eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
783 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3هزار ویدیو
60 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵 روش های مختلفی برای تنفس گیری هست 🔹 یکیش اینه که بعد از هر نماز به مدت ده دقیقه تنفس داشته باشید. 🏕 توی یه فضای باز برید و نفس عمیق بکشید. بعد تمام نفسی که کشیدید رو بیرون بدید تا چیزی ته شش ها باقی نمونه بعد با بینی نفس عمیق بکشید. این کار رو تا 5 الی 10 دقیقه ادامه بدید. ✅ بعد از این که این کار رو یه مدت انجام دادید اثرات معجزه آسای اون رو در افزایش آرامشتون خواهید دید.
🔶 ضمن اینکه سعی کنید قسمت بالای سینه تون باد نکنه بلکه فقط قسمت شکم با تنفس بالا بیاد. 👈 فقط باید حواستون باشه که این کار رو به طور انجام بدید. مداومت بر این کار خیلی مهمه. بعضی از افراد یه چند روزی انجام میدن و بعد یادشون میره! ✅ تنفس گیری باعث افزایش خون رسانی با کیفیت به اعضای بدن میشه و این موجب افزایش تمرکز ذهنی خواهد شد.
تنفس گیری به روش خوابیده و ایستاده انجام میشه 🔹 در روش خوابیده در یه جای آروم بخوابید و چشماتون رو ببندید و به همون شکل که گفتیم تمرین رو انجام بدید 🔶 در روش ایستاده هم توی یه فضای باز به آرومی قدم بزنیم و کم کم تنفس کنید. ✅ ان شالله بعد از یه مدت میتونید نیروی تمرکزتون رو بیشتر کنید
امرور زیاد خستتون نکنم. همینقدر کافی باشه. ✔️ پس یادتون باشه که تمرین تمرکز ده دقیقه و بحث نماز و تمرین تنفس شکمی رو به طور مداوم انجام بدید. ممنون از همراهی شما بزرگواران🌹✅ http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت99 🌺 یک هفته گذشت، ولی خبری نشد. کلاس هارا هم یه خط در میان می‌آمد و
🌼 همین که حرف هاش تموم شد، کیارش پوزخندی زد و از مادر پرسید: – شما چی گفتید؟ مادر جواب داد: –آرش قبول کرد. هر دوتایشان دهنشون از تعجب باز موند. کیارش گفت که کار احمقانه ایی کردم. بعد آرش سرش را پایین انداخت وادامه داد: –بعدشم یه حرف هایی زد که نباید میزد ولی من تحمل کردم و حرفی نزدم به خاطر این که احترام برادر بزرگترم رو نگه داشتم. 🌸 جلو مژگان حرف هایی زد که من الان نمی تونم جلو شما بگم، وقتی توهینش به من تموم شد، شروع کرد به شما توهین کردن. اولش چند بار بهش تذکر دادم که بس کنه و دیگه ادامش نده ولی اون ول کن نبود هر چی می گفتم داری تهمت میزنی، اشتباه می کنی، تو که هنوز ندیدیش ولی اون گوشش بدهکار نبود می گفت این جور دخترا، اون چیزی نیستن که نشون میدن... بعد نگاه شرمگینی به من انداخت و گفت: –باور کنید حرف هاش غیر قابل تحمل بود، یه حرفی زد که دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و یه سیلی زدم توی گوشش. 🌺 باشنیدن این حرف، هینی کشیدم و دستم را جلوی دهانم گذاشتم و نگاهش کردم. ادامه داد: –آره نباید می زدم ولی حرف اونم اصلا درست نبود جلوی مادرم و مژگان. اونم یقه ی من رو گرفت و گفت: –هنوز خبری نیست به خاطر اون زدی توی گوش من؟ بعد یه مشت حواله ی صورتم کرد و درگیر شدیم. بیچاره مامانم و مژگان ترسیده بودن و همش جیغ می زدن، بالاخره من کوتاه امدم و اجازه دادم هر چی دلش می خواد بزنه، که یهو دیدیم مامان قلبش رو گرفت و نقش زمین شد. کیارش وقتی حال مامان رو دید من رو ول کرد و دوید سمتش و زود رسوندیمش بیمارستان. دکترا گفتن به خاطر شوک عصبی که بهش وارد شده سکته ی قلبی رو رد کرده. 🌼 سرم را بین دست هایم گرفتم و زیر لب گفتم: –ای خدا! البته بعد از "ام‌آر‌آی" و نوار قلب و آزمایش هایی که انجام دادن گفتن گرفتگی عروق از قبل داشته و این استرس و شوک باعث شده خودش رو نشون بده. چند روز بستری شد تا آنژیو شد. سرم را بالا آوردم و گفتم: –الان حالشون خوبه؟ –آره خدارو شکر. نفس راحتی کشیدم. – خدارو شکر. پس حالا که حالشون خوبه، دیگه ناراحتی نداره...خداروشکر به خیر گذشته. با استرس بلند شد. شروع کرد به راه رفتن به چپ و راست و گفت: – آخه همش این نیست. با تعجب گفتم: – گفتن بیماری دیگه ایی هم داره؟ دوباره نشست و گفت: – هنوز خودم تو هنگم، چطور به شما بگم. نالیدم وگفتم: –کس دیگه ایی هم مریضه؟ انگشت هایش را در هم گره زد و گفت: –مامانم ازم خواسته، با برادرم آشتی کنم و بهش بگم پشیمون شدم از ازدواج با تو. 🌸 بند دلم پاره شد انگار ناگهانی در استخر آب یخ، پریدم. بی حرکت فقط نگاهش کردم. او هم زل زد به من، آنقدر نگاهش گرم و عاشقانه بودکه اینبار رگهایم گرم شدند، یخشان ذوب شد و دوباره خون در کل بدنم جریان پیدا کرد و احساس کردم، کم کم خون گرم به طرف صورتم راه افتاد. با شنیدن صدایش که با مهربانی صدایم زد گُر گرفتم. –راحیل. چشم هایم توان نگاه کردن به صورتش را نداشت. برای لو نرفتن هیجانم سکوت کردم. سکوتم را که دید، ادامه داد: –من نمی تونم قبول کنم. الانم قبل از این که بیام اینجا مژگان زنگ زده بود و می گفت: –مامانت مهمتره یا عشقت؟ منم گفتم: –برای کیارش مامان مهم نیست؟ چراکوتاه نمیاد؟ چرا دخالت میکنه توی زندگی من؟ مگه من تو انتخاب اون دخالت کردم؟ از کی تا حالا اینقدر زورگو شده؟ مژگانم دوباره حرف هایی زد که گفتنش لزومی نداره. 🌺 پرسیدم: – میشه بگید دلیلشون چی بود دقیقا؟ ــ راستش وقتی مامان سبک عروسی گرفتن شما رو براش گفت، از تعجب چیزی نمونده بود شاخ دربیاره و گفت: آبرومون میره. آرش سرش را تکان داد. – کلا بد بینه و به نظر من هیچ کدوم از حرف هاش منطقی نبودن. –خب اگه مشکلشون فقط مراسم عروسیه، فوقش جشن نمی گیریم. ــ اون یکیشه کلا با شرط و شروطا و اصل موضوع هم مشکل داره. نفسم را بیرون دادم و دیگه حرفی نزدم. با خودم گفتم: "خدایا چطوری اینقدر پیچیدش کردی؟ خب یه راهی هم خودت بزار جلوی پامون." آرش همانطور حرف میزد و از رفتارهای غیر معمول برادرش می گفت. 🌼 وقتی حرفش تمام شد. گفتم: –آقا آرش. نگاهم کرد. – جانم. دست پاچه شدم از لحن مهربانی که در کلامش بود، گوشه ی چادرم را به بازی گرفتم. –حرف مادرتون رو گوش کنید، مادرتون واجب تره، اگه دوباره حالشون بد بشه چی؟ شک نکنید اگر ما قسمت هم باشیم هیچ کس نمی تونه جلوی قسمت رو بگیره. اگرم خدا نخواد همه چی هم جور باشه باز یه اتفاقی میوفته که نشه. لطفا همین امروز برید آشتی کنید. با چشم هایی که به اندازه‌ی گردو شده بود. گفت: –ولی این دروغه که بگم شمارو دیگه نمی خوام. ـ خب بگید، منتظر قسمت می مونم. یا یه حرف از این جنس. شاد کردن دل مادرتون از هر کاری مهمتره. دوباره بلند شد راه رفت، خیلی کلافه بود. برگشت طرفم. – این همه توهین های برادرم رو چیکار کنم؟ ...
وحشت بعثی ها از پیکر شهید حسین املاکی !! بعد از 5روز تشنگی با تنی مجروح در حالیکه پای چپم قطع بود به اسارت در آمدم. به شهرک نظامی رسیدم چقدر برایم آشنا بود شب قبل از عملیات شهید جمشید کلانتری به نقل از شهید حسین املاکی از این شهرک صحبت کرده بود. چقدر تانک!! چقدر تسلیحات!! به اندازه هر ایرانی سلاح سنگین بود!! افسر بعثی به سمتم آمد به ریش هایم دستی کشید و تف به صورتم انداخت! به عربی چیزهایی گفت که نفهمیدم. مترجم کنارش ترجمه کرد: املاکی کجاست؟ حسین املاکی ؟؟ جواب دادم:شهید شده!! افسر با عصبانیت گفت:ماکو شهید! شهید نیست کشته شده و خنده مستانه ای کرد. بعثی ها دنبال املاکی بودند. حتی از پیکر او نیز وحشت داشتند. می گفتند شاید زنده باشد!!... 📚 بخشی از کتاب خاطرات شفاهی "رقص روی یک پا" به روایت آزاده وجانبازهفتاددرصد حاج اسماعیل یکتایی لنگرودی 🌷@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام 🌹 احوال شما چطوره🌸 الهی که حال دلتون خوب باشه اول این که هدیه تون به مولا جانمون فراموش نشه من ۴ مرتبه سوره قدر به نیابت حضرت به حضرت زهرا 🌷🌷🌷🌷🔅 الهی که بتونید و بتونیم در شرایط ناگوار زندگی که قرار می گیریم ما هم فرمایش امام سجاد علیه السلام رو به درگاه خالق حکیم مون ببریم که خدایا اگر منو در شرایطی قرار دادی که ناگوار بود اما خشنودی تو در اون بود ؛ خدایا حکمت شو به دل من هم بنداز و من رو هم به اون خشنود کن 🕊🌷🤲 جانم به فدای امام سجاد علیه السلام...🌾 🌹@Gilan_tanhamasir
🛑📸 کارنامه درخشان ایران در جام جهانی ۲۰۲۱ و کسب کشتی فرنگی جهان احسنت 👏👏👏 و خسته نباشید به کادرفنی و قهرمانان ایرانی 💐💐💐 🇮🇷@Gilan_tanhamasir
🔰 پیام تشکر رهبر انقلاب درپی افتخارآفرینی تیم ملی کشتی فرنگی در مسابقات جهانی نروژ 🔻 در پی موفقیت ورزشکاران کشورمان در مسابقات کشتی فرنگی قهرمانی جهان، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در پیامی از این پهلوانان و مربی آنان تشکر کردند. متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است: بسم الله الرّحمن الرّحیم آفرین بر پهلوانان کشتی فرنگی کشور و مربی آنان که همه بویژه جوانان را شاد کردند. ان‌شاءالله موفق باشید. سیّدعلی خامنه‌ای ۱۹ مهر ۱۴۰۰ 💻 @Gilan_tanhamasir
❇️ دکتر سعید محمد؛ مشاور رییس جمهور و دبیر شورایعالی مناطق آزاد در گفتگو با خبرگزاری خانه ملت مطرح کرد: 🔹از نمایندگان مردم در خانه ملت درخواست می‌کنیم ما را برای بازگرداندن مناطق آزاد به ریل اصلی خود و جذب سرمایه گذار جهت رونق تولید و صادرات یاری کنند. 🔹مناطق آزاد کشور مشکلات بسیاری به لحاظ قوانین و مقررات در حوزه ساختار دبیر خانه، اشراف دبیرخانه بر مناطق و تعامل این مجموعه با دستگاه‌های اجرایی دارد. 🔹همانطور که از نام مناطق آزاد مشخص است این مناطق باید دارای قوانین و چهارچوبی خارج از سرزمین اصلی باشد. اما برخی احساس می‌کنند مناطق آزاد هم مانند سرزمین اصلی بوده و می‌توانند هر زمانی تغییرات و تصمیمات خلق الساعه داشته باشند. این امر موجب می‌شود هیچ سرمایه گذاری انگیزه‌ای برای ورود به این مناطق نداشته باشد. 🔹دکتر محمد با بیان اینکه مشکلات مناطق آزاد قابل حل بوده و راه برون‌رفت از آنها با زمان بندی مشخص کاملا‌ احصاء شده و در فراکسیون مناطق آزاد مجلس نیز مورد بررسی قرار گرفته است. 🔹از نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی درخواست داریم در این مسیر به ما کمک کنند تا بتوانیم هر چه سریع‌تر مناطق آزاد را به ریل اصلی خودش بازگردانده و ضمن جلوگیری از زمین فروشی در این مناطق اقدام به جذب سرمایه‌گذاری برای رونق تولید و صادرات کنیم. 🔹همچنین لازم است در بودجه 1401 برای توسعه زیرساخت های مناطق آزاد نیز اعتباراتی پیش بینی شود و در 7 منطقه جدید آزاد و تجاری نیز طرح جامع تدوین و منابع مورد نیاز بر اساس آن تخصیص پیدا کند تا پس از توسعه، آماده ورود سرمایه گذاران شود. 🔹سال‌های قبل ضابطه ای در مناطق آزاد گذاشته شده بود که بر اساس آن 10 درصد از بودجه مناطق آزاد باید به محرومیت زدایی مناطق اختصاص پیدا می‌کرد که در حال حاضر این مبالغ در حوزه توسعه زیرساخت‌ها هزینه می‌شود. البته اجرای طرح‌های محرومیت زدایی نیازمند بررسی و مطالعه عمیق است تا از هزینه ها بیشترین استفاده را برای توامندسازی مردم بومی داشته باشیم. 🔹در حال حاضر اختلاف طبقاتی زیادی میان مردم بومی در مناطق آزاد و فعالان در منطقه وجود دارد که حتما باید این شکاف کاهش یابد. این موضوعات شناسایی شده و با استفاده از بودجه های تخصیص یافته باید نسبت به توامندسازی مردم اقدام شود. آنچه برای من مهم است معیشت مردم این مناطق می‌باشد. 🌹@Gilan_tanhamasir
⚫️جان برادر ‌🔹تقدیم به شهدای حادثه بمب گذاری در مسجد ولایت ‌🔹حادثه‌ی تلخ و مصیبت‌بار انفجار در مسجد منطقه خان‌آباد استان قندوز که به جان‌باختن جمع زیادی از مؤمنان نمازگزار انجامید، ما را داغدار کرد 🎨اثر حسن روح الامین 🥀@Gilan_tanhamasir
و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون آجرک الله یا بقیة الله @Gilan_tanhamasir🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت100 🌼 همین که حرف هاش تموم شد، کیارش پوزخندی زد و از مادر پرسید: – شم
🌷 خیلی خونسرد گفتم: – بگذرید. با صدای بلندی گفت: –چی؟ بگذرم؟ با همان خونسردی گفتم: – یعنی می خواهید تا آخر عمرتون باهاش قهر باشید؟ ــ اگه بیاد عذر خواهی کنه، آشتی می کنم. آخه شما نمی دونید چه حرف هایی زد. لبخندی زدم و گفتم: – حالا شما خیال مادرتون رو راحت کنید. انشاالله بقیه اش درست میشه. سرش را پایین انداخت و آرام گفت: –اگه من به حرف مادرم گوش کنم، شما منتظرم می مونید؟ فردا نرید ازدواج کنید بگید قسمت هم نبودیما... 🌷 از این راحت حرف زدنش جا خوردم و با تعجب نگاهش کردم، این بار با استرس گفت: – اینجوری نگاه می کنی، می ترسم. سرم را پایین انداختم و گفتم: –هیچ کس از آینده خبر نداره. نفسش را عمیق بیرون داد و گفت: – تا قول ندید منتظرم می مونید من حرفهایی که گفتید رو به مادرم نمیگم. ــ یعنی مادرتون براتون مهم نیست؟ ــ خیلی مهمه...سعی می کنم راضیش کنم. یه کم صبر می کنم بعد باهاش حرف می‌زنم. عموم رو واسطه قرار میدم. کلافه و عصبی ادامه داد: – اصلا نمی دونم باید چیکار کنم. کاش می دونستی توی این یک هفته چی بهم گذشت. منی که یه روز نمی دیدمت چطور تونستم یک هفته بهت بی اعتنا باشم. فقط به خاطر این که ناراحتت نکنم و یه جوری قضیه رو حل کنم. اونوقت الان بهم می گی خیلی راحت، برم بگم نمی خوامت؟ نگاهش رنگ التماس گرفت. –حداقل یه چیزی بگو آروم شم. 🌷 نگاهم را به دستهایم دادم و آرام گفتم: –من منتظرتون می مونم، تا وقتی که خانوادتون راضی بشن. آنقدر با شوق و لبخند نگاهم کرد که تپش قلب گرفتم و سعی کردم نگاهش نکنم. ــ راحیل من درستش می کنم. زیاد طول نمی کشه. کمی جدی گفتم: –به نظرم اگه با این مریضی مادرتون واسطه بیارید، ممکنه ناراحت بشن. با تعجب گفت: –چرا؟ ــ چون با خودشون میگن من تو رختخوابم و پسرم به فکر ازدواجه و می خواد فقط کار خودش رو پیش ببره. شما خودتون باشید ناراحت نمیشید؟ فکری کرد و دوباره عاشقانه نگاهم کردو آرام گفت: – اگه پسر ی داشتم که عاشق همچین فرشته ایی بود. خوشحالم می‌شدم. 🌷 سرخ شدن گونه هایم را احساس کردم و حرفی نزدم و آرش ادامه داد: – صبر می کنم تا مامان حالش کاملا خوب بشه، بعد کم‌کم باهاش صحبت می کنم و راضیش می کنم. لبخند رضایت بخشی زدم و گفتم: –انشاالله... دیگه بهتره بریم سرکلاس. 🌷 ازجایم بلند شدم و چادرم را مرتب کردم و خواستم کیفم را از روی نیمکت بردارم که آرش پیش دستی کرد و گفت: –براتون میارم. از کارش خجالت کشیدم، آنقدر که حتی نتوانستم مانع‌اش شوم. شانه به شانه ی هم با کمی فاصله راه افتادیم. دوباره با شنیدن اسمم از دهنش هول شدم. ــ راحیل. ــ بله. ــ اگه می دونستم اینجوری برخورد می کنی از روز اول میومدم و همه چیز رو بهت می گفتم. این همه هم خودم رو عذاب نمی دادم و تو رو هم نگران نمی کردم. با تعجب گفتم: – مگه انتظار داشتید چیکار کنم؟ ــ همش فکر می کردم عکس العمل بدی نشون بدید و بزنید زیر همه چی. یا خواسته ایی داشته باشید که اوضاع بدتر بشه. ــ چه خواسته ایی؟ ــ مثلا این که خانواده ام رو ولشون کنم و اگه این کارو نکنم دیگه ... به اینجا که رسید مکثی کرد. –چه می دونم مثلا قهر کنید. 🌷 ــ وقتی خودم این کار رو نکردم و خانواده ام برام مهم بوده، چرا باید از شما چنین انتظاری داشته باشم. اگه یادتون باشه مامان منم راضی نبود، که اگه راضی نمیشد جوابم بهتون منفی بود. وقتی راه بهتری مثل حرف زدن هست چرا قهررو دلخوری؟ لطفا از این به بعدم اگرمسئله ایی پیش امد که مربوط به من بود، بهم بگید. حتما در مورد مشکلات حرف بزنید، مطمئن باشید نتیجه ی بهتری می گیرید. لبخندی زد و گفت: – لطفا تو هم از همون روز اول بیاو مجبورم کن که بریم بوستان، نزار به یک هفته بکشه. –نخیر، دفعه ی دیگه ایی در کار نیست. یا خودتون می گید یا کلا نمیام ازتون بپرسم. اینم مجازات یک هفته نگران کردن من. 🌷 با تعجب نگاهم کرد و گفت: – پس اهل مجازاتم هستید؟ بی تفاوت به حرفش گفتم: –کیفم رو بدید از این به بعد رو تنها برم بهتره. دو دستی کیفم را مقابلم گرفت و گفت: –بفرمایید. کیفم را روی دوشم انداختم و گفتم: –ممنون. ــ من ازت ممنونم راحیل، به خاطر مهربونیات. از این که اسم کوچیکم را صدا می کرد معذب بودم، شاید به خاطر فرهنگ خانواده‌اش بود که کلا راحت برخورد می‌کرد. سرم را پایین انداختم و گفتم: – کاری نکردم. بعد زود خداحافظی کردم و راه افتادم. وقتی رسیدم خانه همه چیز را برای مادر تعریف کردم. چین کوچکی بین ابروهایش نشست و غرق فکر شد. ــ چیه مامان؟ حرفهام ناراحتتون کرد؟ – کاش نمی گفتی منتظرش میمونی... ــ چرا؟ ــ چون اینجوری خیالش رو راحت کردی... ... ✿○○••••••══ 💐@Gilan_tanhamasir ═══••••••○○✿
شب انتهای زیبائی‌ست برای امتداد فردایی دیگر تا زمانی که سلطان دلت خداست کسی نمی‌تواند دلخوشی‌هایت را ویران کند در این لحظات زیبای شب از خدا می‌خواهم دردها و غم‌هایتان پایان پذیرد طعم خوش زندگی را بچشید و امیدوارم هر آنچه را که آرزو دارید برآورده شود شبـ🌙ـتون بخیر ══⊰🍂🌺🌸🍂⊱══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بگو: خدا مرا کافی ست. (زمر/٢٩) ▪️نامت سکینه باشد و محنت زدای ما گریان بود برای غمت دیده‌های ما ▪️ما غرق غفلت ایم و اسیران «غیبت» ایم ای غرق در خدا ، تو دعا کن برای ما 🔘 سالروز شهادت (س) تسلیت باد 🥀@Gilan_tanhamasir
⚫️ حضرت سکینه (س) 🔘بخش اول ▪️ برخى از مورخان، وى را در واقعه کربلا، بین ده تا سیزده ساله خوانده اند. بنابراین تولدش باید میان سال هاى ۴۷ تا۵۰ قمرى باشد. او در مدینه و در اواخر عصر امامت حضرت امام حسن مجتبى (علیه السلام )دیده به جهان گشود. ▪️امام حسین (علیه السلام )به تمامى فرزندانش، از جمله سکینه، عشق و علاقه داشت و آنان را به خاطر برخوردارى از فضایل و کمالات نفسانى، بسیار دوست مى داشت. ▪️روایت شد، که آن حضرت درباره سکینه و مادرش رباب و خانه اى که آن دو در آن زندگى مى کردند شعرى عاطفى سرود که ترجمه اش چنین است: ✨ به جانت سوگند ! من به راستى خانه اى که سکینه و مادرش رباب در آن باشند، دوست دارم. من آن دو را دوست دارم و براى آنان دارایى ام را نثار مى کنم و هیچ ملامت گرى نمى تواند مرا در این کار سرزنش کند. ▪️آن حضرت، پس از واقعه کربلا، به مدت ۵۷ سال زندگى کرد. در آغاز، تحت کفالت برادر بزرگوارش امام زین العابدین (علیه‌السلام )قرار داشت تا این که ازدواج نمود و به خانه همسرش نقل مکان کرد. این بانوى مکرمه، بین ۶۷ تا ۷۰ سال زندگى کرد و سرانجام در کمال شرافت و عفت دار فانى را وداع گفت. ▪️الله اکبر ، روز یازدهمم آخرین نفری که از گودال جدا کردن همین دختر بود ...چی جوری جداش کردن؟؟ من از شما می پرسم ، مگه یه بچه ی 13 ساله چقدر نیرو لازم داره که او رو از کنار بدن بابا جدا کنن؟؟؟ اما نوشتن : فَجتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الأعراب،فجروها عن جسد ابیها .... 🔳@Gilan_tanhamasir
🔘بخش دوم (پایانی) ▪️ به خدا نمی شه بعضی عبارات رو ترجمه کرد،اما خیلی ساده بگم،یعنی این نازدانه رو کشون کشون از کنار گودال بردن ... اربعینم که وقتی آخرین نفر،خواست با تربت بابا خداحافظی کنه،دید دیگه کسی نمونده باهاش حرف بزنه رو کرد به خاک گرم کربلا،فرمود:  اَلا یا کربلا نُودِعکِ جِسماً بَلا کَفَنٍ وَ غُسلٍ دَفِینا . ▪️قافله رسید به مدینه،روز جمعه بود وارد مدینه نشدن بشیر آمد وارد مدینه شدهی صدا زد.  یا اَهْلَ یَثْربَ لامُقامَ لَکْمْ بِها. توخونه هاتون دیگه نمونید چرا ؟؟؟ آخه قُتِلَ الْحُسَیْن فَاَدْمُعی مِدْرارٌ . ..... . فقط به جلو روش اشاره کرد" چه جوری کشتنش؟؟  اَلجِسْمُ مِنْهُ بِکَرْبَلاءمُضَرَّجٌ ، وَالرَّأسُ عَلَی الْقَناهِ یُدارُ .... ▪️قافله به استقبال آمدن به دنبال بشیر آمدن بیرون مدینه به استقبال قافله ی ابی عبدالله .... چی جوری وارد مدینه شدن بماند، هر کی رفت سراغ یه بانویی زن ها اومدن نزد سکینه . همه کنار قبر پیغمبر جمع شدن دیدن دختر علی زینب سلام الله علیها یه پیراهن پاره پاره،یه پیراهن غرق به خون،سوراخ سوراخ رو، رو قبر پیغمبر پهن کرد سفره ی روضه رو پهن کرد ... دیدن دیگه نمی شه با زینب حرف زد ... اومدن سراغ سکینه ... گفتن آی بانو از کربلا تا مدینه کجا به شما بیشتر سخت گذشت؟ فرمود هیچ جا برا ما مجلس یزدید نمی شد .... سر بریده ی بابای غریبم میان تشت ... همه مشغول لهو و لعب،خوشگذرانی و می گساری بودن،ما رو به طنابی بسته بودن......ای حسین .. 🔳@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷عطر حرم ....😌 ⚜شستشوی حرم مطهر امام حسین علیه السلام بعد از ۲ ماه عزاداری .... 🌸🍃@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا