تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت318 🌹پدرش رو به مادر گفت: –حاج خانم انگار آقا کمیل با دختر خانمتون حر
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت319
💞 سرم را با دستهایم گرفتم و گفتم:
–اون هیچی حالیش نیست، فقط میخواد زهرش رو بریزه، اون سر دنیا هم که باشه بالاخره میاد. کمیل کمی به جلو خم شد و گفت:
–دقیقا برای همین نباید شکایتتون رو پس بگیرید. نباید حرفهاش رو باور کنید. تنها راهش اینه که قانون باهاش برخورد کنه و بیفته زندان.
بوی عطرش که به مشامم خورد سرم را بلند کردم و نگاهش کردم.
–راحیل خانم تا حالا شده به من اعتماد کنید و ضرر کنید؟
سرم را به طرفین تکان دادم.
عمیق نگاهم میکرد انگار در عمق چشمهایم دنبال چیزی میگشت. نگاهم را روی یقهی پیراهنش سُر دادم.
بیحرکت مانده بود. دوباره چشم در چشم شدیم. نگاهش رعد و برق شد و دلم را تکان داد.
چادرم را چنگ زدم و سرم را پایین انداختم.
نفس عمیقی کشید و گفت:
–میخوام یه سوال بپرسم دلم میخواد راحت جواب بدید.
–بفرمایید.
–دلیل ازدواجتون با من چیه؟
نمیدانستم چه جوابی بدهم. اصل مطلب را که نمیتوانستم بگویم.
–خب چون خیلی قبولتون دارم.
صاف نشست و با شیطنت نگاهم کرد.
–یعنی شما هر کس رو قبول داشته باشید باهاش ازدواج میکنید؟
از حرفش خندهام گرفت. خودش هم خندید.
–منظورم اینه که تمام معیارهای من رو برای ازدواج دارید و دلایل دیگهایی هم دارم که الان نمیتونم بگم.
لبهایش جمع شد و کمی جدی گفت:
–امیدوارم لیاقت این اعتماد شما رو داشته باشم.
با تعجب نگاهش کردم.
–یه ریئس نباید به کارمندش اینجوری بگه.
لبخند زد.
–فعلا که شما ریئس مایی خانم، وگرنه من الان با گردن کج اینجا ننشسته بودم.
💞 آن روز قرار و مدارها گذاشته شد. پدر و مادر کمیل خواهش کردند که تا وقتی آنها تهران هستند ما محرم شویم. کمیل گفت ما زمان زیادی برای آشنایی داشتیم پس باید زودتر عقد کنیم.
یک هفتهایی طول کشید که کارها انجام شد.
برای خرید هم یک جلسه با زهراخانم و کمیل به بازار رفتیم و خریدها را انجام دادیم.
فقط لباس روز عقد باقی ماند، که به اصرار زهرا خانم قرار شد من و کمیل خودمان دوتایی خرید کنیم.
فردای آن روز از محل کارمان به جایی که کمیل آدرسش را نمیدانم از کجا به دست آورده بود رفتیم.
آنجا یک فروشگاه شیک بود که پر بود از لباسهای زیبا.
اولین انتخابم یک کت و شلوار سفید رنگ بود که کمیل با بیمیلی نگاهش کرد.
سرم را به طرفش چرخاندم و گفتم:
–مثل این که شما خوشتون نیومد.
دوباره نگاهی به ویترین مغازه انداخت و گفت:
–نه قشنگه، بعدشم شما باید خوشتون بیاد نه من.
– نظر شما برام مهمه، لطفا راحت نظرتون رو بگید.
نگاهم کرد و پرسید:
–اگر راحت بگم مطمئنید مشکلی پیش نمیاد؟
–بله.
–خب راستش کت و شلوار در حقیقت یه لباس مردونس. بهتره که خانمها لباس مخصوص خودشون رو بپوشن. البته این نظر منه، تا وقتی پیراهنها و دامنهای به این قشنگی هست چرا کت و شلوار؟
متفکر نگاهش کردم و گفتم:
–تا حالا از این زاویه به قضیه نگاه نکرده بودم. حالا چرا فکر کردید با گفتن نظرتون مشکلی پیش میاد؟
–نمیدونم، شاید به خاطر پیش زمینهایی که داشتم. البته از شما شناخت دارم میدونم که با بقیه فرق دارید. ولی بعضی خانمها چیزی رو که دلشون میخواد سعی میکنن به دست بیارن و موانع رو هر جور شده از سر راه برمیدارن. هیچ نظری هم براشون مهم نیست.
💞حتی اگر کسی مخالف نظرشون نظر بده بهشون برمیخوره. من در زندگی گذشتم زیاد به این مورد برخوردم. همینطور با همکارهای خانم هم در مورد مسائل کاری از این موردها زیاد دیدم.
گاهی درخواستشون کوچیک و بچهگانس ولی براشون مهمه که انجام بشه و براش هزینههای سنگینی میکنن. فقط میخوان به اون خواستشون برسن.
–یعنی آقایون اینطوری نیستن؟
لبخندی زد و گفت:
–باور کنید اصلا حرفم نژاد پرستانه نبود. فرقی نداره کلی گفتم. همهی آدمها...
لبخند تلخی زدم و گفتم:
–بله میدونم. درست میگید گاهی تحمل کردن بعضی آدمهای بیمنطق خیلی سخته. اونایی که کسای دیگه براشون اهمیتی ندارن و فقط به خودشون فکر میکنن. حالا تو هر زمینهایی اونش چندان اهمیتی نداره. منم قبلا تجربش رو داشتم.
غمگین شد و نفسش را بیرون داد. انگار کاملا منظورم را متوجه شد.
–اونجور آدمها هم اولش با این چیزا شروع کردن.
خندهام گرفت:
–مگه معتادن که کمکم شروع میشه.
–دقیقا مثل اعتیاده. وقتی توی سن پایین تر نتونیم ار خواستههامون بگذریم و این کار رو تمرین نکنیم. قطعا هر چی سن بره بالاتر این کار سخت تر و سختر میشه. طوری که حتی گاهی دست کشیدن و نخوردن یه شکلات یا شیرینی هم برامون خیلی سخت میشه. البته برای کسی که تو زمینهی شکم ضعف داره. باید دید هر کسی تو چه زمینهایی ضعف داره.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت319 💞 سرم را با دستهایم گرفتم و گفتم: –اون هیچی حالیش نیست، فقط میخوا
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت320
💞 بعد از یکی دو ساعت که آن فروشگاه را زیرو رو کردیم. بالاخره یک پیراهن سفید بلند که از کمر کلوش میشد و بالاتنهاش گیپور بود خریدیم. یقهی پوشیدهایی داشت و در عین زیبایی ساده و قشنگ بود.
کمیل هم از لباس خیلی خوشش آمده بود.
تقریبا همهی کارها انجام شده بود. همه خودشان را برای مراسم عقد آماده کرده بودند. قرار شد همانطور که مادر میخواهد مراسم ساده انجام شود.
در اتاق مادر، سفرهی عقد انداخته شد. کمیل هیچ سختگیری در هیچ موردی از مراسم نداشت. نظر بزرگترها برایش مهم بود و سعی میکرد طبق نظر آنها کارها پیش برود. حتی اگر گاهی من هم با موضوعی مخالفت میکردم، سعی میکرد با حرفهایش مرا راضی کند نه بزرگترها را.
روز مراسم خاله با یک آرایشگر هماهنگ کرده بود که به خانه بیاید و کمی آرایشم کند. لباسی را که کمیل برایم خریده بود را پوشیدم. با آمدن مهمانها سر سفره عقد نشستم و چادرم را کامل روی صورتم کشیدم.
وقتی صیغهی عقد جاری شد قلبم به تپش افتاد. خدایا بعد از چند دقیقه همسر مردی که در کنارم نشسته است میشوم. خدایا میدانم که مرد خوبیاست، به قلبم آرامش بده و عشق را در زندگیام بگنجان. خدایا میگویند در این لحظات دعاها مستجاب میشود، به حق همین ساعات کمکم کن بدون طمع دوستش داشته باشم.سکوت و نگاه سنگینی مرا متوجه اطراف کرد. کمیل منتظر نگاهم میکرد. انگار سومین بار بود و باید "بله "را میگفتم. نگرانی از چشمهای کمیل هویدا بود. سرم را زیر انداختم و قبول کردم که برای تمام عمر شریک روزهای خوب و بدم کمیل باشد. با صدای دست زدن و کِل کشیدن به خودم آمدم.
💞 مادر برای تبریک گفتن به طرفم آمد. مرا در آغوشش کشید و بعد از تبریک کنار گوشم گفت:
–شاید کمی سختت باشه، ولی چون دنبال دلت نرفتی، خوار نمیشی و عزت پیدا میکنی عزیزم. این خیلی مهمه. از صمیم دلم برات خوشحالم دخترم.
حرف مادر آنقدر آرامم کرد که لبخند به لبهایم آمد.
–نمیدانم تاثیر حرفهای مادر بود یا سرّی که در خواندن صیغهی عقد پنهان است بود. همان لحظه احساس کردم محبت کمیل در دلم جوانه زد.
رنگ نگاههایش تغییر کرده بود. کمکم مهمانها به سالن رفتند و من و کمیل در اتاق تنها ماندیم. خواهرش در اتاق را بست و خواست که چند عکس از ما بگیرد.
کمیل با رعایت فاصله از من پرسید:
–میخواهید عکس بگیریم؟ اگر دلتون نمیخواد فقط اشاره کنید.
با لبخند گفتم:
–چرا دلم نخواد؟
دیگر چیزی نگفت و کنارم ایستاد.
زهرا دوربین را تنظیم کرد و گفت:
–داداش دیگه محرم هستید، یه کم مهربونتر...
کمیل کمی خودش را به طرفم مایل کرد ولی سخت مواظب بود که تماسی با من نداشته باشد.
انگار نمیخواست حتی در حد یک عکس گرفتن پا روی حرفی که در مورد زمان دادن به من زده بود بگذارد.
زهرا چند عکس انداخت و بعد گفت:
–حالا چندتا هم ایستاده میخوام ازتون بگیرم.
هر دو مثل دو تا چوب خشک کنار هم ایستادیم. زهرا دوربین را از جلوی چشمش کنار برد و کشیده گفت:
–کمیل!
کمیل لبخند زد و گفت:
–خواهر من، شما عکست رو بگیر.
💞زهرا رو به من با مهربانی گفت:
–راحیل جان، این داداش من بخار نداره حداقل تو یه حرکتی بکن. اینجوری بعدا کسی عکساتون رو ببینه ، فکر میکنه با هم قهر بودیدا.
خجالت میکشیدم، خیلی سختم بود با کمیل راحت باشم. شخصیتش برایم جور خاصی بود. نمیدانستم باید چه کار کنم. بنابراین گفتم:
– زهرا خانم الان باید دقیقا چیکار کنم؟
زهرا خندید و قربان صدقهام رفت.
–باز به مرام زن داداشم، بعد جلو آمد و ادامه داد:
–مگه این که تو یخ این داداش ما رو باز کنی.
یک دستم را گرفت و سنجاق کرد روی شانهی برادرش، یک دست برادرش را هم به کمر من چسباند. دستش آنقدر گرم بود که فوری گرمایش به بدنم منتقل شد.
سرم نزدیک سینهاش بود و از همان فاصله صدای تالاپ و تلوپ قلبش را میشنیدم. حتما او هم صدای قلبم را و لرزش دستم را متوجه شده بود.
سرم را بلند کردم و نگاهش کردم. اخم ریزی کرده بود و نگاهم نمیکرد. معلوم بود در دلش غوغایی به پاست و مبارزهی سختی را آغاز کرده است. در دلم گفتم، "اگر بگویم من به زمان نیازی ندارم رضایت میدهی؟"
پیشانیاش عرق کرده بود. زیر لب جوری که خواهرش نشنود گفت:
–معذرت میخوام راحیل خانم. با صدای زهرا هر دو به طرفش برگشتیم. او تند و تند چند عکس انداخت و گفت:
–داداشم اندازهی یه دختر حیا داره. خب، حالا یه ژست...
کمیل آرام کمی عقب رفت.
–خواهر من، دیگه بسه، زیادی آتلیه ایش کردی.
–عه کمیل تازه میخوام روسریش رو برداره تا...
کمیل همانطور که از در بیرون میرفت گفت:
–زهرا جان اذیتش نکن، بزار راحت باشه.
–راحیل جان، الهی من قربون تو برم، یه وقت دلگیر نشیا، فعلا روش نمیشه. البته کمیل اینقدرم خجالتی نبود، نمیدونم چش شده.
روسریت رو بردار، بیا چندتا عکس تکی ازت بگیرم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا جانم واژه به واژه ،
در سطرهایِ این زندگی ،
در جستجوی توام !
اما من ، تو را خواهم یافت و به همه خواهم
گفت : که تو بهترینی . ❤️
#شب_بخیر🌙✨
🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســــلام ودرودها همسفران مسیر عشق ✋❣
الهی که روز اول هفته زیباتـــــون متصل ب نگاه گرم الهی باشه ☺️
و روزگارتون پراز حس هاےقشنگ
حالتون چطوره؟
ان شاء الله که حالتون خوب باشه و همیشه مراقب حال خوبتون باشید 😊
امیدوارم شروع هفته براتون با بهترین لحظات گره بخوره و سرشار از خیر و برکت باشه😊🌺
قــــدرداان حضـــور گرمتون هستیم😇
حضورگرمتـــــــون جاودان باشه
#تنهامسیراستانگیلان💞
#جواهردشت 🍃
طبیعت #گیلان_زیبا🌺
☔️@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
چرا ناراحتی؟ خدا حواسش بهت هست عزیز دلم.... 🌺 @Gilan_tanhamasir
⁉️در مورد هَمّ واحد سوال کردن.
ببینید هَمّ واحد یعنی انسان شبانه روز مشغول یه کار باشه.
اون یه کار چیه؟
"اطاعت از دستورات خدا."
حالا چرا دستور؟
توی ترم سوم حیات برتر به طور کامل به این موضوع میپردازیم.
🔷فقط اجمالا عرض کنم که خدا از ما اصلا انجام کارای خوب رو نمیخواد
✅ بلکه فقط "اطاعت از دستور" رو میخواد.
⭕️و مهم ترین علت اینکه دینداری های ما معمولا ضعیف هست و باعث رشدمون نمیشه فقط یه چیزه
💢اینکه طبق دستور پیش نمیریم
بلکه فقط کارایی که "فکر میکنیم خوبه" رو انجام میدیم....
خیلیا میخوان کانال رو به دوستانشون معرفی کنن🌺🌺
از بنر زیر میتونید برای این موضوع استفاده کنید👇👇
🔹این بنر رو توی همه گروه ها و کانالاتون قرار بدید و توصیه کنید که عضو بشن
💥 اولین کانال تخصصی تربیتی با مبحث بروز و جذاب #کنترل_ذهن 👤👌
❤️ زندگی هزاران نفر با کنترل ذهن قشنگ شده، شما هم میتونید توی جمع ما باشید😊🌹
برای ورود به دنیای زیبای کنترل ذهن، لینک زیر رو لمس کنید:👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
تمریناتی قوی تر از یوگا و مدیتیشن در این کانال قرار داده میشه👌💥
#انتشار_عمومی
4_6015004696211621530.mp3
10.69M
#استغفار_پاکسازی_روح ۲۱📿
خُلق یعنی رفتاری که در تو تثبیت شده!
اگر بدخُلق هستی؛ و یک رفتار زشت، در تو تثبیت شده،
استغفارت از اون خُلق پذیرفته نیست،
مگر اینکه سخت در تلاش باشی تا از خودت دورش کنی!
#خودسازی
🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حلاوت ٢۴ رجب سالروز #فتح_خیبر به دست اسدالله الغالب علیبنابیطالب #امیرالمؤمنین علیهالسلام گوارای وجودتون❤️
✾͜͡🕊࿐✰•.
@Gilan_tanhamasir
🔴 رصد خانه کوشیار گیلانی افتتاح شد
🔹مرکز علمی و #رصدخانه کوشیار گیلانی، امروز در بلوار شهید افتخاری (عینک) #رشت به بهره برداری رسید.
🔹شهردار رشت در آیین افتتاحیه این مرکز گفت: ساخت این مرکز از سال۱۳۸۹ در زمینی به مساحت بیش از ۶هزار و صدمترمربع آغاز شد و با حدود ۲۰میلیارد ریال ساخته شد و در قسمت رصد خانه در شمال کشور بی نظیر است که برای تجهیز امکانات آن از منابع اعتبار دولتی و شهرداری رشت بیش از ۶۰میلیارد ریال هزینه شده است.
🔹سیدامیرحسین علوی افزود: این مرکز در دو طبقه ساخته شده و شامل برج رصد خانه، آسمان نما با قطر گنبد ۹متر، گنبد رصدخانه با قطر ۵ونیم متر، سالن آموزش، تالار گفتگو، کتابخانه، نمایشگاه، سایت رایانه و ۴کلاس آموزشی است که مکان خوبی برای منجمان آماتور، دانش آموزان و معلمان، دانشجویان و محققان حوزه #نجوم و عموم مردم است.
☔️@Gilan_tanhamasir
🔴 انسداد آزادراه رشت - قزوین از امروز
🔹رئیس پلیس راه گیلان از مسدود بودن آزادراه رشت - قزوین به دلیل اجرای عملیات کارگاه جادهای، به مدت ۶روز خبر داد.
☔️@Gilan_tanhamasir
#یا_موسی_بن_جعفر_ع💔
نگاهی کن بـه این چشمانِ مضطر
هــزار امیــد آوردم بــر ایـن در
مـن و ایـن اشـک «یا بابالحوائج»
من و این آه «یا موسی بن جعفر»
#شهادت_امام_کاظم_ع_تسلیت
#آجرک_الله_یاصاحب_الزمان_عج
@Gilan_tanhamasir
●➼┅═❧═┅┅───┄
•┄❁بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ❁┄•
ســـــــلام و درودهـــــــاا حضـور ارزشمندتان همراهاان گرامی 🌹
صبحتــــون ب آفتاب پر مهر و نور ای حضرت عشق❤️
ان شاالله که ساعات خوبی رو سپری کنید🙏
🔘 شهادت امام موسی کاظم رو خدمت آقا امام زمان و رهبر معظم انقلاب و شما بزرگواران تسلیت عرض میکنیم.
🌺ان شالله ما و اولاد ما شیعه واقعی حضرت و همیشه و در همه حال پیرو دستورات ائمه بزرگوار باشیم .....🤲
#تنهامسیراستانگیلان
🥀@Gilan_tanhamasir
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
ای ولی نعمتِ ایران پدرت را کشتند
آه ، ای شاهِ خراسان پدرت را کشتند
در میان حرمت سینه زنان میگوییم
وامصیبت که رضا جان پدرت را کشتند
آنقَدَر از نفس حیدری اش ترسیدند
آخر از ترس ، هراسان پدرت را کشتند
از بلا هر چه که میشد به سرش آوردند
امتِ دور ز انسان پدرت را کشتند
تا که دیدند کسی نیست ، که یاریش کند
چقَدَر ساده و آسان پدرت را کشتند
السلام علیک يَا مُوسَي بْنَ جَعْفَرٍ أَيُّهَا الْكَاظِم ..
التماس دعای خیرتان🙏
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 یک توبیخ شیرین!
🔻 ماجرای برخورد زیبای امام کاظم(ع) با بُشر حافی
#تصویری
🥀@Gilan_tanhamasir
سلام
شهادت باب الحوائج حضرت موسی بن جعفر علیه السلام بر عاشقان اهل بیت تسلیت باد🖤
خدا قوت بده ان شالله 🌹
حالتون که مطمئنم خوبه برای همین نمیپرسم 😊
مگه میشه آدم بنده و عبد خدا باشه و بازم حالش بد بشه؟
خب معلومه نمیشه!
🔵اگه اجازه بدید یه سوالی رو خدمتتون مطرح میکنم و جوابش رو در درس تقدیم میکنم.
🔶 الان شما مدت هاست که دارید همراه با ما بحث #کنترل_ذهن رو پیش میرید. شاید قبلا هم بحث هایی شبیه کنترل ذهن رو دیده یا شنیده باشید
بحث هایی مثل قانون جذب و راز موفقیت و ....
🔷 به نظر شما بین بحثی که ما توی کانال قرار دادیم با بحثای دیگه ی شبیه به این چه فرقایی وجود داره؟
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#کنترل_ذهن برای تقرب 45 🔸بخش اول آیت الله حق شناس یه جمله ای دارن که میفرمایند: ✅ مقام مراقبه این
#کنترل_ذهن برای تقرب 46
" #نقدی_بر_قانون_جذب "
بخش اول
🔶 یکی از سوالاتی که ممکنه با یادگیری درس های #کنترل_ذهن پیش بیاد اینه که این درس ها چه تفاوتی با مباحث قانون جذب و راز ثروت و اینجور موارد داره.
آیا اصلا تفاوتی هست؟ اگه هست تفاوت ها چیه؟