🍁 برگي از جنگل
نهضت جنگل که يکي از مهمترين و مردميترين انقلابهاي قرن اخير در ايران به شمار ميرود، از اوايل سال ۱۲۹۴ تا اواخر پاييز ۱۳۰۰ شمسي به طول انجاميد.
🍁
دورهاي که ايران در عمق تاريکي استبداد داخلي، استکبار تزاري و استعمار بريتانيا روزگار بسيار سختي را سپري ميکرد اين قيام توسط آزادهمردي از تبار گيلهمردان ايران بزرگ به نام ميرزاکوچکخان بنيان نهاده شد و هم او طي هفت سال در دل جنگلهاي گيلان براي آزادي مردم ستمديده و مظلوم از يوغ ظلم و ستم خوانين محلي و ملي با ياران اندک خويش زحمات و مشقات فراواني را متحمل گرديد که امروزه تصور آن براي نسل جديد هم مشکل است.
🍁
خود سردار جنگل، شهيد ميرزاکوچک خان جنگلي به دفعات به اين مهم اشاره دارد:
«من و يارانم در مشقتهای فوقالطاقهي چندين ساله هيچ مقصودي نداشته و نداريم جز حفظ ايران از تعرضات و فشار خارجي و خائنين داخلي و تأمين آزادي و آسايش رنجبران ستمديدهي مملکت و استقرار حکومت ملي. و همه فداکاري بنده و احرار جنگل براي همين مقصود عالي بود و بس. من علاج قطعي و نجات واقعي ملت را از کليه مصائب، به موفقيت انقلاب مقدس ميدانم».
🍁
گرچه نهضت جنگل منحصر در جغرافياي سياسي گيلان نيست وليکن توجه به برخی از موقعيتها و قلمرو قدرت و حکومت و گسترهي جغرافياي سياسي و اجتماعي و نفوذ نهضت جنگل ميتواند، ابعاد ديگري از اين انقلاب را براي اهل تحقيق روشنتر نمايد.
🍁 🥀 🍁
🥀 يازدهم آذر ۱۴۰۰ 🥀
🥀 يکصدمين سالگرد شهادت
ميرزاکوچک جنگلي 🥀
#سردار_جنگل
#قيام_جنگل
#نهضت_جنگل
🍁@Gilan_tanhamasir
💥 سردار عبدالله پور در آیین "روایت جنگل" مطرح کرد
▪️یادمان میرزا در محل شهادتش توسط سپاه احداث می شود
▪️کنگره میرزا در استان گیلان مورد غفلت قرار گرفته است
فرمانده سپاه قدس گیلان با بیان اینکه کنگره میرزا در استان ما مورد غفلت قرار گرفته است، گفت: سپاه یادمان میرزا را در محل شهادت ایشان احداث خواهد کرد و حتی امکان دسترسی به آن را نیز ایجاد میکنیم.
در آیین "روایت جنگل" از محصولات چند رسانه ای در حوزه نهضت جنگل شامل کلیپ شیمی تی وی، نماهنگ خروش جنگل، درس گفتار روایت جنگل، مستند مینیاتور، نرم افزار AR یاران جنگل، سایت تخصصی میرزا کوچک، نماهنگ سردار نهضت رونمایی و از چهرههای حوزه میرزا پژوهی نیز تقدیر شد.
🖇 مشروح این خبر را در لینک زیز بخوانید
👇👇
https://www.8deynews.com/634272
#روایت_جنگل
#میرزا_کوچک_خان
#دیار_میرزا
☔️@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت164 🌹🍃 ــ جانم داداش. نعره ایی زد که مجبور شدم گوشی را عقب بگیرم. ــ
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت165
🌺 از ماشین که پیاده شدیم. گفتم:
ــ اون ته سیگارها رو هم از بالکن جمع کن.
ملحفه ها رو هم بنداز لباسشویی، بوی سیگار گرفتن.
کلید را مقابلش گرفتم.
– تو برو بالا...
ــ تو نمیای؟
ــ نه، میرم قدم بزنم.
ایستاد و نگاهم کرد و کلافه گفت:
– الان برم بالا چی بگم بهشون؟ نمیگن مهمونی چی شد؟
با حرص گفتم:
–تو که بلدی چی بگی، مثل همون حرفهایی که در مورد من تحویل کیارش دادی، الانم...
نگذاشت ادامه بدهم.
ــ آرش من معذرت می خوام، مجبور شدم.
ــ چرا؟ اون مهمونی اینقدر مهم بود؟
ــ نه، فقط می خواستم لج کیارش رو دربیارم.
مشکوت نگاهش کردم و گفتم:
ــ اونوقت دلیلش؟
سرش را پایین انداخت و گفت:
ــ یه چیزهایی هست که تو نمی دونی.
ــ خب، بگو بدونم.
ــ قول میدی بین خودمون باشه.
قول که نه، ولی شاید سعی کنم.
لبخندی زد و گفت:
– بریم دیگه.
ــ کجا؟
ــ نکنه می خوای وسط کوچه حرف بزنیم. بریم یه جا هم شام بخوریم، هم حرف بزنیم، مُردم از گشنگی، حالا من هیچی، به این برادر زاده ات رحم کن.
(به شکمش اشاره کرد.) لبخندی زدم و به طرف ماشین راه افتادم و گفتم:
–نگو، که دارم لحظه شماری می کنم واسه دیدنش. ولی کاش توام به فکر این بچه بودی.
حرفی نزد.
همین که غذا را سفارش دادیم، منتظر گفتم:
–خب بگو دیگه.
🌺 مِنو مِنی کرد و گفت:
–کیارش با یکی ارتباط داره. یه دوماهی میشه که فهمیدم. از وقتی متوجه شدم داغون شدم و نتیجه اش هم سیگار هایی شد که دیدی.
باچشم های گرد شده گفتم:
ــ از کجا فهمیدی؟
ــ چت ها شونو تو گوشی کیارش دیدم.
لبم را گاز گرفتم و گفتم:
ــ از تو بعیده جاسوسی...تحصیلکرده مملکت! بعد انگشت سبابه ام را به طرف چپ و راست تکون دادم.
– گوشی یه وسیله ی شخصیه، نباید...
پرید وسط نطقم و گفت:
ــ بسه آرش، تحصیلکرده ها دل ندارند، آدم نیستند. اینقدرم تا هر چی میشه نگو تحصیلکرده... چه ربطی داره. چون داداشته داری اینجوری برخورد میکنی.
لیوان آبی برایش ریختم.
– معذرت میخوام. قصدم ناراحت کردنت نبود. نه که تو خانواده ی ما همه چی رو با تحصیلات
می سنجند دیگه توی ذهنم ملکه شده. –حالا مطمئنی؟
ــ مطمئن بودم که الان اینجا نبودم.
ــ پس کجا بودی؟
اخمی کرد و گفت:
–طلاق گرفته بودم، واسه خودم زندگیم رو
می کردم.
–متوجه شده بودم، یه مدتیه با هم سرد هستید.
–دلم ازش شکسته.
فکری کردم و گفتم:
–میگم مژگان، یه مدت باهاش خوب تا کن، مهربونی کن شاید...
بغضی کرد و گفت:
ــ نمی تونم، چطوری مهربونی کنم؟ وقتی همش به این فکر می کنم که اون تو فکرش یکی دیگس...
ــ اصلا شاید اشتباه می کنی.
ــ رفتارش عوض شده، بداخلاق که بود، بد اخلاق تر شده. الان که باید همش بهم برسه گذاشته رفته مسافرت. واقعا آدم بدبخت تر از منم هست؟
ــ اون که سفر کاریه، من توجریانم.
شانه ایی بالا انداخت و گفت:
– حالا هر چی.
ــ باور کن اون خیلی به فکرته، قبل از این که بره کلی سفارش تو رو به من کرد. اگه براش مهم نبودی که...
🌺 ــ مهم اینه که الان من احساس می کنم براش مهم نیستم. اصلا اون بلد نیست محبت کنه، مگه تو و آرش برادر نیستید؟ پس چرا اون اصلا شبیهه تو نیست؟
–دوتا مرد رو نشونم بده که اخلاقاشون مثل هم باشن. قبول دارم کیارش کمی اخلاقش تنده. منم شاید با هرکس دیگه ایی جز راحیل نامزد
می کردم، زیاد خوش اخلاق نبودم. این از خوبی راحیله که باعث میشه منم خوش اخلاق باشم.
ــ خب تو شرایط راحیل همه خوبن، نامزد به این خوبی داره، تو کاری نمیکنی که بد بشه، یکی از بلاهایی که کیارش سر من آورده رو سرش بیار اونوقت حرف از خوب بودنش بزن.
اونوقت اونم میاد آبغوره می گیره میگه بدبختم.
از حرفهایش اعصابم بهم ریخت. فکرم دوید پیش راحیل، یعنی او هم وقتی قضیه ی سودابه را شنید این فکر هارا می کرد. چقدر برخوردش عاقلانه بود.
شاید این موضوع را برای مژگان تعریف کنم، زیادهم احساس بدبختی نکند.
ــ مژگان می خوام یه چیزی بهت بگم فقط گوش کن.
دستش را ستون چانه اش کرد.
–بگو.
همه ی اتفاقهای مربوط به سودابه و راحیل و این که سودابه حتی به خانهی راحیل هم رفته بود را برایش تعریف کردم.
هر چه بیشتر تعریف می کردم بیشتر چشم هایش از حدقه بیرون میزد.
وقتی حرفهایم تمام شد، گفت:
–باور کردنش برام سخته.
ــ می تونی فردا که خودش امد ازش بپرسی.
غذا را آوردند و شروع به خوردن کردیم. مژگان بد جور غرق فکر بود. سرش را بالا آورد و پرسید:
–واقعا عکس تو و سودابه رو دید؟
ــ آره، تازه سودابه یه پیامم زیرش فرستاده بود که چیزهای خوبی در موردمن ننوشته بود، ولی راحیل پاکش کرد که من اعصابم خرد نشه.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت165 🌺 از ماشین که پیاده شدیم. گفتم: ــ اون ته سیگارها رو هم از بالکن
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت166
🌺 به خانه که برگشتیم، نزدیک نیمه شب بود. مژگان یک راست به اتاق من رفت و دیگر بیرون نیامد. مادر هم با عمه و دخترش داخل اتاق شان رفتند که بخوابند. مادر جای من را در سالن انداخت.
از این که در اتاقم نبودم حس آوارهها را داشتم. بدتر از آن، اینکه راحیل پیشم نبود و من چقدر دلتنگش بودم.
گوشی را برداشتم و اسمش را نوشتم:
ــ راحیل.
بلافاصله جواب داد:
ــ جانم.
پس اوهم گوشی به دست به من فکر می کرد. چقدر این جانم گفتنش برایم دل چسب بود.
ــ دلم هواتو کرده عزیز دلم.
ــ چه تفاهمی!
ــ کاش الان کنارم بودی...
با شعری که برایم فرستاد دیوانهام کرد:
ــ ای کاش، که ای کاش، که ای کاش، نبود
با (نام تو جانا) یار مرا هیچ ز ای کاش نبود.
ــ راحیل داری دیونم می کنی.
برام استیکر قلب فرستاد.
🌺 صبح بعد از صبحانه عمه و فاطمه را به آدرس مطبی که گفتند رساندم و بعد برای مادر خرید کردم و به خانه بردم.
راحیل خانهی دوستش سوگند بود. قرار بود ظهر که شد بروم بیاورمش. به لحظهها التماس میکردم برای گذشتنشان.
بالاخره وقت رفتن رسید. نزدیک خانهی دوستش که شدم به گوشی اش زنگ زدم و گفتم:
ــ راحیلم، من دم درم.
ــ میشه چند دقیقه صبر کنی؟
ــ شما بگو تمام عمر صبر کن.
خنده ای کرد و گفت:
–زود میام. فهمیدم آنجا معذب است حرف بزند.
از ماشین پیاده شدم و دست به جیب با سنگریزه ایی که زیر پایم بود سرگرم شدم. بالاخره آمد.
درماشین را برایش باز کردم. تشکر کرد و نشست.
نشستم پشت فرمان و گفتم:
–خب کجا بریم؟
ــ خونه دیگه.
ــ نه، اول بریم یه بستنی توپ بخوریم، بعدم بریم یه کم خرید کنیم. واسه عقدمونم چند جا حلقه ببینیم.
🌺 لبخندی زد و گفت:
ــ حالا کو تا عقد. ولی باشه، پیشنهاد خوبیه. بعد از کیفش بلوز زنانهایی در آورد و گفت:
ــ قشنگه؟ خودم دوختم.
ــ آفرین، خیلی خوب دوختی. واسه خودت؟
ــ نه ، واسه مامان
شاکی گفتم:
ــ پس من چی؟
خندید و گفت:
–هنوز درسم به پیراهن مردونه نرسیده. اگه رسید چشم، برات می دوزم آقا.
تمام مدت خرید، دستهایمان در هم گره بود. بهترین لحظات زندگیم، با راحیل بودن بود.
نمی دانم راحیل با من چه کرده بود. قبل از راحیل هم دخترهایی بودند که در کنارشان به تفریح و خرید رفته بودم. ولی نه هیچ وقت دلم برای دوباره دیدنشان به تپش می افتاد و نه برای دیدار مجددشان لحظه شماری می کردم و نه حتی برای هیچ کدامشان گل و هدیه خریده بودم. بودو نبودشان زیاد برایم مهم نبود.
زیاد از عشق شنیده بودم. حالا که مبتلا شده ام، می فهمم وقتی میگفتند اولین قدم عشق برداشتنه غروره، یعنی چی..
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر یگانه حجت زمان🌷
ســـــلام بر منتظران مهدی فاطمه💐
روزمان را با یک سلام امام زمانی 🍁
با یک حس عالی حضور امام مهربانی ها آغاز می کنیم 🌷
امروزتون منور به نور امام زمانی✨
دلتون روشن به حضور عین الله الناظره 💛
ولحظه، لحظه هاتون🍁
پر از آرامش در پرتو حضرت صاحب الزمان علیه السلام💫
#سهشنبه_مهدوی
#الهم_عجل_لولیک_الفرج
🌷@gilan_tanhamasir
══════✿═════
#پای_مهدی_بمان
#سهشنبه_مهدوی
💠 این چهار مورد:
✨ایمان،
✨عمل صالح
✨تواصی به حق
✨و تواصی به صبر
👌 شاه کلیدی است که با عمل به آنها، آدمی دچار خسران نمیشود.
✍🏻 این چهار مورد، سرمایه اصلی انسان است.
🔸 انسان مدام در حال ضرر و زیان است، مگر اینکه اولین شرط حفظ سرمایه را داشته باشد. ایمان اولین شرط است! اولین سرمایه درآمدزایی که باعث میشود بقیه سرمایهها از دست نرود همان ایمان است، و بعد از آن عمل صالح است.
🔹ایمان از عمل صالح هم مهمتر است. بدون ایمان، عمل صالح هیچ معنایی ندارد! در مراحل بعدی، تواصی به حق، و سپس تواصی به صبر، و بعد از آن، وصیت کردن مداوم است.
🔸 آدمی باید به درجات معنوی بالایی برسد، از نظر معنوی رشد کند تا ایمانش زیاد شود. عمل انسان باید بسیار خوب باشد تا بتواند در دنیا بفهمد که قیمت ایمان چقدر است. در این صورت هرگز حاضر نمیشود یک سر سوزن از ایمانش را با تمام دنیا عوض کند.
🌹@Gilan_tanhamasir
#مخفی_کردن_از_شوهر_ممنوع⛔️
🔴 برخی کارها بشدت از محبوبیت شما در نزد شوهر میکاهد.
مثل مخفیکاری و پنهان کردن برخی امور در زندگی از شوهر...
وقتی شوهر از امور پنهان، مطلع شود او را ناراحت میکند چرا که او فکر میکند او را حساب نکردهاید و نظرش برایتان مهم نبوده است.
با اینکار، شوهرتان نسبت به کارهای آینده شما بدبین میشود. به صداقت شما در برخی کارها شک میکند و عامل بسیاری از بگومگوها و مشاجرات میگردد.
❣@Gilan_tanhamasir
💥خبر خوب
به لطف خدا یه کتاب بسیار عالی برای بانوان توسط خانم عبادی از مشاورین خوب تنهامسیر به چاپ رسید😊🌷
👇👇👇