#استادعشق #قسمت_صد_وبیست_وششم #کتاب‌خوانی 🔸دانشگاه شيكاگو، بسيار پيشرفته بود. مهم تر از هر چيز آزمايشگاه های متعدد و معتبر آن بود. من در يك لابراتوار بسيار پیشرفته اپتيك، مشغول به كار شدم. 🔸در خوابگاه دانشگاه هم اتاق مجهزی برای اقامت، به من داده بودند. از نظر وسايل رفاهی، مثل اتاق يك هتل بسيار خوب بود. آدم باورش نمی شد، اين اتاق در دانشگاه باشد. معلوم بود كه همه چيز را، برای دلگرمی محققين و اساتيد، فراهم كرده بودند. 🔸نكته خيلی مهم و حائز اهميت، آزمايشگاه ها و چگونگی تجهيزات آن بود. يك نمونه از آن مربوط به ميزی می شد، كه در آن آزمايشگاه به من داده بودند، اين ميز كشوی كوچكی داشت، 🔸از روی كنجكاوی آن را بيرون كشيدم، با كمال تعجب، چشمم به يك دسته چك افتاد. دسته چك را برداشتم، و متوجه شدم، تمام برگ های آن امضا شده است. 🔸فورا آن را نزد پروفسوری كه رئيس آزمايشگاه ها و استاد راهنمای خودم بود بردم، چك را به او دادم، و گفتم: ببخشيد استاد، كه بی خبر مزاحم شدم 🔸موضوع بسيار مهمی اتفاق افتاده است، ظاهرا اين دسته چك مربوط به پژوهشگر قبلی بوده، و در كشوی ميز من جا مانده است، و اضافه كردم، مواظب باشيد، چون تمام برگ های آن امضا شده است، يك وقت كم نشود. 🔸«پروفسور با لبخند تعجب آوری، به من گفت: اين دسته چك را، دانشگاه برای شما، مانند تمام پژوهشگران دیگر دانشگاه، آماده كرده است، تا اگر در هنگام آزمايش ها، به تجهيزاتی نياز داشتيد، بدون معطلی به كمپانی های سازنده تجهيزات، اطلاع بدهيد. ادامه دارد...