#استادعشق
#قسمت_صدوچهل_وششم
#کتابخوانی
🔹و نجارها الوارهايشان را، با اره مشاء ( دوطرفه) می برند، الوارها صاف در نمی آيد، و به كار فرنگی كاری نمی خورد.
🔹تجار و نجارها مجبور هستند، چوب مورد نيازشان را، از روسيه وارد كنند. اين چوب های وارداتی، برايشان گران در می آيد، و اگر اين كارخانه را بنده، با اين سرمايه راه اندازی كنم، به طور قطع، قيمت چوب های اين كارخانه، به مراتب ارزان تر از چوب روسی در خواهد آمد، و كار اين كارخانه رونق، خواهد گرفت.
🔹بنده ان شاءاالله ظرف مدت يك سال، اين پول مرحمتی جنابعالی را، با هر ميزان سودی كه تعيين كنيد، به شما بر می گردانم.
🔹« آقای معز السلطنه، به محض شنيدن حرف های من، با صدايی بلند فرياد زد:
من از كجا 800 تومان بياورم، به تو بدهم چرا دست از سرم بر نمی داری؟
خيال می كنی، من روی گنج قارون نشسته ام؟ باز آمدی اين جا در باغ سبز ديدی؟!
🔹«و پشتش را به من كرد، و وارد ساختمان شد. چشمانم سياهی رفت دلم فرو ريخت مگر ممكن است، بعد از اين همه سال...؟»
لازم به ذكر است، كه آقای معز السلطنه، تا سال 1333 ه.ش. در قيد حيات بودند و از زندگی مرفهی برخوردار بودند.
پدرم خطاب به من گفتند: ..
ادامه دارد...