#استادعشق
#قسمت_هشتاد_وچهارم
#کتابخوانی
❣دور شدم. كاش دائم در كنار ايشان بودم. و از اين گنجينه بی نظير بيشتر استفاده می كردم
درس تمام شده بود و موقعی فرا رسيده بود كه باز می توانستم خاطراتشان را بشنوم.
❣اين بار احساس ديگری داشتم علاوه بر اين كه خودم را فرزند ايشان ميدانستم احساس می كردم در مقابل استادم قرار گرفته ام.
احساس درونی تر به من ميگفت: تو در برابر يك انسان بزرگ هستی و همين باعث می شد تواضع من نسبت به پدرم بيش تر بشود.
❣در دوران جوانی بسياری از روزها كه من در مقابل گرفتاری ها و مشكلات روزانه ام درمانده بودم در همان ساعات كه كنار پدر می نشستم و مشكلاتم را برای ايشان مطرح می كردم
❣پدرم به دقت تمام حرف هايم گوش می كردند و با دقتی باورنكردنی همه مشكلات مرا موشكافی می كردند و بهترين راهنمای من بودند.
وقتی با پدرم حرف هايم را می زدم احساس می كردم تبديل به يك مرد قوی شده ام؛ و نه تنها از هيچ چيز هراسی ندارم بلكه پاسخ تمام مشكلاتم را می دانم.
❣دقت، حوصله، عشق و درايت پدرم عجيب و باورنكردنی بود. محال بود بگذارند من در مقابل مشكلی احساس ضعف بكنم.
مشكلاتی كه من از خود و كارهای روزانه ام می گفتم در برابر مشكلاتی كه پدرم در زندگی شان با آن ها دست و پنجه نرم كرده بودند مثل قطره ای در برابر يك اقيانوس بود.
❣پدرم هيچ وقت از مشكلاتشان برايم حرفی نزده بودند حتی يك كلمه.
حالا كه از، زندگی خودشان برايم می گفتند می فهميدم نه تنها در برابر مشكلات و مصائبی كه در..
ادامه دارد...
🌹@Gilan_tanhamasir