#استادعشق
#قسمت_پنجاه_ونهم
#کتابخوانی
🌷به اين ترتيب، ما سر از مدرسه كشيش های فرانسوی بيروت، در آورديم. اين مدرسه، شبانه روزی بود.
نام ما را به شرطی در مدرسه نوشتند، كه تعليمات مذهبی برای ما، اجباری باشد. بايد شش شب در مدرسه می خوابيديم، و يك شب به خانه می رفتيم. وحشتناك بود، آخر مگر امكان داشت؟
🌷 من و برادرم وقتی شرايط مدرسه را شنيديم، گريه و زاری كرديم. ما نمی توانستيم مادرمان را ترك كنيم، و از او دور شويم.
مادرمان هم كه غصه و ناراحتی ما را می ديدند، رنگ شان می پريد. اما تحمل می كردند، و احساس خود را بيان نمی كردند.
🌷مطمئنا برای ايشان هم تحمل اين جدايی، سخت بود. من ناراحتی و غصه ی مادر را، از چشم هايشان می فهميدم.
مادر دائم و خيلی جدی، به من و برادرم می گفتند، از اين فرصت استفاده كنيم، به مدرسه برويم و خيلی جدی درس بخوانيم. ولی مگر می شد! از مادر افيلج مان، چه كسی نگهداری می كرد؟ ››
ادامه دارد...
🌹@Gilan_tanhamasir