بزنم شاید شما بهتر از من بتونید آقا آرش رو قانع کنید. من متوجه شدم لحظه‌ایی که وارد شدید و پوشش ما رو دیدید کمی تعجب کردید، موضوع اختلاف هم، دقیقا همین موضوعه، الان اصلا بحث این نیست که کار کی درسته یا غلط، موضوع اینه که... مادرم حرفش را برید. – عزیزم ما هم آدم های بی اعتقادی نیستیم، منتها شما سخت گیرتر هستید. خب هر کس اعتقاد خودش رو داره. من چون عروس بزرگم کلا پوشش متفاوت داره کمی تعجب کردم. وگرنه ... – آخه وقتی می گید هر کسی اعتقاد خودش رو داره، در مورد زن و شوهر که صدق نمی کنه... ــ چرا صدق نمی کنه؟ ــ چطوری بگم؟ ببینید مثلا همون جشن عروسی... ما تو عروسیامون موسیقی نداریم، حالت مهمونیه و فوقش مولودی خونی داریم، آیا شما می تونید این موضوع رو قبول کنید؟ یا خیلی از مسائل ریز و درشت دیگه که شاید برای شما تحملش سخت باشه... مادرم با تعجب سکوتی کرد و بعد نگاهی به من انداخت و زمزمه وار گفت: –خب جواب بده دیگه. چه می گفتم، شاید تا آن لحظه هیچ وقت از امام زمان چیزی نخواسته بودم. نمی دانم چه شد که ناخوداگاه در دلم صدایش کردم و التماسش کردم تا کمکم کند. در دلم گفتم: –آقا من نوکرتم، این کار مارو راه بنداز، دل این مادر زن من رو نرم کن، من قول میدم هر چی راحیل میگه در مورد مسائل اعتقادی گوش کنم. سکوت به وجود امده را با صاف کردن صدایم شکستم و نگاهی به مادر راحیل انداختم و گفتم: – اگه اجازه می دید من جواب بدم؟ مادر راحیل لبخندی زد و گفت: –خواهش می کنم. راستش شاید قبلا برای من این مسائل مهم بود، البته مهم که نه، شاید قبلا اصلا بهش فکر نکرده بودم چون پیش نیومده بود. ولی الان اصلا برام اهمیتی نداره. من به خود راحیل خانم هم گفتم، اگه قسمت شد من تو این مسائل اعتقادی مخالفتی نخواهم داشت، من توی همین مدتی که با راحیل خانم آشنا شدم، هیچ چیزی توی رفتارشون ندیدم که بخوام مخالفتی باهاشون داشته باشم. به نظر من چادر خیلی هم خوبه و برای یه مرد افتخاره که همسرش چادری باشه. درسته که من توی خانواده ایی بزرگ شدم که این چیزها جزء اولویت ها شون نبوده ولی وجود داشته، نه که کلا نباشه... مکثی کردم و ادامه دادم: – دلم می خواد توی زندگی آینده ام...نگاهی به راحیل انداختم که مبهوت نگاهم می کرد و ادامه دادم: –دلم می خواد، این مسائل اولویت زندگیم باشه، بعد هر چه التماس داشتم در چشم هایم ریختم و نگاهم را به چشم های مادر راحیل دوختم و ادامه دادم: – همه ی حرف های شما درسته، ولی اون حرف ها در صورتی درسته که من مخالف این اعتقاداتی که شما ازش حرف می زنید باشم. من کاملا موافق حرفهاتون هستم و این تفاوت رو متوجه هستم. به نظرم مشکلی پیش نمیاد. سکوت سنگینی حکم فرما شد، دوباره خودم سکوت را شکستم. – اون سَبک جشن عروسی که شما گفتید از نظر من ایرادی نداره، گرچه می دونم مخالفت های زیادی خواهم داشت و شاید خیلی از اقوام ما اصلا نیان به اون جور عروسی. ولی برام مهم نیست، اگر من برای کسی مهم باشم حتما به نظرم احترام میزاره و میاد. تکیه دادم به مبل و نگاهی به راحیل انداختم، چشم هایش اندازه گردو شده بود و چشم از من بر نمی‌داشت. آنقدر روی پیشانی‌ام عرق جمع شده بود که از کنار گوشم می چکید پایین. از ترسم به مادرم نگاه نکردم، چون احساس کردم از حرف هایم خوشش نیامد، خشم نگاهش را می توانستم حس کنم. راحیل بلند شد و جعبه دستمال کاغذی را با لبخند مقابلم گرفت، با دیدن لبخندش این شعر در ذهنم تداعی شد. "تو همانی که دلم لک زده لبخندش را او که هرگز نتوان یافت همانندش را" مادر راحیل نگاهی به مادرم انداخت و گفت: –حاج خانم شما موافق حرف های پسرتون هستید؟ مادر لبهایش را جمع کرد و گفت: – والاچی بگم، زندگی خودشونه، خودشون باید با هم به تفاهم برسن. ــ درسته، ولی نظر شما هم به اندازه ی پسرتون مهمه، بعد لبخندی زد و گفت: –مادر شوهرها نقش مهمی تو خوشبختی عروس هاشون دارن. ✿○○••••••══ 💐@Gilan_tanhamasir ═══••••••○○✿ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
♥️هر ڪجا هستے سهم اندڪ خود را از خوبے و مهربانے بجا بیاور همین خوبے هاے اندڪ هستند ڪہ در ڪنار هم در جهان پیروز میشوند♥️ ✨ 🌹@Gilan_tanhamasir
🍃🍂🌸🍂🍃 عرض سلام و ادب خدمت یکایک سروران گیلان زمین☺️ حالو احوالتون خوبه ان شاءالله؟ یه زیارت قبول هم خدمت اون دسته از عزیزانیکه اربعین مشرّف شدن خدمت آقاجانمون ابا عبدالله الحسین(ع) ❣و برادر باوفاشون آقا ابالفضل العباس(ع)❣ ان شاءالله که نائب الزیاره ی جامونده ها هم بوده باشید. 🍃🍂🌸🍂🍃
بزرگواران بنا داریم گروه فعالین تنهامسیری گیلان رو به گروه هیئت مجازی تبدیل کنیم تا ان شاءالله ازین به بعد با ختم قرآن، مراسمات و مناسبتها در خدمتتون باشیم . از شما سرورانم دعوت میکنم که همراه دوستان و آشنایان به این گروه تشریف بیارید و مجالس اهل بیت رو رونق ببخشید. هر عزیزی هم که در زمینه ی اجرای هیئات مجازی تجربه داره می تونه در این کار خیر همراهی مون کنه . خداخیرتون بده در منزل اهل بیت منتظر حضور گرم و پرشورتون هستیم 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2938044452C4d0a161502
با عرض سلام و تسلیت تیم هیئت مجازی تنها مسیر استان گیلان در نظر دارد در شب رحلت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام) اقدام به برپایی هیئت مجازی در این گروه نماید... زمان: دوشنبه ۱۴۰۰/۷/۱۲ 🕘 ساعت ۲۱:۰۰ 🖤 برای شرکت در این محفل معنوی به گروه هیئت مجازی گیلان به لینک زیر مراجعه فرمایین. 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2938044452C4d0a161502 منتظر حضور گرم شما سروران گرامی هستیم -------------🌷🌷------------- @Gilan_tanhamasir -------------🌷🌷-------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎈 تصاویر دیدنی از شلیک همزمان در رزمایش + دست به دست کنید برسه به رئیس جمهور آذربایجان 🇮🇷@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 تصاویر لو رفته از دوپینگ دسته جمعی کادرفنی و قهرمانان کشتی ایران👏👏👏 ✅@IslamlifeStyles@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت93 وقتی سکوت من را دید، روبه مادرم کرد و گفت: –درسته حاج خانم؟ مادر
مادر لبخند تلخی زد و گفت: –خب اولش ممکنه یه کم تنش به وجود بیاد، ولی وقتی آرش میگه مشکلی نداره، خب، دیگرانم کم کم باید عادت کنن. مادر راحیل گفت: –مهم خانواده اس، من منظورم خود شما هستید، وقتی شما به عنوان مادر شوهر موافق عروستون باشید و ازش حمایت کنید، حرف های دیگران برای راحیل قابل تحمله. اگر این وصلت سر بگیره شما میشید مادر راحیل، اگر شما این قول رو به من میدید که مثل پسرتون پشت دخترم باشید و حمایتش کنید، من می تونم رضایت بدم به این ازدواج. از زیرکی مادر زن آینده ام خوشم آمد، مادر مانده بود چه بگوید. نگاهی به من انداخت. من هم با نگاهم التماسش کردم. لبخند زورکی زد و گفت: –والا یه وقتهایی از دست منم کاری پیش نمیره، بیشتر تصمیمات زندگی ما رو پسر بزرگم می گیره، امروزم می خواستم بگم بیاد. ولی آرش نذاشت. اما چشم، اگه واقعا کاری از دستم برمیومد و کاری به اختیار من بود، حتما. من خوشبختی بچه هام رو می خوام. اگه حمایت من کمکی می کنه، من که حرفی ندارم. مادر راحیل تکیه داد به پشتی مبل و گفت: –گاهی حتی یه حمایت کلامی از بزرگ تر خانواده برای آدم دل گرمیه، بخصوص توی خانواده شوهر، اگرمادر شوهر هوای عروس رو داشته باشه، تو اون خونه تشنج کمتره. به هر حال شرط من اینه، بعد نگاهی به من انداخت و گفت: –اکه برادرتون تصمیم گیرنده بودن، خب باید اجازه می دادید میومدند تا با ایشون هم آشنا می شدیم و صحبت می کردیم. احساس کردم کمی با دلخوری حرف میزند، برای همین برای جبران حرف مادرم گفتم: –منظور مامان اینه که در مورد مسائل خونه و مسائلی که به مامان مربوط میشه و این چیزا تصمیم می گیرند. وگرنه در مورد زندگی من خودم تصمیم می گیرم. بعد نگاه پر ازعجزم را به مادر دادم. مادر دست هایش را در هم گره زد و گفت: –بله، درسته، حالا با پسر بزرگمم آشنا میشید. بعد لبخند محوی زد و ادامه داد: من حیرون این شرطتون موندم. معمولا شرط خانواده‌ی دختر، مهریه‌ی بالاست یا سند باغ و ویلایی چیزی، اونوقت شرط شما حمایت مادر شوهره. به نظر من که آسونترین شرطه... و بعدش لبهایش به لبخند کش امد. مادر راحیل هم لبخندی زد و گفت: –مهریه، مهر هر مردی نسبت به همسرش هست. پس زوجی که می خوان باهم زندگی کنند باید خودشون مهر رو تعیین کنن. این مهربونی دل پاک شمارو می رسونه که میگید شرط من آسونه. به نظرم آمد مادر راحیل زن سیاست مداریه، حرفهایش من رو به فکر می برد...آرام به مادرم گفتم که اجازه بگیرد تا دوباره با راحیل حرف بزنم. ... ✿○○••••••══ 💐@Gilan_tanhamasir ═══••••••○○✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Ali Fani Agha Shenisam Jegarat Sholevar Shode.mp3
3.66M
▪️▪️▪️ آقا شنیده ام جگرت شعله ور شده بی کس شدی و ناله ی تو بی اثر شده ▪️▪️▪️ @Gilan_tanhamasir