eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
800 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3هزار ویدیو
60 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ســلام رفقای راه نــ💫ــور...☺️ هم دلان، هم نفسان، عاشقان ســلام..✋ 🍃 ســلامی چو بوی خوش آشنایی، سلامی از دیار احساس در لفافه ای از مهر و محبت و در طبقی از عطر گل یاس پیشکش حضور پر لطفتان🌼☺️ و درودی چون گلواژه ی سرخ عشق به پاکی صداقت چشمانتان تقدیمتان باد.🌹 پیشاپیش فرارسیدن 22 بهمن ماه ؛ طلیعه ی آزادی ملت و محو استبداد و واپس راندن استعمار، بر شما مبارک باد.🌺😊 انقلاب ، همانگونه که در این چهل سال، مسیر خود را، بسمت هدف نهایی‌‌‌اش طی کرده؛ تا برپایی تمدن‌‌‌ نوین اسلامی ، از حرکت بازنخواهد ایستاد. مفسدان و حامیان آنان، بدانند؛ ذات انقلاب، در این چهل سال، منطبق بر سنت غربالگری الهی، نااهلان و نامحرمان را طرد نموده، و خواهد نمود..... 💥 ولو کره الکفرون ..... 🌹@Gilan_tanhamasir
‏✳ *فرق ره و* این است که*... *...* ✅بهشتی داشت ✅رجایی داشت ✅مطهری داشت ✅مفتح داشت ✅با هنر داشت ✅چمران داشت و .... *و امّا : * 👇👇 هاشمی، خاتمی، روحانی، موسوی و ... داشت و هنوز هم دارد! *💠یعنی خودش باید* ✅به جای رجایی ازمستضعفین دفاع کند. ✅به جای مطهری مبانی را بیان کند. ✅به جای مفتح با دانشگاهیان وحوزه هم کلام شود. ✅به جای بهشتی از گفتمان انقلاب اسلامی دفاع کند. ✅ به جای باهنر و چمران در تنگناها وارد میدان مبارزه شود. *این است دلیل "این عمار؟" او در فتنه ۸۸!!* و چه زیبا گفت شهید مرتضی آوینی که "خون دادن برای امام خمینی زیباست اما خون دل خوردن برای امام خامنه ای ازآن هم زیباتر است." 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ✋ 🌹 @Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5958793263753201027.mp3
6.81M
۸ 📿 ▫️استغفار، یه پاک کُن برای ماست! با این تفاوت، که پاک‌کن‌های مادی، در اثر استفاده‌ی زیاد، کوچیک میشن و بعد هم تموم... اما هر چی از این پاک‌کن استغفار بیشتر توی روز استفاده کنیم، اُنسمون باهاش بیشتر میشه، و خاصیت تطهیرکنندگی و معطرکنندگی‌اش قوی‌تر... 🌹@Gilan_tanhamasir
✨ مرحوم حاج اسماعیل دولابی می‌گفتن؛ 💞حقِّ رفیق مؤمنت بر تو این است که تو برای او نمایی و او هم برای تو. ✅ ما باید بار گناه رفقایمان و دوستانمان را تحمّل کنیم و در درگاه حق‌‎تعالی برای آنها شفاعت و عذرخواهی کنیم. همان‎گونه که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم برای گناه امّت استغفار می‎نمود. 🔚برای گناهان دوستانتان روزی هفتاد بار استغفار کنید و الاّ راهتان مسدود خواهد بود. 🌼وقتی استغفار کنی، دورت خلوت می‎شود، آن‎گاه علی علیه السّلام در کنارت می‎نشیند. یکی از دو امان الهی است... 📚 مصباح الهدی - تألیف استاد مهدی طیّب ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹@Gilan_tanhamasir
🇮🇷 امشب همه باهم ساعت ۹ شب به کوری چشم بدخواهان نظام و انقلاب به کوری دشمنان داخلی و خارجی امشب هم‌صدا همه با هم ندای سر خواهیم داد.✊🏻 ‌‎‌‌‌‎‌✾͜͡🕊࿐✰•. @Gilan_tanhamasir
🎊اینم هدیه دهه فجر امسال🎊 💢اگه تا حالا نمی تونستید خوب از انقلاب دفاع کنید، دیگه نگران نباشید ✅هرکس خواست انقلاب را زیر سوال ببره، آدرس سایت زیر را بهش بدین و دیگه تمام https://eftekhar1357.ir ☝️همه جا منتشر کنید که یعنی همین 🇮🇷@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت290 💞 بلندشدم وازاتاق بیرون رفتم. مادر و اسرا روی مبل نشسته بودند و د
🌷همین که خواست از در بیرون، برود مادر دستش را گرفت. _سعیده قراره شب بیایم خونتون، بمون با هم میریم سعیده هیچ وقت روی حرف مادر حرفی نمیزد. مادر سعیده را به اتاق خودش برد. در سالن نشستم و فکر کردم چرا سعیده اینقدر حالش بدشده است. دوباره صدای سعیده بلند شد که به مادر حرصی می‌گفت: –آخه خاله اون از من که یک سال و نیم به زندگیش گند زدم و بیچاره مجبور شد بچه داری کنه، راحیل اصلا بلد نبود چطوری بچه رو بغل بگیره، مجبور شد خیلی چیزا یاد بگیره. خیلی اذیت شد. اینم از نامزدش که انگار نه انگار که بدبختش کرده، واسه خودش داره زندگی می‌کنه و براش گل می‌فرسته. خودشون کم اذیتش میکنن فک و فامیلاشونم از اون ور، اون فریدون که الهی بمیره، مدام تنش رو میلرزونه، بیچاره همه جا باید با بادیگارد بره، اصلا اگه این کمیل نبود کدوم مردی تو فامیل از کار و زندگیش میزد و مواظب راحیل میشد؟ دایی؟ یا بابای من؟ خاله راحیل چه گناهی کرده، چرا باید همش... مادر حرفش را برید و گفت: –چرا فکر می‌کنی همه‌ی اینا تقصیره آرشه؟ فکر کردی راحیل نمی‌تونست راحت تر زندگی کنه، در مورد نگهداری از ریحانه نمی‌تونست بی‌خیال باشه؟ بگه اصلا به من چه؟ فوقش خالم و خانوادش میوفتن تو قرض و قوله، یا اگه نشد سعیده یه مدت میره زندان. خودش رو انداخت جلو چون تو رو دوست داشت، چون خانوادش براش مهم بودن. واسه دوست داشتن باید هزینه کنی، باید زحمت بکشی، باید ثابت کنی، خشک و خالی میشه؟ اگر آرشم از راحیل گذشت فقط به خاطر خانوادش بود، به خاطر قلب مادرش، به خاطر بچه‌ی برادرش، و آرامش روح برادرش مجبور شد. 🌷 با این حال اگه راحیل می‌خواست می‌تونست جلوش رو بگیره، می‌تونست نسبت به همه بی تفاوت باشه و آرش رو وادار کنه از خانوادش دست برداره، این گذشت و جدایی نشونه‌ی علاقس. اینا بدبختی راحیل نیست، در اوج عشق و علاقه گذشتن نشونه‌ی خوشبختیه، راحیل قبل از این که مادر آرش بیاد و التماس کنه تصمیمش رو برای جدایی گرفته بود، ولی شک کرد که نکنه جلوی ظلم فریدون ایستادگی نکرده، امدن مادر آرش و التماس‌هاش مطمئنش کرد که اشتباه نکرده. من مطمئنم الان راحیل اونقدر که از ناراحتی تو ناراحته از مشکلاتی که براش پیش امده ناراحت نیست. شماها مثل خواهرید. این روزا باید کمکش کنی تا از این سختیها عبور کنه. سعیده لطفا از این که فقط نوک دماغت رو ببینی دست بردار. مادر کم‌کم صدایش بالا میرفت. بلند شد در اتاق را بست و سعی کرد آرامتر صحبت کند. دیگر صدایشان زمزمه وار می‌آمد. بلند شدم و وارد اتاق خودم و اسرا شدم، اسرا باجزوه و کتابهایش سرگرم بود. روی تختم دراز کشیدم و در خودم جمع شدم. سرم درد گرفته بود. احساس داغی در پشت پلکهایم می‌کردم. چشم هایم را نتوانستم باز نگه دارم. سرم سنگین شده بود. نمی‌دانم چقدر گذشت که صدای اسرا را شنیدم که می‌گفت: –مامان توی خواب ناله می کنه و حرف میزنه. دست خنک مادر را روی پیشانی‌ام احساس کردم. –تب کرده، هذیون میگه. چشم هایم را باز کردم. –خوبی دخترم؟ –سردمه مامان. مادر همانطورکه ازاتاق بیرون می رفت گفت: –بچه‌ها چندتا پتو روش بکشید تا من بیام. هوا تاریک شده بود. 🌷سعیده دو تا پتو رویم کشید و کنار تختم نشست و از زیر پتو دستم را گرفت و سرش را پایین انداخت. –راحیل، رفتارامروزم خوب نبود، ببخش که ناراحتت کردم. –از سرما می‌لرزیدم. خم شد و لپم را بوسید. ازخودم جدایش کردم. –مریض میشی. سعیده دوباره بغض کرد. –آخه چرا تب کردی؟ چرا اینطوری شدی؟ بازم داری میلرزی که... دوباره پتو بیارم؟ سرم را به علامت مثبت تکان دادم. سعیده رو به اسرا گفت: –یه پتو دیگه بیار. اسرا که مات ما شده بود با بغض به سعیده نگاه کرد. –بفرما، حالش بد شد، حالا خیالت راحت شد؟ سعیده بغضش ترکید و با گریه گفت: –الان وقت این حرفهاست؟ داره میلرزه. اسرا تو رو خدا زود باش. اسرا فوری برایم پتوی دیگری آورد. مادر با لیوان معجونی وارد اتاق شد. به سعیده نگاهی انداخت. با مهربانی گفت: –چیز مهمی نیست. نگران نباش. فقط بدنش ضعیف شده. برو دست و صورتت رو بشور و بعد زنگ بزن به مامانت بگو راحیل مریض شده نمی تونیم بیاییم. سعیده از اتاق بیرون رفت. مادر نگاه شماتت باری به اسرا انداخت و گفت: –شنیدم باهاش چطوری حرف زدی. امشب پختن سوپ برای خواهرت با توئه، با سبزی تازه و لیمو ترش تازه، خودت میری سبزی میخری و پاکش میکنی، بعدشم خردش میکنی. اسرا با اعتراض گفت:مامان من فردا امتحان دارم. –به خاطر همین کمترین تنبیه رو برات در نظر گرفتم. تا دفعه‌ی بعد با بزرگترت درست صحبت کنی. اسرا سر به زیر از اتاق بیرون رفت. سعیده همانطور که روسری‌اش را مرتب می‌کرد وارد اتاق شد. چشمهایش قرمز بودند. –خاله، مامان گفت شام رو میاره دور هم بخوریم. گفت میخواد بیاد دیدن راحیل. من میرم بیارمشون باشه برو عزیزم. فقط اسرا رو هم تا سر کوچه برسون هوا تاریکه، میخواد سبزی بخره
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت291 🌷همین که خواست از در بیرون، برود مادر دستش را گرفت. _سعیده قراره
🌷–باشه پس بعد از خریدش برش می‌گردونم خونه بعد میرم. مادر محتویات لیوان را به خوردم داد. به چند دقیقه نکشید که عرق کردم و گرمم شد. پتوها را کنار زدم. احساس بهتری داشتم. با نوازش‌های مادر دوباره خوابم گرفت. در عالم خواب صدای خاله را شنیدم که به سعیده می توپید. –تومثلا امدی اینجا حال این رو خوب کنی؟ حال اینو که خوب نکردی هیچ، حال خودتم بهتر از این نیست که... دلم برای سعیده سوخت. دست خاله روی موهایم کشیده شد. –الهی خالت بمیره. چشم‌هاش گود افتاده، نه اسرا؟ صدای اسرا نیامد و خاله ادامه داد: –وا تو چرا غمباد گرفتی خاله؟ چشم‌هایم را باز کردم و با لبخند سلام کردم و تا خواستم بلند شوم خاله اجازه نداد و صورتم را بوسید. –بخواب عزیزم، راحت باش. حالت بهتره ؟ – خوبم خاله. –الهی خالت بمیره و این روزای تو رو نبینه. –ای بابا، چیزی نشده که خاله، مگه مردم که بغض می‌کنید؟ خاله بغضش را فرو داد. –این حرفها چیه میزنی، خدانکنه، دشمنات بمیرن قربونت برم. یه مو از سر تو کم بشه خالت می میره، انشاالله همیشه تنت سالم باشه. لبخند زدم و گفتم: –الان شما مویی توی سرم می بینید که می ترسید کم بشه؟ –عه، راحیل، نگو، موهات مگه چشه به این قشنگی، فقط یه کم کوتاه ترشده... 🌷سعیده که خیالش از حال من کمی راحت شده بود. جلوتر آمد و گفت: –یه کم؟ خاله لبش را گزید و گفت: –خب حالا، اتفافا خوب کاری کرده، اصلا موهاش بی‌جون شده بود، اینجوری تقویتم میشه. اسرا بیرون رفت و با یک لیوان شربت عسل برگشت. –پاشو این رو بخور راحیل. امشب من شدم مسئول خورد و خوراک تو. این سعیده که خیرش به ما نمیرسه، همش دردسره. سعیده پشت چشمی نازک کرد و گفت: –تا تو باشی دیگه با من درست صحبت کنی. لیوان را گرفتم و روی میز کنار تختم گذاشتم. خاله که روی تختم نشسته بود بلندشد که برود. چشمش به کاغذهای ریز ریز شده ایی که شاهکار سعیده بود افتاد. –اسرا، سعیده، حالا یه روز راحیل مریضه‌ها وضع اتاق باید این باشه؟ پاشید پاشید با هم اینجا رو تمیز کنید. این روزها سعیده و اسرا تمیز‌ کاری اتاق را انجام می‌دادند. حالا این شماتتهای خاله باعث خنده‌ام شده بود. سعیده لیوان را نزدیک لبهایم آورد و آرام گفت: –بخور دیگه، الان خاله‌ام میاد بیچاره اسرا رو می‌کوبه که چرا این رو به خوردت نداده. ما دو تا که شانس نداریم. چشمکی زدم. –خوبه الان بهش بگم تو این مدت اولین باره که یه کارمثبت کردی و یه لیوان شربت دادی دستم؟ –هیس، بزار مامانم بره، من و اسرا حسابت رو می‌رسیم. –فعلا که اسرا طرفه منه و با تو شکر آبه، –نه بابا، اگه خاله حرفش رو نمیشنید که مشکلی نبود. تقصیر من چیه خاله خیلی دوسم داره. لبخند زدم. –آهان، واسه همین تو اتاق سرت داد میزد. –اون دادا لازمه، چوبه خاله گُلِ، هر کی نخوره خُله، ببین تو نخوردی یه کم پنج میزنی. بلند خندیدم. اسرا جارو به دست وارد اتاق شد و گفت: –بد نگذره، واقعا من چه گناهی کردم دختر کوچیکه این خونه شدم. 🌷سعیده فوری جارو را از دست اسرا گرفت و گفت: –بده خودم جارو می‌کنم. امشب آخرین شبه که اینجام، میخوام خاطره خوش براتون باقی بزارم. اسرا با ناراحتی گفت: –نه سعیده نرو. –ندیدی مامانم چی گفت، این مریضی راحیل همه چیز رو خراب کرد. فردا دوباره میام دیگه. بعد از چند دقیقه از جایم بلند شدم. –اسرا چادرم رو میاری، میخوام برم سالن پیش بقیه. سعیده گفت: مردا نیومدن، گفتن تو مریضی یه وقت سختت میشه، موندن خونه. اسرا با خنده گفت: –پس نمی‌بینی یه ساعته واسه خودم راحت میرم میام. –راست میگیا حواسم نبود. سعیده خندید: –راحیل گفتم پنج میزنیا. می‌بینی اسرا، حالا که خیالش راحت شد همه‌ی کارا داره انجام میشه، به طور ناگهانی حالش خوب شد. اسرا با دلسوزی گفت: –ول کن سعیده، من حاضرم همه‌ی‌ کارها رو انجام بدم، ولی راحیل حالش خوب باشه. با بی حالی گفتم: –یاد بگیر سعیده، نصف توئه کنار مادر و خاله نشستم. خاله بامزه گفت: –همچین اسرا و سعیده رو به کارکشیدم که نیم ساعت دیگه بری توی اتاقت شده دسته‌ی گل. سرم را به بازوی خاله چسباندم. –خاله هر وقت میای، خونه انرژی می گیره، زود زود بیا دیگه. –مثلا نماینده خودم رو فرستادم، امده اینجا اونقدر خورده خوابیده اضافه وزن پیداکرده. خندیدم. –همیشه همینجوره خاله، باید بالا سر نماینده‌ها بود وگرنه خدا رو بنده نیستن که...خاله خندید. رو به مادر گفتم: –مامان یه چیز مقوی بده بخورم، جون بگیرم. آخرشب می‌خوام درس بخونم.
📌 ♥️ ‏شرح این عاشقے؛ ننشیند در سخن! پرچم من همین سه رنگ زیباست ...‌ ♥️ 🌹 فرا رسیدن طلیعه آزادی ملت و سقوط نظام شاهنشاهی رو خدمت همه شما سروران عزیز تبریک عرض میکنیم . ‌‌ 🌺 ان شاالله برای شکر گذاری نعمت وطن ایمن، کشور عزیزمون، ایران اسلامی ، امشب همه با هم فریاد سر می‌دهیم و فردا در راهپیمایی چهل و سومین بهار پیروزی انقلاب اسلامی حضور خواهیم یافت.☺️ 🌺✔️ تنهامسیری‌های عزیز میتونید از نصب جمهوری اسلامی ایران بر در خانه‌های خود ، بانگ ساعت 9 امشب و همچنین جشن22بهمن فردا از محل برگزاری جشن انقلاب چه در منزل و چه بیرون از منزل ان‌شاءالله حتمااا عکس و کلیپ تهیه و ارسال کنید 📸 ما تصاویرتون رو در کانال تنهامسیرگیلان به اشتراک میگذاریم. ارسال عکس و کلیپ به آیدی 👇👇 @adrekni99 💞 🌹@Gilan_tanhamasir
AUD-20220127-WA0068.mp3
5.69M
「✌️🏻🇮🇷」 سرفراز باشۍمیھن‌منــ❤️🇮🇷 ا؁فَدایت‌جاטּ‌‌ُ‌ تن‌منــ❤️🇮🇷 🎊 🇮🇷 💪 🇮🇷 @Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ . ما‌منتظر‌لحظہ‌‌دیدار‌ بھاریم!💕🌱 آرام‌کنید‌این‌دلِ‌ طوفانے‌مارا...😭 عمریست‌همہ‌‌ در‌طلب‌وصل‌تو‌هستیـم پایان‌بدهـ‌این‌حالِ‌ پریشانے‌مارا..😔💔 حُجَّة‌اللّٰهِ‌فِى‌أَرْضِهِ✋🏻 🍂⃟꙰ صَدْ ݜُڪرْ کہ اݫ ٺبآر زهڔاٮیم 🌹🍃🌹🍃 @Gilan_tanhamasir
به نام خالق زیبایی ها😊🌹 ســلام و ادب رفقای راه نــ💫ــور...☺️ هم دلان، هم نفسان، عاشقان ســلام..✋ ←خیر مقدم →به بزرگوارانی که تازه به جمع ما پیوستید خیلی خوووووش آمدید🍃🌷 وقدردانی می کنیم از کاربرانی که تا این لحظه ما را همراهی کردند وحامی ما بودند،👌 ممنون که با ما هستید 😌💐 برای آشنایی و استفاده از مطالب کانال لطفا پیام سنجاق شده رو مطالعه بفرمایید🌷 ✌️🏻ان شاءالله به لطف خدا و با همراهی شما رفقای همیشه همراه ، بحث بسیااار مهم ، جذاب و کاربردی کنترل ذهن رو در حال ارائه هستیم با ما همچنان همراه باشید و سعی کنید از مطالب ناب استفاده بفرمایید و ما رو به دوستانتون هم معرفی کنید☺️ 💖دوستتون داریــــمااا، ممنون که همراهمون هستین😊 💞 🌹@Gilan_tanhamasir
🇮🇷22 بهمن ،سالروز پیروزی انقلاب اسلامی ایران بر همه شما فجر آفرینان و انقلابیون و پاسداران انقلاب اسلامی مبارک باد. 🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تجلی حضور در هوای بارانی در سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ۱۴۰۰ ☔️@Gilan_tanhamasir
👌💯🌸🇮🇷 طنین انداز شدن نوای دل انگیز الله اکبر در شهرستان لاهیجان استان گیلان فاطمه محمدی 😍 ۸ ساله لاهیجان، میدان وحدت، شب ۲۲ بهمن 🌹@Gilan_tanhamasir