تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#پارت108 🌸 ذهنم درگیرسوالش بود. وقتی برای مادر حرفهایش را تعریف کردم گفت: –شاید به مرور بتونی اون ر
#پارت109
🌹 بعد دوباره پیام فرستاد:
–راستی ترم تابستونی برمیداری؟
ــ برداشتم.
ــ به به خانم زرنگ...بی خبر؟ منو باش که اول با تو مشورت می کنم که اگه تو می خوای برداری منم بردارم.
نمی دانستم چه بگویم، برای همین جواب ندادم.
صدایم کرد.
ــ خانم باهوش.
جوابی ندادم.
در حال پیام دادن به سعیده بودم که گوشیام زنگ خورد، آرش بود. ضربان قلبم بالا رفت و بی اختیار از جایم بلند شدم، خانمی که بالای سرم ایستاده بود، به زور خودش را درجای من، جا کرد و من متحیر به کارهایش نگاه میکردم. خانمه نگاهی به گوشیام که هنوز زنگ می خورد انداخت و گفت:
–جواب بده دیگه، چرا ماتت برده؟ همانطور که حیران فرصت طلبیاش بودم به طرف در قطار حرکت کردم.
🌺 هم زمان با وصل کردن تماس، قطار هم در ایستگاه، ایستاد. مقصدم این ایستگاه نبود، ولی نمی خواستم داخل قطار حرف بزنم و دیگران نگاهم کنند.
ــسلام خانم زرنگ.
خجالت زده جواب سلامش را دادم. "چرا روز به روز خودمانیتر میشود؟
اگر این انرژیاش را می گذاشت برای راضی کردن برادرش تا حالا ما عقدهم کرده بودیم و با عذاب وجدان حرف نمی زدیم."
باشنیدن صدای گوینده مترو پرسید: مترویی؟
ــ بله.
ــکدوم ایستگاه؟ اسم ایستگاه را گفتم.
–من به اونجا نزدیکم، چند دقیقه صبر کن میام دنبالت.
ــنیازی نیست آقا آرش خودم میرم.
بی توجه به حرف من گفت:
–تا تو از ایستگاه بیای بیرون من رسیدم. بعد هم گوشی را قطع کرد.
بالاخره به سعیده پیام دادم و به طرف پله برقی راه افتادم.
چند دقیقه ایی کنار خیابان معطل شدم تا رسید.
با لبخند شیشهی در کنار راننده را پایین داد و سلام کرد، وقتی تعلل من را توی سوار شدن دید گفت:
–میشه لطفا جلوس بفرمایید علیا مخدره؟ اینجا شلوغه و جای بدی نگه داشتم نمی تونم پیاده بشم و در رو براتون باز کنم بانو...
🌹 در را باز کردم و تا سوار شدم، صدای جیغ گوش خراش چرخ های ماشین باعث ترسم شد و با تعجب نگاهش کردم.
سرعتش را کم کرد و گفت:
–ببخشید، جای بدی بود ممکن بود جریمه بشم، باید زودتر از اونجا دور میشدم.
بعد دستش رو دراز کرد و از روی صندلی عقب ماشین، لب تابش را برداشت و روی پای من گذاشت و گفت:
حالا که بدونه مشورت انتخاب واحد کردی جریمت اینه که واسه منم انتخاب واحد کنی.
لبخندی زدم و لب تاب را روشن کردم. وقتی صفحه امد بادیدن عکس یک دختر چادری که صورتش تار بود روی صفحه ی لب تابش تعجب کردم. خوب که دقت کردم رنگ روسری دختره آشنا بود، همینطور کفشهایی که به پا داشت. مثل...
این من بودم. فقط صورتم عکس کمی تار بود.
با تعجب نگاهش کردم. لبخند کجی زد و گفت:
–شکار لحظه ها شنیدی؟
یواشکی ازت گرفتم واسه همین زیاد خوب نیوفتاده.
🌺ــ می دونستید برای عکس گرفتن از دیگران باید ازشون اجازه...
ــ بله می دونم، ولی تو دیگه برای من دیگران نیستی.
ــ میشه بگید چه نسبتی با شما دارم؟
با خونسردی گفت:
–نسبت دارم میشیم فقط باید یک ماه و اندی صبر کنیم.
ــپس فعلا دیگران، محسوب میشم.
ــ نه، نه، اشتباه نکن، چون قراره نسبت دار بشیم شما از دیگران خیلی نزدیک تر به حساب میایید.
نفسم را با حرص بیرون دادم.
–شماره دانشجویی لطفا. وارد که شدم گفت:
ــ می خواهید اول نمره هام رو ببینید؟
ــاگه اجازه میدید می بینم.
ــ حتما.
فکر کنم از نمره هایش خیلی راضیه که دلش
می خواهد نشانم بدهد.
نمره هایش تقریبا در سطح نمره ایی بود که من از درسی گرفتم که غیبت زیاد داشتم، ولی خوب برای پسری که کار هم می کند خوب است.
با لبخند گفتم:
–نمره هاتون خوبه، همه رو هم پاس کردید، عالیه.
از تعریفم خوشش امد. واحدهایی که می خواست بردارد را روی کاغذ نوشته بود از جیبش در آورد و مقابلم گرفت.
انتخاب واحدش را که انجام دادم گفت:
–صفحه خودتم بیار می خوام نمره هات رو ببینم.
با تعجب گفتم:
–چرا؟
ــ خب تو نمره های من رو دیدی.
ــخودتون خواستید ببینم.
ــ دلخور گفت:
–اگه دلت نمی خواد اشکالی نداره.
ــباشه، الان براتون میارم ببینید.
🌹وقتی صفحه ی خودم را باز کردم ماشین را گوشهایی پارک کرد. لب تاب را از من گرفت و با هیجان برای دیدن نمره هایم چشم دوخت به صفحه ی لب تاب. هر چه می گذشت اندازه ی گرد شدن چشم هایش بیشتر میشد.
نگاه گذرایی به من انداخت و با اجازه ایی گفت، تا نمره های ترم های قبلم را هم ببیند، بدون این که منتظر اجازه من باشد مشتاقانه همه ی نمره هایم را از نظر گذراند، مدام نچ نچ می کرد و لبخند میزد. آخرگفت:
–پس واقعا بچه زرنگی؟ همچین به نمره های من گفتی عالیه، فکر کردم نمره های خودت دیگه چیه!
ــ به نظر من این که شما هم کار می کنید و هم درس می خونید و همچین نمره هایی گرفتید واقعا عالیه. تقریبا مسئولیت خونه و خرید و خیلی کارهای دیگه به عهده شماست.
ــ خب شما هم کار می کنید، پیش آقای معصومی.
ــ ولی من خیلی وقته که دیگه اونجا نمیرم.
با تعجب پرسید:
–چرا؟
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
💐@Gilan_tanhamasir
1_830527106.mp3
15.58M
قرائت دُعایِهَفتُمِصَحیفِهسَجّادیّه
بهفرمایشمقاممعظمرهبری
❋#تنهامسیریهای_استان_گیلان
🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
🆔@Gilan_tanhamasir
🚨 مسئولان بخوانند...
📝بخشی از وصیت نامه شهید مدافع حرم #سجاد_طاهرنیا:
از فرماندهان خواهش میکنم که اگر خداوند توفیق شهادت را نصیبم کرد، اگر جنازهام دست دشمنان اسلام افتاد، به هیچوجه حتی اندکی از پول بیتالمال را خرج گرفتن بنده حقیر نکنند. از فرمانده محترم این عملیات و یا «حاج قاسم» درخواست دارم فرصت دیدار با امام و سیدمان را برای خانواده این حقیر ایجاد کنند.»
➕ شهید سجاد طاهرنیا، #سوم_آبان_ماه ۱۳۹۶ همزمان با تاسوعای حسینی در سوریه و در نبرد با تکفیری ها به شهادت رسید.
#شهید_مدافع_حرم
#شبتون_شهدایی
☔️@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁
امام زمان عزیز
سه شنبه دیگر را با ذکر﷽
و سپس با نام شما
شروع می کنم
امروز،بی نظیرترین
روز زندگی ام خواهد بود
سلام بر تو
ای سرچشمه زندگانی
#سه_شنبه_های_مهدوی #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 راه مشاهده ملکوت
🌷@Gilan_tanhamasir
🔴 ابراز ناراحتی رهبر معظم انقلاب از بی عدالتی در فضای مجازی
🔹 رهبر معظم انقلاب: امروز در فضای مجازی انسان گاهی اوقات بیعدالتی مشاهده میکند؛ خلاف میگویند، تهمت میزنند، دروغ میگویند، قول بغیر علم میگویند؛ اینها بیعدالتی است، اینها نباید انجام بگیرد.
🔹 آن کسی که با فضای مجازی سر و کار دارد، باید خودش مراقبت کند، و آن کسی که فضای مجازی را در اختیار دارد، بایستی مراقبت مضاعف بکند که این کارها انجام نگیرد. یاد بگیریم، عادت کنیم که عادلانه با مردم رفتار بکنیم؛ عادلانه.
🔹 حرف هم که میزنیم، شما ممکن است با یک نفری بد باشید، او را قبول هم نداشته باشید؛ عیبی ندارد، نظر شما است، ممکن است نظر درستی هم باشد امّا این را با تهمت، با دروغ، با اهانت، با این چیزها نبایستی آلوده کرد؛ آلوده شدنِ اینها خیلی بد است.
#فضای_مجازی
#سلامتی_فرمانده_صلوات
🌐@Gilan_tanhamasir
📣📣📣#مواظبباشیم
🚨مراقب اکانتهای جعلی در #فضای_مجازی باشید
✅ افرادی در این فضا با ارائه مدارک تحصیلی جعلی با عنوان روانشناس، مشاور، مهندس، وکیل، کارشناس دینی، جامعه شناس و پزشک از اعتماد کاربران مجازی سوءاستفاده کرده و با ارائه اطلاعات نادرست به سودهای نامشروع دست پیدا کرده و مشکلات افراد را بیشتر میکنند.
✅ بسیاری از این افراد با ایجاد صفحه و کانال در شبکههای اجتماعی و خرید دنبال کننده جعلی، اعتماد کاربران را به خود جلب کرده و با حضور در گروهها، اتاقهای گفتگو و درج تبلیغات کذب باعناوین "خود را درمان کنید"، "مشاوره آنلاین رایگان"، "پزشک آنلاین" و .... شهروندان را به دام خود میکشانند.
✅ یکی دیگر از خطرات تعامل با این افراد نقض حریم خصوصی است و به کرات مشاهده شده است افرادی تحت عنوان مشاور و متخصص نما در فضای مجازی با جلب اعتماد کاربران به دادههای خصوصی افراد دست پیدا کرده و از این طریق اقدام به اخاذی، هتک حیثیت و نقص حریم خصوصی افراد میکنند.
#صیانتازفضایمجازی
🌐@Gilan_tanhamasir
♦️نظر نوجوانان انگلیسی و آمریکایی درباره #اینستاگرام چیست؟
☔️@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#پارت109 🌹 بعد دوباره پیام فرستاد: –راستی ترم تابستونی برمیداری؟ ــ برداشتم. ــ به به خانم زرنگ...
#پارت110
🌷 ــ قراردادمون تموم شد.
لب تاب را خاموش کرد و سرجایش گذاشت و گفت:
–مرد خوبیه، دلم می خواد بعد از عقدمون بریم خونش تا ازش تشکر کنم. بعد نگاهی به من انداخت.
–یه جورایی شبیهه توئه.
از وقتی باهات حرف زد کوتاه امدی و رضایت دادی، اگه می دونستم اینقدر قبولش داری زودتر این کارو می کردم.
در دلم گفتم: "بریم تشکر کنیم که بیشتر دق بخورد. "
منتظر جوابی از طرف من بود که گفتم:
– بله، قبولش دارم، مثل یه شاگردی که معلمش رو قبول داره.
با تعجب گفت:
–معلم؟
ــ بله. تو این یک سال خیلی چیزها ازشون یاد گرفتم.
🌷 به روبرو چشم دوخت و گفت:
– چی؟
–مثلا این که همیشه و در همه حال خدا رو شکر کنم.
متفکر گفت:
– شکر خوبه، ولی گاهی واقعا نمیشه.
–چرا؟
–خب گاهی آدم از کارهای خدا لجش میگیره، چطوری شکر کنه. مثلا اگه الان بهت بگن، مثلا دور از جون، مامانت فوت شده، می تونی خدارو شکر کنی؟
باتعجب نگاهش کردم و او ادامه داد:
– گفتم دور از جون. ببین تو فقط حرفش رو شنیدی اینطوری شدی چه برسه به این که اتفاق بیفته.
ــ چطوری شدم؟ از حرفتون تعجب کردم دیگه.
ــ یعنی اگه اون اتفاقی که گفتم بیوفته خدا رو شکر می کنید؟
فکری کردم و گفتم:
– توی بلا که باید صبر کرد. منم سعی می کنم صبر کنم. بعدشم شکر به خاطر این که تونستم صبر کنم.
با تعجب گفت:
– یعنی می خوای بگی بی تابی نمی کنی؟ عصبانی نمیشی؟ خیلی با کلاس و صبورانه میشینی خدا رو شکر می کنی؟
🌷 ــ از حرفش لبخند زدم.
– انشاالله که هیچ وقت این اتفاق نمیوفته ولی اگرم خدایی نکرده بیوفته، چرا منم گریه می کنم و شاید از غصه دق کنم چون خیلی دوسش دارم. ولی سعی می کنم قبول کنم که خدا این سرنوشت رو برام رقم زده و منم باید راضی باشم. ولی در عین حال گریه هم می کنم چون دلم براش تنگ میشه.
از حرف خودم غصه ام گرفت آخه این چه مثالیه که میزنه. دلم واسه مادرم تنگ شد.
سرم را پایین انداختم و در افکارم غوطه ور شدم.
نگاه سنگینش را احساس میکردم.
ــ راحیل خانم.
ــ بله.
ــ ببخش که ناراحتت کردم، تو حتی از تصورش اینقدر به هم ریختی. حرفات من رو یاد او
قضیه ی عالم بی عمل انداخت، خیلی ها رو دیدم حرف خوب می زنن منظورم شما نیستید ها، ولی وقتی دقیقا خودشون تو اون شرایط قرار
می گیرند...
🌷 حرفش را نصفه ول کرد، شاید ترسید دوباره ناراحت بشوم. به نظرم تا حدودی درست
می گفت.
به مغازه هایی که نور چراغ هایشان همه جا را روشن کرده بود نگاهی انداختم و یک لحظه به این فکر کردم که نزدیک اذان است و من هنوز خانه نیستم. یا جایی که بتوانم نمازم را بخوانم.
گفتم:
–حرف شما هم من رو یاد یه مطلبی انداخت که یه نویسنده کلمبیایی نوشته بود. می گفت:
"ده درصد از زندگی، چیزهایی است که برای انسان هااتفاق می افتد و نود درصد، آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می دهند."
شاید اون عالم بی عملی که شما ازش حرف
می زنید یاد نگرفته که چطوری باید عمل کنه.
شاید زندگی یه هنره، یه مهارته، که باید یاد گرفت.
🌷 آرش گفت:
–خب این وظیفه ی عالمه که بهمون یاد بده دیگه، نه این که خودشم بلد نباشه. بعد ماشین را روشن کرد و راه افتاد. بلافاصله از گوشیام صدای اذان مغرب بلند شد.
با استرس گفتم:
– اذان شد. حرف آرش وجدانم را بیدار کرده بود من عالم نبودم ولی بی عمل بودم. صدای اذان در گوشم فریاد میزد که اشتباه کردم. آرش فقط خواستگارم بود، محرمم نبود. من دوباره اشتباه کردم. باید خودم را به سجاده می رساندم. فکر کردم به آرش بگویم مرا به مسجدی برساند، ولی نتوانستم.
باتمام شدن اذان آرش گفت:
–بریم یه چیزی بخوریم؟
دست پاچه گفتم:
– نه، ممنون، من باید زود برسم خونه.
ــ بعدش می رسونمت دیگه.
ــ آخه یه کار واجب دارم باید زودتر برم خونه.
متفکر شد و به جلو خیره شد. به دقیقه نکشید که ماشین را نگه داشت و پیاده شد.
🌷 متعجب نگاهش کردم، ماشین را دور زد و در سمت من را باز کرد و گفت:
–لطفا پیاده شو. وقتی نگاه متعجبم را دید ادامه داد:
– چند قدم اونورتر "اشاره کرد به پشت ماشین،" اول کوچه، یه مسجده. تا تو بری نمازت رو بخونی منم میرم یه چیزی می خرم که با هم بخوریم، بابت شیرینی عمو شدنم.
تعحب زده و ناراحت از افکاری که در ذهنم بود پیاده شدم و سعی کردم با خوشحالی تشکر کنم. بعد طرف مسجد راه افتادم.
آرش ایستاده بود و مات تغییر ناگهانی رفتارم شده بود.
همین که جلوی در مسجد رسیدم نگاهی به پشت سرم انداختم. آرش نبود، حتما رفته بود چیزی بخرد.
فوری خودم را به سر خیابان رساندم و با گفتن کلمه ی معجزه آسای دربست اولین تاکسی را متوقف کردم و سوار شدم.
برای آرش هم پیام دادم.
–ببخشید، من رفتم خونه، نتونستم بمونم. لطفا ناراحت نشید. اجازه بدید وقتی محرم شدیم خودم شیرینی عمو شدنتون رو ازتون میگیرم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد
💐@Gilan_tanhamasir
1_830527106.mp3
15.58M
قرائت دُعایِهَفتُمِصَحیفِهسَجّادیّه
بهفرمایشمقاممعظمرهبری
❋#تنهامسیریهای_استان_گیلان
🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
🆔@Gilan_tanhamasir
🔺پاییز روستای حیران، گیلان
📸 سوده نظری بیرجند
#گیلان_زیبا
☔️@Gilan_tanhamasir
🌸✨🌸✨🌸✨🌸
مهربان خدایم💝
فقط تو از حال دلم باخبری
و تو می دانی که سخت مشتاقم که مسیر زندگیم را
تنها، مسیر بندگی تو بنا نهم
دراین راه، سخت نیازمند مدد و دستگیریات هستم
میشود عنایتی کنی و حال پریشان دلم را به احوالِ خوشِ با تو بودن تغییر دهی؟
مسیر اصلی را میدانم و به سمتش گام برمیدارم، اما در حواشیِ جاده ی رسیدنِ به تو
خوش رنگ و لعابها بسیارند که مرا وسوسه کنان به سوی خود می کشند و در رسیدنِ به مقصد گامهایم را سست میکنند.
از برخیشان چشم پوشی میکنم اما
برخی عجیب فریبنده اند و به دام کِشَنده
می شود.... می شود....
خود، ناجیم شوی و از شیرینیِ وجودت چنان بچشانِیَم تا در پیمودن مسیرِ رسیدنِ به تو،
سیر از رنگارنگها ی حواشیِ جاده ی مقصد باشم و بی هیچ چشم داشتی،
تو را هدف قرار داده و به سویت بشتابم؟
مهربانا💕
تو خود فرمودی:
"فَاِنّی قَریبُُ اُجیبُ دَعوَةَ الدّاع اِذا دَعان"
☘قطعاً من نزديكم و دعاى دعاكننده را به هنگامى كه مرا بخواند اجابت مىكنم
(بقره/۱۸۶)
الهی❣
من که می خواهمت و می خوانمت
مهربانا💞
تمنّا دارم مرا آنگونه یاریم کنی که اعمالی را که انجام میدهم، درخورِ شان معبودِ بخشنده ای چون تو باشد
و یاریم کن تا مسیر، تو باشی و هدف تو باشی و همه چیز تو باشی و فقط تو باشی و لاغیر....
مهربانم💖
میخواهمت که میخوانمت
مرا دریاب🙏
🌸✨🌸✨🌸✨🌸
دم خروس حمله سایبری از دهان اسرائیل بیرون زد،
معلوم شد که سوزش اخیر ارسال گازوئیل و مازوت به لبنان آنقدر به صهیونیستها فشار آورده که مجبور به حمله سایبری به زیر ساخت های بنزینی شدند!
گویا روی واکنش میدانی و اغتشاش خیلی حساب کرده بودند که البته تیرشون مثل همیشه به سنگ خورد...
#حمله_سایبری
#اسرائیل
🌹@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#کنترل_ذهن برای #تقرب 17 🔵 مفاهیم زیادی در دین وجود داره که برای کنترل ذهن استفاده میشه. مثلا یکی
کنترل ذهن برای تقرب 18
⭕️ گفتیم که #ذکر دنیا آدم رو خراب میکنه نه خود دنیا.
🔶 حتما هممون توی زندگیمون این رو تجربه کردیم که خیلی جاها یه گناهی رو کردیم بعدش چوبش رو خیلی سفت خوردیم!
ولی بعد از یه مدت دوباره اون کار زشت رو انجام میدیم! در حالی که میدونیم بازم چوبش رو میخوریم.😒
⭕️ خیلی وقتا دیدیم که عزیزان و اطرافیانمون جلوی چشممون از دنیا رفتن ولی بازهم انگار نه انگار! خیال میکنیم قراره میلیون ها سال توی این دنیا زندگی کنیم!
💢 چی میشه که آدم انقدر حواسش از اصلی ترین چیز در زندگیش یعنی بالابردن کیفیت زندگی در آخرت غافل میشه؟
🔵 چون 24 ساعته داره در مورد دنیا خیال پردازی میکنه!.
از بس فکر دنیا رو کرده و به خودش تلقین کرده.
بسوزه پدر تلقین!!!
اینکه امام صادق (علیه السلام) میفرمایند: اصلِ هدایت ریشهش ذکره، اصل بدبختی ریشهش غفلته،
مال اینه.
چی آدم رو گمراه میکنه؟ دنیا؟ 😒
🔹 نه عزیزم! دنیا که مدام توی هر اتفاقی بی وفاییش رو بهت ثابت میکنه! نگو که دنیا آدم رو خراب میکنه!
🔶 خب حاج آقا اگه آدم یه چیزی رو نداشته باشه عقده ای میشه!!! بعدش دیگه فقط به همون چیز فکر میکنه!🙄
- نه عزیزم. "آدم" اینجوری نیست!
👈نداشتن یه چیز باعث عقده ای شدن آدم نمیشه
💢 بلکه تمرکز و #تفکر زیاد در مورد "نداشته ها" باعث عقده ای شدن آدم میشه.
⭕️ مثلا خونه نداره ولی صبح تا شب به این که خونه نداره فکر میکنه! بعدش کافیه ببینه یکی از فامیلاش یه خونه خریده! دیگه وجودش میشه پر از آتش #حسادت....🔥
فکر کردن به هر چیزی که آدم نداره باعث عقده ای شدنش میشه.
آقا همگی حله؟😊
الهی فدای امام حسن (ع) بشم... قربون این آقای نازنین بشم...
🌺 آقا میفرماید: اگه یه چیزی از دنیا رو خواستی و بهش #نرسیدی این رو اینجوری توی ذهن خودت در نظر بگیر که "انگار اصلا تا حالا چنین خواسته ای به ذهنت خطور نکرده..." مسالش رو توی ذهن خودت حل کنه بره...
🔶 این کلام رو بذاری پیش روان شناس ها مست میشن... مست...
میگن کی این حرف رو زده؟
🌷 بگو یه آقایی 1400 سال پیش گفتن...
بِمَنْزِلَةِ مَا لَمْ يَخْطُرْ بِبَالِكَ
✅ اصلاً به ذهنم نرسیده بود یه همچین چیزی میخوام، ریشهش رو بکَن از ذهنت خلاص میشی.
🔹 کشف الغمه، جلد ۱، ص ۵۷۲