عرض سلام و ادب و احترام داریم محضر مبارک همه سروران بزرگوار✋🌺
امیداورم حال دلتون خوب باشه🌹
اول هفته تون به مهر و عافیت الهی👌
▪️سالروز شهادت امام هادی (ع) هست
🖤با عرض تسلیت محضر مبارک امام زمان (عج ) و محبین ایشان ،
ان شاءالله که دلامون همیشه مملو از مهر ائمه باشه ، و حوائج دنیا و آخرتمون به عنایتشون برآورده به خیر شود ....🤲
خدا رو شاکریم که باز توفیقی عنایت شد تا در خدمت شما خوبان باشیم ☺️
الهی خدا به وقت تون عمیقا برکت بدهد تا از مباحث کانال بهرمند بشوید❤️
#تنهامسیراستانگیلان
🥀@Gilan_tanhamasir
4_5947051703634233296.mp3
8.1M
#استغفار_پاکسازی_روح ۳
#استاد_شجاعی
بعد از استحمام، گونه هات برق میزنند؛ نورانی میشن!
حمامِ روح هم، جانت رو جلا میده! گونههای روحت برق میزنن ...
استغفار، نورانی ات میکنه ✨
🌹@Gilan_tanhamasir
#اهمیتازدواجدربیاناتمقاممعظمرهبری:
💞 خدای متعال از مسلمانها خواسته که زیاد بشوند
این حدیثی که من خواندم از قول پیغمبر اکرم که «تَناکَحوا تَناسَلوا تَکثُروا»(۱)، خدای متعال از مسلمانها خواسته که زیاد بشوند، افزایش پیدا کنند. واقعاً هم این جور است که اگر چنانچه عدد ملّت مسلمان -حالا در یک کشور اسلامی مثل کشور ایران یا در فضای اسلامی مثل امّت اسلامی- زیاد باشد، این زمینه و امکان برای رشد و تعالی در آنها وجود دارد؛ یعنی وقتی که عدّه زیاد است، افراد صالح در آن قهراً زیادترند، تواناییها قهراً بیشتر است، نیروی انسانی قهراً راقیتر است؛ این چون طبیعی است اگر چنانچه جمعیّت زیاد باشد. جمعیّت کم، مقهور واقع میشود. امروز در دنیا آن کشورهایی که جمعیّتهای زیادی دارند، به برکت آن به خیلی امکانات دست یافتهاند؛ چین یک نمونه است، هند یک نمونه است؛ با اینکه مشکلاتی هم دارند امّا در عین حال خود این جمعیّت زیاد به عنوان یک ارزش اجتماعی، ارزش سیاسی، یک ارزش بینالمللی برای آنها توانسته موفّقیّتهایی را به وجود بیاورد. بنا بر این نسل باید افزایش پیدا کند؛ اینکه من تکرار میکنم، تأکید میکنم، به خاطر این است.
💞 و البتّه امروز در کشور ما مردم گوش میکنند، حرفی ندارند؛ آن کسانی که این حرف به آنها میرسد، حرفی ندارند و گوش میکنند منتها مسئولینی که بایستی عملاً دنبال کنند و زمینهها را فراهم کنند، آن کار لازم را انجام نمیدهند. البتّه مسئولین [رده] بالا میگویند قبول داریم امّا مسئولین میانی درست عمل نمیکنند؛ به هر حال افزایش فرزند باید به صورت یک فرهنگ دربیاید. شما ببینید، در بعضی از کشورهای غربی ــ مثلاً در آمریکا ــ خانوادهای پانزده تا بچّه دارند، بیست تا بچّه دارند و از این قبیل، تشویق [هم] میشوند و هیچ کس مذمّتشان نمیکند. امّا نوبت به کشور ما که میرسد، این طرف قضیّه تشویق میشود، [یعنی] کمفرزندی و مانند اینها. بنابراین این هم یک نکته است که انشاءاللّه باید مورد توجّه باشد.۱۳۹۸/۰۱/۰۶
🌹 بیانات #رهبرمعظمانقلاب در دیدار جمعی از زوجهای جوان
#ازدواج, #افزایشجمعیت, #فرزندآوری
🌹@Gilan_tanhamasir
💥 #اطلاعیه
معرفی میکنم!😊
💕 کانال مخصوص آموزش نکات قبل از ازدواج به همراه #معرفی دختران و پسران تنهامسیری برای ازدواج دائم:
https://eitaa.com/joinchat/528351277C7fc860bfc5
💞 برای گسترش سنت حسنه واسطه گری این بنر رو برای همه کسانی که میخوان ازدواج کنن بفرستید👌
❤️💞🌹❤️ @ezdevaj_t_masiri
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت280 🌹🍃 جواب دادن به این سوالها باعث شده بود با خودم فکر کنم که من در
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت281
🌼🌼 کمیل یک سیب از داخل ظرف میوه برداشت و به طرف ریحانه گرفت.
–راستی کمیل جان، راحیل میگه بلد نیست چطوری شماره رو مسدود کنه، تو میتونی؟
کمیل نگاه گذرایی به من انداخت و گفت:
–بله، کار سختی نیست.
زهرا رو به من گفت:
–راحیل گوشیت رو بده، کمیل مسدودش کنه.
رمز گوشیام را باز کردم و دست زهرا خانم دادم. نگاهی به صفحهاش انداخت و لبخند زد.
–عه، عکس ریحانه رو گذاشتی رو صفحه؟
کمیل هم با دیدن عکس ریحانه لبخند زد. بعد گوشی را سمتم گرفت و توضیح داد که چطور باید شماره ها را مسدود کنم
گوشی را گرفتم و تشکر کردم. ریحانه از بغل پدرش پایین آمد و توپی که در حیاط بود را برداشت و به طرفم شوت کرد. منتظر بود با هم بازی کنیم. به طرفش رفتم و بوسیدمش و گفتم:
–عزیزم من دیگه باید برم. با بقیه هم خداحافظی کردم. نزدیک در که شدم ریحانه طبق معمول آویزانم شد و بنای گریه گذاشت و گفت:
–بریم تاب بازی، منم تاب بازی...
روبرویش روی یک زانو نشستم و گفتم:
–عزیزم من پارک نمیرم. حالا بعدا میام پارکم میبرمت. باشه؟
🌼🌼 ریحانه بیتوجه به حرفهای من شروع به گریه کردن کرد.
نگاهی از سر عجز به زهرا خانم انداختم که گفت:
–راحیل جان میخوای تو ببرش پارک سر کوچه، سرش گرم بشه، من برم چادرم رو سرم کنم، میام ازت میگیرمش. توام از همون جا برو خونه.
سرم را به علامت تایید تکان دادم. ولی همین که دست ریحانه را گرفتم که برویم، شوهر زهرا خانم از در وارد شد. همگی به او سلام کردیم.
او هم زیر لبی جواب داد و بی تفاوت به طبقهی بالا رفت.
زهرا خانم مستاصل نگاهی به کمیل انداخت.
کمیل گفت:
–زهرا جان تو برو به شوهرت برس من یه آبی به دست و صورتم میزنم خودم میرم ریحانه رو میارم.
هوا ابری بود. پاییز بود و این هزار رنگ شدن برگها زیبایی خاصی به پارک داده بود. کسی در پارک نبود.
–ببین ریحانه سر ظهر کسی تو پارک نیست. ریحانه را روی تاب گذاشتم و آرام هلش دادم. اولین بار که آرش مرا به خانهی کمیل رساند. نزدیک همین پارک پیادهام کرد. چقدر کنجکاو بود که بداند من چرا به اینجا میآیم. کمکم فکر آرش در من جان گرفت. تا به خودم آمدم دیدم غرق فکرش شدم. سعی کردم این فکر ها را پس بزنم. نفس عمیقی کشیدم. عقلم میگفت با این فکرها فقط خودت رو آزار میدهی پسش بزن. ولی دلم، دلتنگ بود. یاد شعری افتادم که گاهی میخواندمش.
زیر لب شروع به زمزمهاش کردم تا افکارم آزاد شود.
عقل و دل روزی ز هم دلخور شدند
هردو از احساس نفرت پر شدند
دل به چشمان کسی,وابسته بود
عقل از این بچه بازی خسته بود
حرف حق با عقل بود اما چه سود
پیش دل حقانیت مطرح نبود
دل به فکر چشم مشکی فام بود
عقل آگاه از خیال خام بود
عقل با او منطقی رفتار کرد
هرچه دل اصرار,عقل انکار کرد
کشمکش ها بینشان شد بیشتر
اختلافی بیشتر از پیشتر
عاقبت عقل از سر عاشق پرید
بعد از آن چشمان مشکی را ندید
تا به خود امد بیابانگرد بود
خنده بر لب از غم این درد بود.
🌼🌼 –خدایا کمکم کن دلم نمیخواد بیابون گرد بشم. قطره بارانی روی صورتم افتاد، به آسمان نگاه کردم ابرهای سیاه نوید باران را میدادند.
ریحانه با لذت تاب میخورد، نگاهی به در ورودی پارک انداختم هنوز کمیل نیامده بود.
–ریحانه جان، بیا ببرمت خونه، الان بارون میاد چتر و ژاکت نیاوردم.
کمک کردم تا ریحانه از تاب پایین بیاید.
–بزار بچه بازی کنه چیکارش داری؟
سرم را به سمت صدا برگرداندم. با دیدن فریدون خشکم زد.
جلوتر آمد و گفت:
–چیه؟ مگه جن دیدی؟
فوری ریحانه را بغل کردم و گفتم:
–چرا دست از سرم برنمیداری، چی میخوای؟
پوزخندی زد و گفت:
–نترس، با بچه کاری ندارم. حالا بچهی کی هست؟ میخوام بدونم اونی که اون دفعه به جای تو امده بود سر قرار کی بود؟ اصلا چه نسبتی با تو داره؟ دیدمش رفت توی اون خونه. میدونم که نه برادری داری، نه پدری، مطمئنم از فامیل هم نبوده.
با خشم گفتم:
–به تو مربوط نیست.
–مربوطه چون میخوام ازش شکایت کنم.
🌼🌼 –اولا که از کجا میخوای ثابت کنی اون تو رو زده، دوما حقت بود.
گوشیاش را بالا گرفت و گفت:
–اینم مدرک، صدات ضبط شد.
–با دهان باز فقط نگاهش کردم.
خدایا خودم با زبان خودم برای کمیل دردسر درست کردم. آب دهانم را قورت دادم و چند قدم به عقب رفتم. بعد برگشتم و به طرف درب خروجی پارک راه افتادم.
در دلم خدا خدا میکردم کمیل سر برسد. بیشتر از وجود ریحانه میترسیدم که نکند بلایی سرش بیاورد.
ناگهان گوشهی چادرم کشیده شد.
–صبر کن کجا میری من که هنوز حرفم رو نزدم. چادرم در دستش مشت شده بود.
–دست کثیفت رو بکش، همانطور که تقلا میکردم تا چادرم را از دستش خارج کنم.
ناگهان فریدون به طرف عقب پرت شد، با وحشت به عقب برگشتم. کمیل ژاکت ریحانه را مقابلم گرفت و گفت:
–شما برید خونه نزارید بچه ببینه، تا من به این بفهمونم با شما باید درست صحبت کنه.
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت281 🌼🌼 کمیل یک سیب از داخل ظرف میوه برداشت و به طرف ریحانه گرفت. –راس
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت282
🌼🌼 بعد یقهی فریدون را گرفت و از زمین بلندش کرد و مشت محکمی نثار صورتش کرد. صورت ریحانه را در آغوشم گرفتم و به طرف خانه دویدم.
پاهایم از ترس جان دویدن نداشتند. باید کاری میکردم. به هر سختی بود خودم را به خانه رساندم و زنگ واحد زهرا خانم را زدم. موضوع را برایش گفتم. انتظار داشتم شوهرش با عجله به کمک کمیل برود. ولی او تنها کاری که کرد به پلیس زنگ زد. نمیدانم چرا این کار را کرد، به چند ثانیه نرسید که زهرا خانم با بچههایش جلوی در ظاهر شدند.
ریحانه را به بچه ها سپرد و گفت:
–برید خونه بیرونم نیاییدا. ریحانه آنقدر ترسیده بود که فقط با حیرت به اطرافش نگاه می کرد
با زهرا خانم به طرف پارک دویدیم.
–شوهرتون نمیتونه به کمیل کمک کنه؟
–بهش گفتم، میگه مگه من قلدورم که برم دعوا کنم. کلا با کمیل شکر آبه، ولش کن. فقط دعا کن اتفاقی برای داداشم نیوفته.
شاید شوهر زهرا خانم راست میگفت چرا باید خودش را به درد سر بیندازد. همش تقصیر من است. بیچاره کمیل به خاطر من دوباره به درد سر افتاد. همین که به پارک رسیدیم باران گرفت. کمیل نفس زنان روی نیمکتی نشسته بود و به فریدون که نقش زمین بود خیره نگاه میکرد. کمی لب کمیل پاره شده بود و خون روی چانهاش ریخته بود.
ولی سرو صورت فریدون پر خون بود.
🌼🌼 زهرا خانم با دیدن فریدون هین بلندی کشید و به صورتش زد. به سمت کمیل رفت و گفت:
–وای داداش چیکارش کردی؟ حال خودت خوبه؟ کمیل سرش را به علامت مثبت تکان داد. زهرا خانم آرام گفت:
–داداش حالا بلایی سرش نیاد؟ کمیل عصبی گفت:
–این سزای کسیه که حرمت حالیش نیست. همان موقع پلیس هم رسید. فریدون با دیدن ماشین پلیس انگار جان گرفت. بلند شد و با سر و صورت خونی به طرف ماشین پلیس که کنار خیابان پارک شد دوید و فریاد زد:
–جناب سروان اینجاست، بیایید اینجا، من شکایت دارم.
دو مامور فوری خودشان را به کمیل رساندند و در مورد حادثه، سوالهایی پرسیدند. بعد هم مامورها هر دویشان را به کلانتری بردند. التماسها و توضیحات زهرا خانم هم در مورد بیگناهی برادرش فایده نداشت.
بعد از رفتن آنها زهرا خانم گفت:
–راحیل جان تو میتونی پیش بچهها بمونی؟ من با شوهرم برم کلانتری.
–منم باهاتون میام؟
زهرا خانم فکری کرد و گفت:
–آخه بچهها تنها میمونن. دوتا زن بریم اونجا چیکار؟ باید این جور وقتها یه مرد باشه.
زهرا خانم کلید آپارتمان کمیل را داد و گفت:
–تو برو داخل الان بچهها هم میان. میدونم اونجا راحت تری.
دلم مثل سیر و سرکه میجوشید، عذاب وجدان یک لحظه رهایم نمیکرد.
ناهار حاضری برای بچه ها آماده کردم. بعد از خوردن ناهار پسرا پای تلویزیون نشستند و ریحانه هم خوابید. نمی دانستم باید چه کار کنم. نگران بودم. گوشی را برداشتم و به زهرا خانم زنگ زدم. زهرا خانم گفت که فریدون را برای بستن زخمهایش به درمانگاه بردهاند و کمیل هم باید فعلا تا صبح روز شنبه در بازداشتگاه بماند.
–وای زهرا خانم همش تقصر منه، آقا کمیل به خاطر من...
–ای بابا این چه حرفیه؟ انتظار داشتی وایسه نگاه کنه؟
هرکاری میکنی خاکش کن؛ خدا رشدش میده🤫🌱
وقتی ﮐﻪ خوبیﮐﺮدنات فقط برای خدا باشه، ﺩیگه ﻗﺪﺭ نشناسی برات اهمیتی نداره!!!
چـون میدونی خـدا به جـایِ همه،
برات جبران میکنه♥️
#شبتون_منور_به_نور_خدا🌙✨
🌹@Gilan_tanhamasir
•┄❁بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ❁┄•
🌸 ســـلام به رفقایِ جان
صبحتون مسرت بخش و پر از عطر و یاد خدا🌺
حالتون چطوره☺️
امیدوارم بازم مثل همیشه حال دلتون عالی باشه🙂
🔻گاهی پر از خستگی ميشيم!
اما پیامهای پر از احساس شما... و بعد چند قطره اشک شوق از چشمان ما...ميشه ختم داستان خستگی ما!
چقدر خوبه که هستین😍
اردات داریم خدمت همه ی بزرگوارانی که ما رو همراهی میکنند و نیز ما رو به همه معرفی میکنند☺️
#تنهامسیراستانگیلان💞
🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما قرآن بخوانیم
استاد رائفی پور
#تنها_مسیری_ام
🌹@Gilan_tanhamasir
#نرم_افزار
پدرها و مادرهای عزیز🌹
دانش آموزان قرآنی 🌹
یه نرم افزار قرآنی جذاب 🤩🤩🤩🤩
🔸بازی شهر قرآنی، یک بازی جذاب قرآنیه که همراه با سرگرمی و بازیهای جالب قرآن رو آموزش میده
ویژگی های بازی؛
✅ متناسب برای سنین 3 تا 9 سال
✅ بیش از 100 بازی متنوع
✅ تقویت هوش و حافظه
✅ آشنایی بچه ها با مسجد و انفاق
✅ صوت 5 قاری نوجوان بین المللی
✅ وجود متن آیات و سوره ها و همچنین بخش ویژه برای آموزش حفظ و قرائت
✅ آموزش قرآن و خیلی موارد دیگر.
این نرم افزار رو دانلود کنید پشیمون نمیشین 😇
دانلود رایگان از کافه بازار👇👇
http://cafebazaar.ir/app/?id=com.boombstudio.qurancity&ref=share
4_5947051703634233297.mp3
5.71M
#استغفار_پاکسازی_روح ۴ 📿
إنّ اللّه تعالى، يَغفِرُ لِلمُذنِبِينَ إلاّ مَن لا يُريدُ أن يُغفَرَ لَهُ !
قالوا : يا رسولَ اللّه، مَنِ الذي يُريدُ أن لا يُغفَرَ لَهُ ؟
قالَ : مَن لا يَستَغفِرُ 💥
خدا همه رو میبخشه! مگر اونایی که خودشون نمیخوان!
یعنی کیــــا ؟
اونایی که اهل استغفار نیستند!
#دوربرگردان
#بن_بست_های_معنوی
🌹@Gilan_tanhamasir
شب شما بزرگواران بخیر و خوشی باشه.🌹
اگه موافق باشید بریم سراغ ادامه بحث کنترل ذهن؟👌
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#کنترل_ذهن برای #تقرب 41 🔘 بخش اول ✴️ گفتیم که ذهن انسان توانمندی های زیادی داره که باید ازشون اس
#کنترل_ذهن برای #تقرب 42
🔘 بخش اول
🔵 اخیرا اتفاقات جالبی در دانش تجربی غرب داره می افته.
دارن میرن به سمت خیلی از مسائلی که اسلام اون ها رو مطرح کرده.
📌 مثلا دانیل گلمن که یه دانشمند غربی هست در کتاب خودش میگه:
"علم آشکار میکند که چگونه مدیتیشن، ذهن و مغز و بدن شما را تغییر میدهد."
خیلی ساده میگه که قدرت کنترل ذهن به شدت در بدن انسان موثر هست.
✴️ اگه کسی دو واحد روانشناسی فیزیولوژی خونده باشه متوجه میشه که وقتی ذهن انسان به سمت افکار منفی میره یا میترسه، چه غده هایی توی بدن شروع به ترشح میکنن.
حتی رنگ خون رو هم تغییر میدن.
🔶 مثلا اگه دیده باشید میگن فلانی از ترس رنگش پریده!
✔️ توی طب اسلامی هم به این موضوع پرداخته میشه.
⭕️ مثلا کسی که توی زندگیش شکست عشقی بخوره یا بترسه یا ناراحتی هایی داشته باشه، توی بدنش غلظت سودا بالا میره
و همین باعث سرد شدن بدن و تخیل زیاد و گوشه گیری و افسردگی میشه.
خلاصه بدن انسان بهم میریزه.
💢 یا کسی که زیاد سراغ شهوترانی بره #صفرای خونش بالا میره و رنگش زرد میشه و علاقش به مسائل شهوانی بیشتر خواهد شد❌
در واقع هر کسی که مدام افکار شهوانی داشته باشه یا فیلم ها و تصاویر مستهجن ببینه
⭕️ اینطور نیست که سیر بشه بعد از یه مدت
اتفاقا هی بیشتر میخواد چون صفرای بیشتری توی بدنش تولید شده و گرمای بدنش میره بالا
⭕️ و مشکل بزرگی که پیش میاد اینه که دیگه توان جنسیش کم میشه.
❌ ذهنش میخواد ولی بدن دیگه نمیتونه و نمیکشه...