فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دستورهای_طلایی
📝اگه تو امتحانات گیر کردی و دنیا بهت پشت کرد، این آیه رو بخون...
🎙دکتر رفیعی
🦋⃟@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#دستورهای_طلایی 📝اگه تو امتحانات گیر کردی و دنیا بهت پشت کرد، این آیه رو بخون... 🎙دکتر رفیعی
اینم تقلب....رسید☺️
فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ👈 حَسْبِيَ اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ ۖ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ✨
حفظش کنید👌
🔴 هشدار رهبر انقلاب به مسئولان درباره مدیریت فضای مجازی
🔹 رهبر انقلاب برخورد حذفی مستکبران با شهید سلیمانی در فضای مجازی را نشانه ترس آنها حتی از اسم شهید و واهمهشان از رواج و تکثیر آن الگوی گرانسنگ دانستند و گفتند: در دنیای امروز، فضای مجازی زیر کلید مستکبران است و این واقعیت باید مسئولین فضای مجازی کشور را نیز هوشیار کند تا بهنحوی عمل کنند که دشمن نتواند به هر شکل و هر جا که اراده کرد، در فضای مجازی برخورد کند.
#HERO
#فضای_مجازی
💠@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🔴 هشدار رهبر انقلاب به مسئولان درباره مدیریت فضای مجازی 🔹 رهبر انقلاب برخورد حذفی مستکبران با شهید
⬅️ "تحریم" و "سانسور" اسم و عکس #حاج_قاسم ‼️
وای به روزی که کل زندگی بشه فضاییِ که مدیریتش با این سانسورچیهاست
✍ حسین #زمانی_میقان
💥 یک عکس ماندگار
شاید با دیدن این عکس برای خیلی ها این سئوال بوجود آمده ، این کودک در حال اهدای گل به سردار کیست و در کجا ثبت شده؟
🔹 آقا محمدحسین فرزند دوم شهید مدافع حرم حسین بوّاس از شهدای مدافع حرم استان گیلان است که در مراسم تجلیل از خانواده های شهدای حرم استان های گیلان، مازندران و گلستان در آبان ماه ۱۳۹۸ در بابلسر توسط عکاس خوش ذوق ثبت شد.
🔸محمدحسین ۴ماه پس از شهادت پدر دیده به جهان گشود.مزار این شهید بزرگوار که تنها پسر یک زوج فرهنگی گیلانی بود در شهر چالوس است.
✨ یادش گرامی و روحش شاد.
#ارسالی
#شهید_حسین_بواس
#حاج_قاسم
#گیلان
☔️@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت226 🌺 نماز صبحم را که خواندم لبهی تخت نشستم. هوا کاملا تاریک بود. آر
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت227
🌷 –راحیل خانم.
باشنیدن صدایش حیرتم را کنار گذاشتم و نگاهش کردم.
–بله.
دیگر چیزی نگفت وخودش را منتظر نشان داد.
"الان من به این چی بگم خدایا."
مِن ومِنی کردم و او دوباره گفت:
–شما فکر کن اصلا مژگان مریضه، به خاطر بچهایی که داره، اعصابش ضعیفتر شده.
من بیشتر نگران اون بچهام. میدونم شما اگر بخواهید میتونید بهش کمک کنید.
–شما برام مثل برادر نداشتم هستید، مگه میشه چیزی بخواهیدو من انجام ندم.
چشم قول میدم. بعد مکثی کردم وادامه دادم:
من تمام سعیام رو می کنم.
–ممنونم، لطف بزرگی می کنید، می دونم با مژگان سرکردن سخته، ولی عروس ما، آدمها رو زود یاد می گیره.
از حرفش کمی سردرگم شدم و چشم به زمین دوختم وبه حرفش فکر کردم.
او هم نگاهی به قلب سنگی نصفهام انداخت وگفت:
–چه علاقه ایی دارید به این چیزها، چقدرم پشتکار دارید.
باخجالت گفتم:
–آخه یکی اونور درست کردم خراب شد، واسه همین این رودرست کردم.
–خراب شد؟
–بله.
–مگه می خواستید خراب نشه؟
🌷گیج نگاهش کردم و او ادامه داد:
راستش من امدم دیدم کسی نیست و اونجا اون نوشته رو دیدم، فکر کردم همینجوری یکی درست کرده رفته. البته حدس زدم شما درست کردید.
برای این که مژگان نبینه خرابش کردم.
نمی دونستم براتون مهمه. نمیخواستم مژگان دوباره از محبت بین شما دو تا بگه و به جون من نق بزنه.
ولی وقتی از پنجره دیدم یکی دیگه اینجا درست کردید فهمیدم چه اشتباهی کردم.
"آهان نکنه واسه این مهربون ترشده.اینم خوب رعایت مژگان رو می کنه ها، وای خوب شد اون روز به آرش گفتم چیزی بروز نده، وگرنه چقدر بد میشد می فهمیدیم کار کیارشه،
اونوقت دیگه اینقدر مهربون نبود. رفتارش بدترم میشد، به خاطر چندتا صدف. البته چندتا نبود، سیصدوشصت وچهارتابود."
روبه او درحالی که سعی می کردم خونسردباشم گفتم:
–اشکالی نداره، چیزمهمی نبود.
بانزدیک شدن آرش آرام گفت:
– حرفهایی که گفتم پیش خودمون بمونه.
با سر جواب مثبت دادم.
هنوز غرورش اجازه نمیداد عذرخواهی کند، یا دستوری حرف نزند. ولی همین که فهمیدم از این به بعد میشود مثل یک برادر رویش حساب باز کنم خوشحال بودم.
کیارش درحال رفتن به طرف ساختمان روبه آرش گفت:
–زودتربیایید صبحانه بخوریم و راه بیفتیم.
–باشه داداش.
🌷 آرش دستم را گرفت و گفت:
–کیارش چی می گفت؟
–چیزمهمی نبود.
گفت:
–اگه می گفتی تعجب داشت.
نگاه تعجب زده ام را از نظر گذراند و ادامه داد:
–می تونم حدس بزنم، چی گفته، تقریبا این توصیه روبه هممون کرده، اون تمام نگرانیش این بچه بازیهای مژگانه.
سرم را به علامت مثبت تکان دادم.
–یه مدت باهاش هم پابود، کجاها که نمی رفتند، چه کارها که نمی کردند، ولی بعد از یه مدت مژگان دیگه حرف کیارش رو نمیخوند، کمکم بینشون اختلاف نظر زیاد شد. کیارش هم ارتباطش رو با دوستاش زیاد کرد. بانامزد کردن ماهم کلا رابطشون روز به روز سردتر شد. دلیلش رو هم دقیقا نمیدونم.
این اولین باره که ما خانوادگی، اینجوری ساکت وآروم امدیم شمال...
مادر و برادر مژگان که امده بودند تعجب کرده بودند که ازرفیق رفقامون کسی اینجا نیست. مادرش می گفت من گفتم بافریدون بیاییم اینجا حال وهواش عوض بشه، اینجا چراخبری نیست.
حرفهای آرش برایم تازگی داشت،"پس خیلی مونده تامن این خانواده روبشناسم."
سرمیزصبحانه نشسته بودیم. مادر آرش سعی می کرد حواسش به مژگان باشد. چیزهایی را که روی میز چیده شده بود را تعارفش می کرد،
دلم برای او هم می سوخت، حتما کیارش درخواستی که از من داشت را صد برابرش را از مادرش داشته...
🌷 این نشان میدهد زنش را دوست دارد و برایش مهم است. کاش مژگان این را می فهمید.
نمیدانستم چراهمه باید ملاحظهی مژگان را می کردند، به نظرم رسید شاید مریضی اعصاب دارد و کیارش نمیخواهد به کسی بگوید...
بعد از جمع وجورکردن وآماده شدن بالاخره راه افتادیم.
من دوباره صندلی پشت آرش نشستم ومادرش هم صندلی جلونشست.
آرش مدام از آینه به من لبخند میزد.
یک موسیقی سنتی قدیمی عاشقانه از گوشیام دانلود کردم و فرستادم روی بلوتوث پخش.
آرش صدایش را زیاد کرد وشروع کرد با خواننده همخوانی کردن.
بعضی جاهایش که از عشق می گفت از آینه نگاهم می کردم و همان کلمات را خطاب به من لب خوانی می کرد. البته فقط لب میزد.
لبخند از روی لبهایم جمع نمیشد.
ماشین کیارش جلوتر از ما بود، تمام مدت راه نمی دانم چرا کیارش اصلا زنگ نزد به آرش که جایی برای استراحت نگه دارند.
تقریبا یک ساعت بیشترتا تهران نمانده بودکه ناگهان مادرشوهرم گفت:
–عه، اونا چرا اونجوری می کنن؟ دوباره چشون شد.
من و آرش مسیر نگاه مادرش را دنبال کردیم.
کیارش با یک دست فرمان را گرفته بود و دست دیگرش را در هوا تکان می داد.
ماشین گاهی به کنار جاده کشیده میشد. کاملا معلوم بود که مژگان دستش را به طرف فرمان می برد و باعث تکانهای شدید ماشین میشود.
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت227 🌷 –راحیل خانم. باشنیدن صدایش حیرتم را کنار گذاشتم و نگاهش کردم. –
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت228
🌷 آرش باعصبانیت گفت:
–این کارهای خطرناک چیه اینا می کنن.
سرعت ماشین کیارش کم شد و کنارجاده نگه داشت. مژگان بایک حرکت پایین پرید ودرماشین را با تمام قدرت بست.
کیارش هم گازش را گرفت و رفت.
مادرآرش زدتوی صورتش وگفت:
–این چرابااون وضعش اینجوری پیاده شد؟ نمیگه بلایی سر بچه میاد. اینا دوباره سرچی پریدن بهم؟
فکر نمیکنم در حال حاضر برای مادر آرش چیزی مهم تر از وضعیت نوهاش وجود داشته باشد.
مژگان می خواست بیاید کنار جاده وماشین بگیرد که آرش جلوی پایش ترمزکرد.
مادرآرش به مژگان گفت:
–چی شده مادر؟
مژگان بابغض گفت:
–هیچی مامان، شمابرید، خودم یه ماشین می گیرم میام.
–عه، بیاسوارشو، یعنی چی ماشین می گیرم میام. بیا دخترم، الان عصبی هستی، بیا بشین یه کم آروم شی بگو ببینم چی شده.
من وآرش هاج وواج فقط نگاهش می کردیم. صورتش از عصبانیت رنگش تغییر کرده بود و صدایش هم به خاطر بغضی که داشت می لرزید.
مادر آرش پیاده شد و بطری آب معدنی را جلویش گرفت و گفت:
–یه کم بخور، آروم شی، خودت رو ناراحت نکن مادر، به فکر بچت باش.
🌷 مژگان با فریاد گفت:
–همش بچه، بچه، پس من چی؟ همه فقط به فکربچن، این کارو نکن بچه، اون کاررو نکن بچه، همه واسه من دایهی مهربونتر از مادرشدن... گریهاش مجال این که دوباره حرفی بزند را به او نداد.
وقتی این حرفها را میزد مادر آرش جوری با ناراحتی نگاهش می کرد که من دیگر طاقت نیاوردم وسرم را پایین انداختم.
آرش هم مدام نفس عمیق می کشید و روی فرمان مشت میزد.
هق هق گریهی مژگان باعث شد مادر شوهرم هم بغض کند.
–مژگان جان من به خاطر خودت میگم، تو برامون عزیزی که بچتم عزیزه دخترم، حالا بیا برو بشین توی ماشین، باشه دیگه حرفی نمی زنیم. مژگان اشکش را از صورتش پاک کرد و گفت:
–نه مامان، تنها لطفی که الان شما به من می کنید اینه که ازاینجا برید.
–من تو رو توی بیابون ولت کنم برم، مگه میشه؟
–مگه پسرتون ول نکرد، مثلا من زنشم، غریبه ها بیشتر براش ارزش دارند تازنش.
وقتی این حرف را زد نگاه گذرایی به ماشین انداخت.
–باشه مادر پس بزار به آرش بگم بره، من باتو ماشین می گیریم میریم.
🌷 روبه آرش گفتم:
–میگم من بگم بیاد؟
شاید اگه من برم بگم کوتا بیاد.
آرش که عصبی شده بود،
ازماشین پیاده شد و ماشین را دور زد.
درماشین را باز کرد و به مادرش گفت:
–شما بشین.
بعداز این که مادرش نشست،
در پشت را بازکرد و با صدای کنترل شده ایی روبه مژگان گفت:
– بشین.
مژگان فقط عصبی نگاهش کرد و این بارآرش فریاد زد:
–گفتم بشین.
آنقدر صدایش ترسناک بود که من هم یکه خوردم.
مژگان یک قدم به عقب رفت وچشمهایش را به زمین دوخت.
مادر آرش، آرام گفت:
–بشین دخترم.
آرش بازوی مژگان را گرفت و هدایتش کرد به طرف ماشین و وادارش کرد بنشیند.
او هم نشست و دیگر حرفی نزد.
آرش در را بست و رفت پشت فرمان نشست و راه افتاد.
مژگان آرام آرام اشک میریخت.
جگرم برایش کباب شد.
خواستم دلداریش بدهم ولی ترسیدم عکس العمل بدی از خودش نشان بدهد.
🌷 سکوت سنگینی ماشین را گرفته بود و فقط صدای فین فین مژگان میآمد.
آرش آینه را به طرفش تنظیم کرد. جعبه دستمال کاغذی را که روی داشبورت چسبانده بود، کَند و گرفت طرفش وگفت:
–باگریه کردن کاردرست میشه؟
مژگان دستمالی برداشت و فقط از آینه نگاهش کرد.
–الان اونم عصبی کردی، نمی شد دعواتون رومی ذاشتید خونه.
–من اون روعصبی نکردم، نمی دونم کی به گوشیش زنگ زد با اون که حرف زد قاطی کرد و به زمین وزمان بد و بیراه گفت. من فقط چندتاسوال ازش پرسیدم پرید بهم. اصلا یه مدته تلفنهای مشکوک بهش میشه.
–خب حالابا اون دعوات شده چرا نمیای تو ماشین من بشینی، تقصیر ماچیه؟
یه درصدفکرکن ما تو روبزاریم اینجا وسط بیابون و بریم.
–بیابون چیه، همه جا پراز ماشینِ، می خواستم یه دربست بگیرم برم خونهی مامانم اینا.
–اونا که شمالن.
–بابا و خواهرم تهران هستن دیگه.
همین که به مقصد رسیدیم. آرش چمدان و وسایل را بالا برد.
مادر آرش با اصرار خواست که مژگان را راضی کند تا بالا بیاید، ولی مژگان راضی نشد.
وقتی آرش برگشت تا ماشین را قفل کند مادرش پچ وپچی در گوش پسرش کرد، بعد آرش روبه من و مادرش گفت:
–شمابرید بالا.
تازه لباسهایم را عوض کرده بودم که دیدم مژگان وآرش امدند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 یادمون باشه
❌ بریم باهم امشب ، خودمونو یه بررسی کنیم ؛
نحوهی برخوردمون در صحنههایی که سال گذشته ، بشدت ما رو بهم میریخت ، و آرامشمون رو از ما میگرفت ...
با همیــــــن الآن ❗️
🔺اگر مشکلات مالی ، بیماری ، فوت عزیزان ، شکست عاطفی ، شکست شغلی و ...
یا قضاوتها ، تهمتها ، بیاحترامیها ، و...
یا رشد و موفقیت دیگران ، و ....
یا تمام آنچه که سال گذشته ، آرامش ما رو سلب میکرد ، هنوز هم جزو مواردی هست که داریم باهاش میجنگیم و آزارمون میده ؛ یعنی ضریبِ رشد انسانی مون ، بالا نیست !
باید بیشتر ؛
ـ هم غذا بخوریم (غذای روح ها ... نه چلوکباب 😅)
ـ هم تمرین کنیم .
🌛 شب بخیر 🌜
🌷@Gilan_tanhamasir
•┄❁بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ❁┄•
عرض سلام و احترام خدمت معزز شما سروران گرامی 🌺
صبح زیباتون ختم به نیکی و بر مدار آرامش✨
ضمن قبولی عزادریهای شما عزیزان ، مجددا ایام فاطمیه و ایام شهادت سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی رو خدمتتون تسلیت میگیم،
🤲 الهی به حق مادر دو عالم حضرت مادر همگی عاقبت بخیر شید و مسیر زندگیتون همیشه هموار و وجودتان پر از سلامتی و عشق به اهلبیت و اولیای خدا 🌱
❇️ مهمترین اتفاق در حیات بشر رفاقت با اولیاء خداست، که عطر خدا را می شود از آنان استشمام کرد و رنگ خدا را می شود در روی آنها دید.👍
✅ به راستی در کجا مدرک می گیریم در کلاس درس اهل بیت و شهدا😍
✅ مرام، مردانگی، وفا ، مروت
جزء در رفیقی که براے خدا باشد، پیدا نمی شود.😍 الهی که همه ما رهرو راه مردان خدایی باشیم،،،
🌹 @Gilan_tanhamasir
🌹 #گنج_سخن
در حدیثی از امام صادق علیه السلام آمده است: «کل ریاء شرک انه من عمل للناس کان ثوابه للناس و من عمل لله کان ثوابه علی الله؛ هر ریائی شرک است، هر کس برای مردم عمل کند پاداش او بر مردم است، و هر کس برای خدا عمل کند ثوابش بر خداست! »
📚 کافی جلد 2 صفحه 293
#گناهان_ذهنی
🔻کارگروه تخصصی #کنترل_ذهن
🆔@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🎞 مجموعه استوری | قهرمان #روشنگری | #حاج_قاسم | #فاطمیه 🆔@Gilan_tanhamasir
📝 #یادداشت_کوتاه | محبوبیت #حاجقاسم بر اساس گزارههای دینی
🍃🌹🍃
🔻 از نگاه اسلام، انسانهای بزرگ(متخصص و متعهد) که مخلصانه خدمات ارزشمندی به جامعه ارائه میکنند، همیشه در دلها جای دارند. شهیدسپهبد قاسم سلیمانی یکی از این بزرگمردان تاریخ است. در گزارههای اسلامی چنین افراد ویژگیهایی دارند که چند مورد را میشماریم:
1️⃣ ایمان و عمل صالح (مریم/۹۶): از نگاه قرآن خداوند متعال، محبتِ انسانهای پارسا را در دلهای مردم میافکند.
امام علی(ع) در خطبه ۱۹۳ نهجالبلاغه، بیش از ۱۱۰ ویژگی برای انسان متقی فهرست نمودهاند.
2️⃣ تخصص (بقره/۲۴۶): خداوند متعال، علم (تخصص) و قدرت جسمانی را از ویژگی بارز طالوت (فرمانده سپاه بنیاسرائیل) معرفی نموده است.
3️⃣ اطاعت از ولی امر (نساء/۵۹): این مقوله بهاندازهای مهم است که در قرآن حدود ۱۹ بار مؤمنین را به اطاعت از خدا و پیامبر (ص) و ولی امر فرا میخواند.
4️⃣ ایثار و فداکاری(حشر/۹): زندهیاد سردار سلیمانی، بیخوابی و رنج ۳۰ سالهاش را برای تأمین امنیت مردم به دخترش گزارش میکند.
5️⃣ صبر و استقامت در سختیهای نبرد و... (بقره/۱۷۷): مولای متقیان، مالک اشترش را در بردباری و استواری مقاومتر از کوهها و سنگها توصیف میکند. (نهجالبلاغه، حکمت ۴۴۳)
6️⃣ بصیرت: قرآن کریم، بصیرت را از ویژگیهای مهمِ پیامبر اسلام و پیروانِ آن حضرت میشمارد (یوسف/۱۰۸).از ویژگی شاخص علمدار کربلا، حضرت عباس(ع) نیز بصیرت است.
7️⃣ اخلاص(نساء/۱۴۶): در منطق ِقرآن کریم، راه رستگاری فقط اخلاص است.
✅ #شهیدسلیمانی، جامع همه صفات جمال و جلال انسانی بود که او را امتیترین و ملتی ترین چهره ساخت و در تاریخ بشریت جاودانه کرد.
✍️علیاکبر صیدی
💠@Gilan_tanhamasir
شبتون بخیر دوستان تنها مسیری
تصاویر فرزندانتون رو با عکس حاج قاسم میتونید برامون بفرستید. نقاشی یا هر گونه کار هنری دیگه رو هم میتونید ارسال بفرمایید تا در کانال منتشر کنیم❤️
👇👇👇
@adrekni99
فقط لطفا با اسم و فامیل و سن باشه🌹
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#کنترل_ذهن برای #تقرب 34 🔘 بخش دوم (آخر) از یه صاحب دلی پرسیدم داستان چیه. اون بزرگوار هم هی میگفت
#کنترل_ذهن برای #تقرب 35
🔘 بخش اول
"توجه به اهل بیت"
✅ گفتیم که انسان باید سعی کنه #توجه خودش رو به خداوند متعال جلب کنه.
🌺 به محض اینکه انسان توجهش به خداوند جلب بشه، توجه خداوند هم به انسان بر میگرده.
غیر ممکنه که خدا به انسان توجه نکنه. محاله...
❤️ غیر ممکنه که شما در طول روز به امام حسین علیه السلام توجه کنید ولی آقا به شما توجه نکنه.
🌺 نمیشه که شما به امام زمان ارواحنا فداه توجه کنید ولی آقا به شما توجه نکنن. "ایشون آدم بی توجهی نیست...."
فدای امام زمانم بشم الهی....
نمیدونم اینجاش رو چطور بگم که اشکام نریزه اما میگم...
🌹 نمیشه که تو بگی "السلام علیک یا صاحب الزمان... "
بعد آقا توجهی نکنه به تو...😭
💞 امام رضا علیه السلام نام آقا امام زمان رو برد. دیدن اقا بلند شد و دستش رو گذاشت روی سرش....
✴️ گفتن آقا جان، آخه اون آقا که هنوز به دنیا نیومده. قائم شما که هنوز به وجود نیومدن، اما شما تا نامش رو بردی بلند شدی و دست ....
💖 فرمود: آخه مومنین در دوران غیبت وقتی نام آقا رو میبرند اقا برمیگرده به اون ها #توجه میکنه و اون ها از سر ادب باید بلند بشن مقابل فرمانده و دست روی سر بذارن...
💥 اینکه تا نام قائم آل محمد میاد و مردم بلند میشن رو امام رضا علیه السلام به ما یاد دادن.
✅ محاله شما به حضرت توجه کنی ولی آقا به شما توجه نکنه.
صبر کن ببینم!
تا حالا شده شما با یه آدمی صحبت کنی بعد اون به تو توجه نکنه؟
💢 این کار بی ادبی هست یا نه؟
🌺 اونوقت میشه که ما به امام حسین علیه السلام توجه کنیم بعد آقا به ما توجه نکنه؟ معلومه نمیشه.... اون بزرگواران خاندان ادب هستند....
#ادامه_دارد...
🌷@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻چگونه باید شخصیت علامه مصباح (ره) را تعریف کنیم؟
➖ریشه مواضع انقلابی و شجاعت ایشان در بیان حق چه بود؟
🗓 سالگرد درگذشت عالم ربانی، فقیه و حکیم مجاهد، آیتالله #مصباح_یزدی
#تصویری
#شبتون_منور_به_نور_خدا
🔸@Panahian_ir
🔹@Gilan_tanhamasir
•┄❁بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ❁┄•
سلاااااااام و ادب محضریکایک شما بزرگواران✋
یاوران امام عصر(عج الله تعالی فرجه الشریف )
این روزها ،آسمان ایران همچون دل ایرانیان بارونیه، و درهای آسمان بازه و وقت استجابت دعاست...
الهی که آقامون بیاد وان شاءالله که روزتون به دعای مولا عطرآگین شده باشه و بشود✅
▪️با عرض تسلیت ایام شهادت حضرت مادر محضر مبارک آقا صاحب الزمان عج و شما شیفتگان و محبین اهلبیت ☑️
و عرض تسلیت شهادت سردار رشید اسلام حاج قاسم سلیمانی 🥀
🌺ان شالله ما و اولاد ما شیعه واقعی حضرت و همیشه و در همه حال پیرو دستورات ائمه بزرگوار و رهبری عزیز باشیم ....
🥀 @Gilan_tanhamasir