eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
783 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3هزار ویدیو
60 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عرض سلام ✋ و ادب و احترام محضر یکایک شما عزیزان صبح زیبای اول هفته تون بخیر ✨ احوالتون چطوره؟ ان شالله هرکجا هستید حالتون خوب خوب خوب واحوالتون خوبتر باشه❤️🌷 و به دور از هر غم و غصه و بیماری باشید ان شاءالله👌🌺 در آغاز روز و شروع هفته بهترینها رو براتون آرزو میکنم😊🌹 پایدار باشید و سلامت🌸
‼️از حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله پرسيدند: بهترين بندگان خدا چه کسانی هستند؟ 💕 رسول الله فرمودند: بهترین بندگان خدا كساني هستند که: وقتی نيكى می‌كنند، شاد می‌شوند وقتی بدی می‌کنند آمرزش می‌خواهند، وقتی به آنها عطا داده شود شُكر می‌كنند، وقتی گرفتار شوند صبر می‌كنند، وقتی خشمگین شوند چشم‌پوشى می‌کنند. 📚اصول كافى، ج ۳ ،ص ۳۳۷ ┏⊰✾✿✾⊱━─━━┓ @Gilan_tanhamasir
🌸 سلام مجدد بزرگواران به دلیل پیام رسان و مشکل پیش آمده ؛ نتونستیم هیچ پستی تقدیم تون کنیم . ان شاالله از هم اکنون در خدمت شما هستیم 😊💐💐
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🌸 سلام مجدد بزرگواران به دلیل #قطع_بودن پیام رسان #ایتا و مشکل پیش آمده ؛ نتونستیم هیچ پستی تقدیم
🔴 دلیل قطعی ایتا امروز پیام رسان ایتا به مدت چندساعت قطع بود . طبق شنیده ها دلیل قطعی ایتا ،قطع برق مرکز دیتاسنتر پشتیبان پیام رسان ایتا بوده است. ❇️@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت_98 🔹سه روز از امدن آرش و مادرش گذشته بود. روزی که با هم کلاس داشتیم.
🌺 یک هفته گذشت، ولی خبری نشد. کلاس هارا هم یه خط در میان می‌آمد و احساس می کردم عجله دارد که زود برود. وقتی با مادر صحبت کردم و از نگرانیهایم گفتم، گفت: – می‌تونی باهاش صحبت کنی و دلیل کارهاش رو بپرسی. ولی یه وقت از روی عجز صحبت نکنی با غرور صحبت کن و تاکید کن که نگران شدم احساس کردم حالتون زیاد خوب نیست. اصلا هم به مسئله ی خواستگاری اشاره نکن. 🌸 البته سعیده نظر دیگری داشت، می گفت: – توام خودت رو بیشتر از اون بگیر و اصلا ولش کن و بی خیالش بشو. ولی با نگرانی‌ام چه می‌کردم. یادم است، وقتی من دو روز دانشگاه نیامدم.او به هر طریقی که می توانست از من خبر گرفت، باورم نمیشد کسی که آنقدر حرف از دلتنگی می زد الان در این حد پر تحمل شده باشد. حتما اتفاقی افتاده است. از طرفی دلم ‌هم برایش خیلی تنگ شده بود. وقتی غمگین می دیدمش جگرم کباب می شد. گرچه از دستش ناراحت بودم ولی خودم را دلداری می‌دادم که حتما از طرف خانواده‌اش تحت فشاراست. 🌹 وقتی در محوطه دیدمش درحال صحبت کردن با گوشی‌اش بود. اخم هایش در هم بود و انگار چیزی را توضیح می داد. اینجا نمیشد حرف بزنیم. گوشی‌ام را برداشتم و نوشتم: –سلام. میشه بعد از کلاس بیایید جای همیشگی حرف بزنیم. از دور نگاهش می کردم تا عکس العملش را ببینم. وقتی مکالمه‌اش تمام شد متوجه پیامم شد. بعد از خواندنش، دستش را عصبی داخل موهاش بُرد و نشست روی جدول کنار باغچه و چشم دوخت به گوشی‌اش. 🌼 کارهایش نگران ترم می کرد. دیدم چیزی تایپ می کند. به دقیقه نکشید که پیامش امد. سلام. حالتون خوبه؟ واقعا شرمنده ام، میشه خواهش کنم بزارید برای بعد؟ با خواندن پیامش استرس گرفتم، کلی فکر و خیال، تا دندان مسلح به ذهنم هجوم آوردند. پس واقعا اتفاقی افتاده، چون آرش همیشه از خدا می خواست که با هم حرف بزنیم. یعنی چه شده است؟ فکرو خیال را با بلند شدنم خلع سلاح کردم. باید حرف می‌زدیم. مطمئن بودم ناراحتی‌اش به من مربوط می‌شود. دیگر کلاس برایم مهم نبود. نمی‌توانستم صبر کنم. 🌺 به طرفش راه افتادم، قلبم تند تند میزد و پاهایم برای حرکت کردن سنگین شده بودند. همانجا نشسته بود. انگار او هم توان بلند شدن نداشت. سرش را تکیه داده بود به دست چپش که به صورت قائم روی زانویش قرار داشت و انگشتهایش داخل موهای پر پشت سرش محو شده بودند. گوشی‌اش دست راستش بودو انگار مطلبی رابالا و پایین می کردو می خواند. کفشهایم اسپرت بودند و متوجه صدای پایم نشد ولی به خاطر آفتابی بودن هوا، سا یه ی درازم جلوتر از خودم نمود پیدا کرد. 🌸 سرش را بالا آورد تا ببیند سایه متعلق به کیست. با دیدنم جا خورد و بلند شدو سلام کردو سرش را پایین انداخت. آرام جواب سلامش را دادم و گفتم: – می خوام باهاتون حرف بزنم. با دست اشاره کردبه طرف سالن دانشگاه و گفت: – الان که کلاس... حرفش را بریدم و جدی گفتم: –اونقدر نگرانتون هستم که نمی تونم تا بعد از کلاس صبر کنم. کیفش را در دستهایش جابجا کردو گفت: –حالا بریم سر کلاس بعدا حرف می زنیم. 🌹بعدهم پا کج کرد به طرف سالن که برود. با دو انگشتم دستگیره ی کیفش را گرفتم طوری که با دستش تماس نداشته باشم. – لطفا الان. چون می ترسم بعد از کلاس مثل بقیه ی روزها زود بزارید برید. نگاهی به دستم انداخت و غمگین گفت: – باشه میام. شما جلوتر برید من میام. یه وقت براتون بد میشه بچه ها مارو با هم ببینند. از حرفش قلبم تکان خورد، نکند همه چیز تمام شده باشد. سعی کردم به خودم مسلط باشم. 🌼 دسته ی کیفش را رها کردم و عمیق نگاهش کردم. لبخندی زد و گفت: – مطمئن باشید میام. من زیر حرفم نمیزنم. از لبخندش جان گرفتم و گفتم: –اینم یه دلیل دیگه. چشم از چهره متعجبش برداشتم وبه طرف بوستان پشت دانشگاه راه افتادم. کمی طول کشید که بیاید با خودم فکر می کردم آدم اگر بخواهد می تواند خصلت های خوب دیگران را پیدا کند، پس زیاد هم سخت نیست. اینطوری شاید خصلت‌های بد دیگران برایمان کم رنگ‌تر ‌شود. با صدای خش دارش که برای من قشنگ ترین آهنگ بود به خودم امدم. –ببخشید که دیر کردم تلفنم زنگ خورد نمیشد جواب ندم و بعد با فاصله کنارم نشست. 🌺 سرش پایین بود دیگر مثل قبل نگاهم نمی کرد. مدام نگاهش را می دزدید. آنقدر نگاهش کردم که بالاخره سرش را بالا آورد و گفت: – من از شما خیلی شرمنده ام باید زودتر براتون توضیح می دادم که نگران نشید. ولی هر روز با خودم می گفتم شاید فردا اوضاع درست بشه و نیازی نباشه از این مشکلات حرفی بزنم. ولی نشد و این فردا فردا کردنا تقریبا یه هفته طول کشید... 🌸 از حرف هایش نگران تر شدم و گفتم: – میشه زودتر بگید چی شده؟ ــ راستش اون روز که از خونه شما امدیم مامانم به کیارش، برادرم و خانمش زنگ زد که بیان و باهاشون صحبت کنه. برادرم تقریبا تو جریان بود. ولی بازم بعد از این که با همسرش امد. مامان براشون همه چیز رو موبه مو تعریف کرد.
✨✨✨🌙✨✨✨ 🌸خدایا آنگونه زنده‌ام بدار که نشکند دلی از زنده ‌بودنم و آنگونه بمیرانم که کسی به وجد نیاید از نبودنم... 🌸خداوندا تو را ستایش می‌کنم زیرا وقتی در تنگنا بودم و تو را طلبیدم فریاد برآوردم و از تو کمک خواستم تو به دادم رسیدی 🌸خدایا رحمت و محبت تو دائمی است آنانی که به تو امیدوارند هرگز سرافکنده نخواهند شد ✨✨✨✨🌙✨✨✨ 🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸امام رضا(ع): شش نفر خود را تمسخر می‌کنند: 🔸️آنکه با زبان از خدا طلب بخشش می‌کند اما با قلبش پشیمان نیست، خود را مسخره کرده است. 🔸️کسی که از خدا موفقیت بخواهد اما تلاش نکند،‌خود را مسخره کرده است. 🔸️آنکه از خدا بهشت را طلب کند اما بر سختی‌های دنیا صبر نکند،‌خود را مسخره کرده است. 🔸️کسی که با زبان از دوزخ به خدا پناه می‌برد اما شهوات را ترک نمی‌کند خود را تمسخر می‌کند. 🔸️آنکه مرگ را یاد می‌کند اما خود را برای آن آماده نکرده است خویش را مسخره کرده است. 🔸️کسی که خدا را یاد می‌کند اما مشتاق دیدار خدا نیست خود را تمسخر می‌کند. 📚معدن الجواهر؛1:59 💐@Gilan_tanhamasir
استاد پناهیان: 💥 اصلاح تغذیه، راه رفع مشکلات روحی 🔷 بنده به‌ عنوان کسی که شاید 30 سال عمیقاً در مباحث اخلاقی، معنوی، انسان‌شناسی و... مطالعه کرده‌ام، کم هم مورد مشورت قرار نگرفته‌ام ضمن اینکه کنار طلبگی، مطالعاتی در زمینه روان‌شناسی داشته‌‌ام 👈 وقتی که مشکلات روحی و اخلاقی افراد را می‌بینم، به‌طور طبیعی، نخستین پیشنهادی که به هرکس با هر مشکلی می‌دهم، این است که "برنامه تغذیه‌اش را اصلاح کند". ⭕️ نماز صبح دیر بیدار می‌شود، می‌گویم "تغذیه را درست کن"، می‌گوید "عصبانی‌مزاج هستم"، می‌گویم "تغذیه"، می‌گوید "حسود هستم"، می‌گویم "تغذیه".... ۲۲ اسفند ۱۳۹۷ @Gilan_tanhamasir ࿐❁☘❒◌🌙◌❒☘❁࿐
نکات کلی طرح همگانی اصلاح تغذیه 1⃣ 🔺یکی از مضرترین مواد مصرفی در برنامه غذایی ما، سس است 🔴سس عامل بیش از 70بیماری ࿐❁🍀❒◌🦋◌❒🍀❁࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#کنترل_ذهن برای #تقرب ۱۳ ⭕️ واقعا سخته که انسان بتونه به کنترل ذهنی بالایی برسه. تجربه تمرکز کامل ر
برای ۱۴ ✅ یکی از کارهای بدنی که برای افزایش کنترل ذهن باید انجام داد، تمرینات "تنفس گیری" هست. 🔷بسیاری از مشکلات بدنی انسان به خاطر عدم تنفس گیری صحیح هست. در واقع یکی از راه های تقویت قلب و مغز، افزایش توان تنفسیه.
🔵 بله طبیعتا انسان در طول شبانه روز تنفس میکنه ولی این تنفس برای بهترین عملکرد قلب و مغز کافی نیست.❌ این مقدار تنفس معمولی فقط برای اینه که انسان زنده بمونه!😊 ✔️ بنابراین خود آدم باید جداگونه وقت های مشخصی رو برای تمرین تنفس گیری قرار بده. پزشکان تا 21 خاصیت و منفعت برای تنفس گیری شمردن. ضمن اینکه بزرگان دینی ما هم چنین تمریناتی داشتن. مثلا علامه طباطبایی دستوراتی برای تنفس گیری دارن. ✅ در طب اسلامی هم برای درمان برخی بیماری ها مثل استرس از تنفس گیری استفاده میشه
🔵 روش های مختلفی برای تنفس گیری هست 🔹 یکیش اینه که بعد از هر نماز به مدت ده دقیقه تنفس داشته باشید. 🏕 توی یه فضای باز برید و نفس عمیق بکشید. بعد تمام نفسی که کشیدید رو بیرون بدید تا چیزی ته شش ها باقی نمونه بعد با بینی نفس عمیق بکشید. این کار رو تا 5 الی 10 دقیقه ادامه بدید. ✅ بعد از این که این کار رو یه مدت انجام دادید اثرات معجزه آسای اون رو در افزایش آرامشتون خواهید دید.
🔶 ضمن اینکه سعی کنید قسمت بالای سینه تون باد نکنه بلکه فقط قسمت شکم با تنفس بالا بیاد. 👈 فقط باید حواستون باشه که این کار رو به طور انجام بدید. مداومت بر این کار خیلی مهمه. بعضی از افراد یه چند روزی انجام میدن و بعد یادشون میره! ✅ تنفس گیری باعث افزایش خون رسانی با کیفیت به اعضای بدن میشه و این موجب افزایش تمرکز ذهنی خواهد شد.
تنفس گیری به روش خوابیده و ایستاده انجام میشه 🔹 در روش خوابیده در یه جای آروم بخوابید و چشماتون رو ببندید و به همون شکل که گفتیم تمرین رو انجام بدید 🔶 در روش ایستاده هم توی یه فضای باز به آرومی قدم بزنیم و کم کم تنفس کنید. ✅ ان شالله بعد از یه مدت میتونید نیروی تمرکزتون رو بیشتر کنید
امرور زیاد خستتون نکنم. همینقدر کافی باشه. ✔️ پس یادتون باشه که تمرین تمرکز ده دقیقه و بحث نماز و تمرین تنفس شکمی رو به طور مداوم انجام بدید. ممنون از همراهی شما بزرگواران🌹✅ http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت99 🌺 یک هفته گذشت، ولی خبری نشد. کلاس هارا هم یه خط در میان می‌آمد و
🌼 همین که حرف هاش تموم شد، کیارش پوزخندی زد و از مادر پرسید: – شما چی گفتید؟ مادر جواب داد: –آرش قبول کرد. هر دوتایشان دهنشون از تعجب باز موند. کیارش گفت که کار احمقانه ایی کردم. بعد آرش سرش را پایین انداخت وادامه داد: –بعدشم یه حرف هایی زد که نباید میزد ولی من تحمل کردم و حرفی نزدم به خاطر این که احترام برادر بزرگترم رو نگه داشتم. 🌸 جلو مژگان حرف هایی زد که من الان نمی تونم جلو شما بگم، وقتی توهینش به من تموم شد، شروع کرد به شما توهین کردن. اولش چند بار بهش تذکر دادم که بس کنه و دیگه ادامش نده ولی اون ول کن نبود هر چی می گفتم داری تهمت میزنی، اشتباه می کنی، تو که هنوز ندیدیش ولی اون گوشش بدهکار نبود می گفت این جور دخترا، اون چیزی نیستن که نشون میدن... بعد نگاه شرمگینی به من انداخت و گفت: –باور کنید حرف هاش غیر قابل تحمل بود، یه حرفی زد که دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و یه سیلی زدم توی گوشش. 🌺 باشنیدن این حرف، هینی کشیدم و دستم را جلوی دهانم گذاشتم و نگاهش کردم. ادامه داد: –آره نباید می زدم ولی حرف اونم اصلا درست نبود جلوی مادرم و مژگان. اونم یقه ی من رو گرفت و گفت: –هنوز خبری نیست به خاطر اون زدی توی گوش من؟ بعد یه مشت حواله ی صورتم کرد و درگیر شدیم. بیچاره مامانم و مژگان ترسیده بودن و همش جیغ می زدن، بالاخره من کوتاه امدم و اجازه دادم هر چی دلش می خواد بزنه، که یهو دیدیم مامان قلبش رو گرفت و نقش زمین شد. کیارش وقتی حال مامان رو دید من رو ول کرد و دوید سمتش و زود رسوندیمش بیمارستان. دکترا گفتن به خاطر شوک عصبی که بهش وارد شده سکته ی قلبی رو رد کرده. 🌼 سرم را بین دست هایم گرفتم و زیر لب گفتم: –ای خدا! البته بعد از "ام‌آر‌آی" و نوار قلب و آزمایش هایی که انجام دادن گفتن گرفتگی عروق از قبل داشته و این استرس و شوک باعث شده خودش رو نشون بده. چند روز بستری شد تا آنژیو شد. سرم را بالا آوردم و گفتم: –الان حالشون خوبه؟ –آره خدارو شکر. نفس راحتی کشیدم. – خدارو شکر. پس حالا که حالشون خوبه، دیگه ناراحتی نداره...خداروشکر به خیر گذشته. با استرس بلند شد. شروع کرد به راه رفتن به چپ و راست و گفت: – آخه همش این نیست. با تعجب گفتم: – گفتن بیماری دیگه ایی هم داره؟ دوباره نشست و گفت: – هنوز خودم تو هنگم، چطور به شما بگم. نالیدم وگفتم: –کس دیگه ایی هم مریضه؟ انگشت هایش را در هم گره زد و گفت: –مامانم ازم خواسته، با برادرم آشتی کنم و بهش بگم پشیمون شدم از ازدواج با تو. 🌸 بند دلم پاره شد انگار ناگهانی در استخر آب یخ، پریدم. بی حرکت فقط نگاهش کردم. او هم زل زد به من، آنقدر نگاهش گرم و عاشقانه بودکه اینبار رگهایم گرم شدند، یخشان ذوب شد و دوباره خون در کل بدنم جریان پیدا کرد و احساس کردم، کم کم خون گرم به طرف صورتم راه افتاد. با شنیدن صدایش که با مهربانی صدایم زد گُر گرفتم. –راحیل. چشم هایم توان نگاه کردن به صورتش را نداشت. برای لو نرفتن هیجانم سکوت کردم. سکوتم را که دید، ادامه داد: –من نمی تونم قبول کنم. الانم قبل از این که بیام اینجا مژگان زنگ زده بود و می گفت: –مامانت مهمتره یا عشقت؟ منم گفتم: –برای کیارش مامان مهم نیست؟ چراکوتاه نمیاد؟ چرا دخالت میکنه توی زندگی من؟ مگه من تو انتخاب اون دخالت کردم؟ از کی تا حالا اینقدر زورگو شده؟ مژگانم دوباره حرف هایی زد که گفتنش لزومی نداره. 🌺 پرسیدم: – میشه بگید دلیلشون چی بود دقیقا؟ ــ راستش وقتی مامان سبک عروسی گرفتن شما رو براش گفت، از تعجب چیزی نمونده بود شاخ دربیاره و گفت: آبرومون میره. آرش سرش را تکان داد. – کلا بد بینه و به نظر من هیچ کدوم از حرف هاش منطقی نبودن. –خب اگه مشکلشون فقط مراسم عروسیه، فوقش جشن نمی گیریم. ــ اون یکیشه کلا با شرط و شروطا و اصل موضوع هم مشکل داره. نفسم را بیرون دادم و دیگه حرفی نزدم. با خودم گفتم: "خدایا چطوری اینقدر پیچیدش کردی؟ خب یه راهی هم خودت بزار جلوی پامون." آرش همانطور حرف میزد و از رفتارهای غیر معمول برادرش می گفت. 🌼 وقتی حرفش تمام شد. گفتم: –آقا آرش. نگاهم کرد. – جانم. دست پاچه شدم از لحن مهربانی که در کلامش بود، گوشه ی چادرم را به بازی گرفتم. –حرف مادرتون رو گوش کنید، مادرتون واجب تره، اگه دوباره حالشون بد بشه چی؟ شک نکنید اگر ما قسمت هم باشیم هیچ کس نمی تونه جلوی قسمت رو بگیره. اگرم خدا نخواد همه چی هم جور باشه باز یه اتفاقی میوفته که نشه. لطفا همین امروز برید آشتی کنید. با چشم هایی که به اندازه‌ی گردو شده بود. گفت: –ولی این دروغه که بگم شمارو دیگه نمی خوام. ـ خب بگید، منتظر قسمت می مونم. یا یه حرف از این جنس. شاد کردن دل مادرتون از هر کاری مهمتره. دوباره بلند شد راه رفت، خیلی کلافه بود. برگشت طرفم. – این همه توهین های برادرم رو چیکار کنم؟ ...
وحشت بعثی ها از پیکر شهید حسین املاکی !! بعد از 5روز تشنگی با تنی مجروح در حالیکه پای چپم قطع بود به اسارت در آمدم. به شهرک نظامی رسیدم چقدر برایم آشنا بود شب قبل از عملیات شهید جمشید کلانتری به نقل از شهید حسین املاکی از این شهرک صحبت کرده بود. چقدر تانک!! چقدر تسلیحات!! به اندازه هر ایرانی سلاح سنگین بود!! افسر بعثی به سمتم آمد به ریش هایم دستی کشید و تف به صورتم انداخت! به عربی چیزهایی گفت که نفهمیدم. مترجم کنارش ترجمه کرد: املاکی کجاست؟ حسین املاکی ؟؟ جواب دادم:شهید شده!! افسر با عصبانیت گفت:ماکو شهید! شهید نیست کشته شده و خنده مستانه ای کرد. بعثی ها دنبال املاکی بودند. حتی از پیکر او نیز وحشت داشتند. می گفتند شاید زنده باشد!!... 📚 بخشی از کتاب خاطرات شفاهی "رقص روی یک پا" به روایت آزاده وجانبازهفتاددرصد حاج اسماعیل یکتایی لنگرودی 🌷@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام 🌹 احوال شما چطوره🌸 الهی که حال دلتون خوب باشه اول این که هدیه تون به مولا جانمون فراموش نشه من ۴ مرتبه سوره قدر به نیابت حضرت به حضرت زهرا 🌷🌷🌷🌷🔅 الهی که بتونید و بتونیم در شرایط ناگوار زندگی که قرار می گیریم ما هم فرمایش امام سجاد علیه السلام رو به درگاه خالق حکیم مون ببریم که خدایا اگر منو در شرایطی قرار دادی که ناگوار بود اما خشنودی تو در اون بود ؛ خدایا حکمت شو به دل من هم بنداز و من رو هم به اون خشنود کن 🕊🌷🤲 جانم به فدای امام سجاد علیه السلام...🌾 🌹@Gilan_tanhamasir