eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
805 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3هزار ویدیو
60 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت341 🌹آنقدر ترش بود که چشم‌هایش را جمع کرد و اخم‌هایش را در هم گره زد و
🌹🍃سرم را پایین انداختم. دستش را زیر چانه‌ام گرفت و سرم را بالا آورد و نگاهش را آویزان چشم هایم کرد و گفت: –من هیچ فکری نکردم. درنگاهش ترس بود، من کاملا احساسش کردم، شاید می ترسید حرفی بزنم که این فاصله ها بیشتر شود. دلم برای چشم‌هایش تنگ شده بود. اخم ریزی کرد و نفس عمیقی کشید. –باید با هم حرف بزنیم. –اگه دوباره حرف خودت رو نمی‌زنی باشه حرف می‌زنیم. –بگو، می شنوم. نگاهم راخرج دستهایش کردم و گفتم: –چی بگم، من که مشکلی با تو ندارم. بعد آرامتر دنباله‌ی حرفم را گرفتم. –دلم برای مهربونیات تنگ شده کمیل. برای حمایتهات، برای این که بازم مثل کوه پشتم باشی. من از نبودنت می‌ترسم. ازاین بداخلاقیات وسردیهات وحشت به دلم میوفته. دوباره بغض مثل یه گیره‌ی قوی راه گلویم را آنقدر فشار داد که احساس کردم نفس کشیدن برایم سخت شده است. ترسیدم دوباده اشکم بریزد و دل تنگی‌ام را بیشتر از این جار بزند. برای همین سکوت کردم. گفت: گریه که بد نیست، اینقدرخودت رو برای نگه داشتنش اذیت نکن. 🌹🍃من هر کاری کردم خدا شاهده به خاطر خودت بود. راحیل خودت بهترمی دونی خاطرت چقدر برام عزیزه، برای همین می‌خوام بهت بگم به خاطر رو درواسی، یا حرف مردم یا ترسیدن ازاین که یه وقت دیگران کارت رو تایید نکنن تصمیم نگیر، نگران منم نباش، تو هر تصمیمی بگیری من بارضایت قبول می کنم، دفعه‌ی اولم که نیست. مکثی کرد و از ته دل آهی کشید که گیره ی گلویم فشرده‌تر شد. –اگه برای محرم شدن عجله کردم به خاطر ترس از پیامهایی بود که اون دیوانه می‌داد. احساس وظیفه کردم. در ضمن فکرمی کردم تو خودت هم به من علاقه داری، پس با خودم فکر کردم چه بهتر که زودتر عقد کنیم و خیال منم راحت بشه. باحرف آخرش بادلخوری نگاهش کردم. –من چیکارکردم که تو فکر کردی بهت علاقه ندارم؟ –ببین راحیل اصلا موضوع این نیست که توکاری کردی، موضوع زندگی گذشته ی خودمه، حرف یک عمرزندگیه، من نمی خوام که ... حرفش را بریدم و صدایم را کمی بلند کردم. –موضوع اینه که تو به من اعتماد نداری، اون روز تو هم جای من بودی همون برخورد رو می‌کردی. اگه الان مادر ریحانه یهو روبروت ظاهر بشه چه حالی میشی؟ شوکه نمیشی؟ 🌹🍃آرش برای من مرده، فقط زنده شدنش جلوم بهم شوک وارد کرد همین. تو فکرمی کنی داری به من محبت می کنی؟ این کارهات فقط داره اعتمادم رونسبت به علاقه‌ات کم می کنه. مگه نگفتی هیچ وقت تنهام نمیزاری؟ اشکهایم دیگر صبور نبودند. –وقتی به حرفهام اعتماد نداری، موندنم تو این زندگی چه فایده‌ایی داره. حرف زدنمون آب در هاونگ کوبیدنه. دیگه نمی‌تونم اینجا بشینم. بلند شدم و به طرف در رفتم. نمی دانم چطور فوری خودش را به من رساند. دستم را گرفت. – فرارنکن. وایسا وحرفت رو بزن. –من حرفهام رو زدم، دیگه چیزی ندارم که بگم. نگاهش را به چشم هایم سنجاق کرد و با مهربانی گفت: –مطمئنی همه چیز رو گفتی؟ در لحظه یاد حرفهای خانمی افتادم که در مترو دیده بودم. خدا را شکرکردم که هر دوچشم داریم. می تواند نگاهم کند، می توانم نگاهش کنم. ✍ ...