#استادعشق
#قسمت_صدوشصت_وچهارم
#کتابخوانی
🌻فورا و با تعجب گفتم: چهار معلم برای يك ملت؟ فكر نمی كنم، كافی باشد! اين عده برای يك كشور بزرگ مثل ايران، خيلی كم است!
«وزير با كنجكاوی، از من پرسيد: آيا صحبت هايی كه در اين اتاق با شما می شود، بيرون از اين اتاق هم بازگو می گردد؟ با اطمينان كامل به او پاسخ دادم: هرگز!
🌻وزير كه اعتمادش به من جلب شده بود، درد دل عجيبی كرد. اوگفت:
«دو سال است، كه حتی برای آوردن همين چهار معلم هم، پولی نداريم.
«احساس كردم، اين حرف را با دلسوزی و علاقه خاصی، گفت: من هم در راستای كمك به هدف هر دو نفرمان،
گفتم: بودجه خاصی نمی خواهد. اگر شما دستور بدهيد، دو تا اتاق به من بدهند، خودم با حمايت شما، يك چيزی مثل دارالمعلمين راه خواهم انداخت، و هر عده معلم كه خواستيد، همين جا برای شما، تربيت می كنم.
🌻«وزير كه از اين پيشنهاد من، خيلی تحت تاثير قرار گرفته بود، به ياد واژه ی دكتر در ابتدای اسمم افتاد.
به نظرم دلش برايم سوخت، و گفت: اين درخواست ملاقات شما، بسيار جالب تنظيم شده بود. متن درخواست، با خط نسخ و امضای شما با خط نستعليق و با انشای بسيار زيبا نوشته شده بود، اين كار سليقه ی چه كسی بوده است؟
🌻كمی صبر كردم و گفتم: سليقه ی مادرم. وقتی جناب وزير ديدند، كه من در اين سن، هنوز به ياد مادرم هستم، خيلی برخورد مهربان تری پيدا كرد، و گفت: مگر شما زير درخواست كتبی، برای گرفتن وقت ملاقات ننوشته بوديد «دكتر محمود حسابی
ادامه دارد...