eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
804 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3هزار ویدیو
60 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢پوستر 🔹اولین تصویر از شهید سرگرد پوریا نظری که در درگیری با سارقین مسلح به درجه رفیع شهادت نائل گردید. 🌹@gilan_tanhamasir
👤توییت استاد ✍🏻‏ همزمانی رخدادهای اوکراین با انفجار ‎ و واکنش دوگانه رسانه ها به این دو اتفاق، اتمام حجت خداوند با وجدان بشری است... 🥀@gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت331 🍂🍂صدها سوال از مغزم بالا و پایین می رفتند و من جواب هیچ کدامشان ر
🍁🍁نمی دانستم این حس کمیل از روی حسادت است یا واقعا اینقدر وحشت داردکه مبادا علاقه را از من به زور بخواهد. وقتی آدمها چیزی که حقشان نیست را ابتدا خودشان ازخودشان بگیرند، راحت تر با آن کنار می‌آیند. همان روز که با کمیل محرم شدیم من حق همه‌ی دوست داشتنها و حتی فکر کردن به گذشته را از خودم گرفتم. زیرچشمی نگاهی به صورت غمگین وعصبی‌اش انداختم. در این مدت دوسال هیچ وقت دراین حدعصبی و ناراحت ندیده بودمش. کاش میشد یقه‌اش رابگیرم و به چشم هایش زل بزنم و بگویم تو اشتباه می کنی، من اگراحساسی بعداز تاهلم نسبت به دیگری داشته باشم آن را سَر می‌برم. من آن احساس را از بلندترین برج دنیا هلش می دهم تاهزار تکه شود. من سنگ می شوم ولی فکر و حسم راخرج کسی جز همسرم نمی کنم. می میرم ولی پیمانی را که با تو بسته ام را زیر پا نمی‌گذارم حتی اگرمرد من خشمگین ترین مرد دنیا باشد و آن یکی مهربان ترین مرد دنیا. حتی فکر زیر پا گذاشتن پیمانم با او رعشه به تنم می‌اندازد. باران شدت گرفته بود و این صدای باران که به بدنه وشیشه ی ماشین می خورد استرسم را بیشتر می‌کرد. چقدر اسفند ماه می‌دود برای رسیدن به بهار. ترمز و تکان ماشین باعث شد که درخیالم یقه ی کمیل را رها کنم و دلخور نگاهش کنم. جلوی در خانه بودیم. دستم روی دستگیره‌ی در رفت وهمین که بازش کردم، با آن صدایش، که حال بدش را بیشتر به رخم می کشید متوقفم کرد. –چندلحظه صبرکن. 🍁🍁 پیاده شد و از صندوق عقب چتر سیاه رنگی را باز کرد و جلوی در ماشین گرفت ومنتظر ماند تا پیاده شوم. دلخوری‌ام رابرای لحظه ایی فراموش کردم. نگاهم نکرد و چتر را بالای سرم گرفت. اعتراض کردم. –خیس خالی شدی، روی سرخودت بگیرمن چادردارم خیس نمیشم. بی نگاه، بی حرف، تاکنار در همراهی‌ام کرد. قطرات باران رحم نداشتند به سر و صورتش هجوم برده بودند. منتظر ماند تا کلید را از داخل کیفم پیداکنم. اما این کلید لعنتی سوزن شده در انبارکاه و قصد داشت بیشتر از این مراپیش کمیل شرمنده کند. آنقدر منتظر ایستاد تا کلید پیدا شد. در را باز کردم و تعارفش کردم داخل شود. فوری زیر لب تشکر کرد و برگشت. تمام لباسش خیس شده بود. از لای در دیدم که موقع برگشت چتر را بست وبالای سرش نگرفت. چقدر با باران هم مهربان است. سوارشد و رفت و من دلم برایش ریش شد. همین که روی تختم دراز کشیدم برایش پیام دادم: – ازفردا میام شرکت. درجوابم نوشت: –هنوز بایداستراحت کنی. جواب دادم: –خوبم، میام. بانوشتن یک" باشه" مکالمه راتمام کرد. باخودم گفتم اگرفردا دنبالم آمد یعنی دیگر دلخور نیست وهمه چیز فراموش شده. ولی نیامد، و این بامترو رفتن بعد از مدتها راننده داشتن چقدر سخت بود. 🍁🍁همین که در آسانسور شرکت بازشد و واردسالن شدم همکارها دوره‌ام کردند و از تصادفم پرسیدند، تبریک گفتند وبا سوالهایشان کلافه ام کردند. ولی همین که صدای قدمهای کمیل راشنیدند هر کدامشان پی کار خودشان رفتند. روبرویم ایستاد. سلام کردم. زیرلب جواب داد و نگاهی به ساعتش انداخت و با اخم گفت: –ساعت خواب؟ آرام جواب دادم: –آخه فکر کردم بادیگاردم میاد دنبالم. معطل شدم. بااین پای نصفه نیمه زودتر از این نمیشد بیام. بدون این که گره‌ی لعنتی ابروهایش را باز کند گفت: –ازفردا زودتر راه بیفت، دفعه بعد اگر اینقدر دیر کنی برات غیبت رد می‌کنم. او رفت و من از پشت نگاهش کردم. مثل بیشتر وقتها پیراهن چهارخانه‌ی دوخت همسر تنش نبود. شایدبرای همین کلامش زهر داشت. انگار آن پیراهن جادویی بود. یاد قصه ایی افتادم که چند وقت پیش برای ریحانه خوانده بودم. قصه دختربچه ایی بود که فکرمی کردبه خاطرکلاه زیبایی که سرش گذاشته همه به او احترام می گذارند. حالا شده حکایت کمیل و پیراهنش. نشستم پشت میز و شروع به کارکردم، اما فکرم پیش کمیل بود. فکر می‌کردم با لبخند جلو می‌آید و حالم را می پرسد ولی دقیقا برعکس شد. ✍ ...
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت332 🍁🍁نمی دانستم این حس کمیل از روی حسادت است یا واقعا اینقدر وحشت دا
🍁🍁کارها زیاد بود. آنقدر مشغول بودم که حتی آمدن شقایق به اتاق را هم نفهمیدم. –چه خبرته راحیل، یه نفسی بکش. سرم را بالا آوردم و کلافه گفتم: –کارها تلنبار شده، هرچی تایپ می کنم تموم نمیشه. خم شد و نگاهی به صفحه مانیتور انداخت و گفت: –ولی تو این مدت، اون بد اخلاقه کارهات رو انجام می داد که... –آره، یه مقدارش انجام شده ولی بازم، خیلی‌هاش مونده. –ای بابا گفتم زنش شدی دیگه بخور و بخوابه، بدترم شد که... پوفی کردم و فقط نگاهش کردم. –پس تو حالا حالاها کار داری، من رفتم. نزدیک در شیشه‌ایی که رسید گفتم: –راستی بداخلاقم خودتی. پشت چشمی نازک کرد. –نکنه می خوای بگی با اون اخلاقش فرشته‌ی مهربونه؟ اخم مصنوعی کردم. –به هر حال دیگه نمی خوام اونجوری بهش بگی. بی حوصله دستش را در هوا پرت کرد و همین طور که می رفت گفت: –شنیدم صبح چطوری باهات حرف زد. کم‌کم به حرفم میرسی. می‌خواستم بگویم اگر بداخلاق است پس چرا می گفتی خودت رابرایش به آب وآتش زدی ولی حتی یک بار هم نگاهت نکرد. باصدای تلفن روی میز، گوشی را برداشتم. –الو... جدی گفت: –اگه جلسه تون تموم شد، درخواستها رو برام بیار. اصلا اجازه نداد بگویم هنوز همه را انجام نداده‌ام وگوشی را قطع کرد. بلندشدم و همین تعداد را به اتاقش بردم. نگاه منتظر و گذرایی به اوراق انداخت و پرسید: –همشه؟ 🍁🍁سرم راپایین انداختم. –نه، ازصبح داشتم نامه ها رو تای... حرفم را برید و خیلی خشک گفت: –امروز می‌مونی تاکارها تموم بشه و کمتر میز گرد بگیری. تعجب زده گفتم: –میزگردچیه؟ همش پنج دقیقه هم نشد، شقایق امد پیش... –منظورتون همون خانم سکوتیه؟ بعدپوزخندی زد. –چقدر رفتارش برعکس اسمشه... آرام گفتم: –بله، همون خانم سکوتی. بلند شد و کنار پنجره‌ایی که من شمعدانیهایش راخیلی دوست داشتم ایستاد و به بیرون خیره شد و دستهایش راپشتش قرار داد. دوباره آسمان بغض کرده بود درست مثل من. –می تونی بری. خیره شدم به گلها، به نظرم شمعدانیها هم مثل قبل نمی‌خندیدند و این سردی کمیل راحس می کردند. برگشت و سوالی نگاهم کرد. –هنوز که اینجایی. همین که خواستم از اتاق بیرون بروم، به اوراق اشاره کرد. –اینا رو هم ببر، چندتاشون اشتباه تایپی داره، درستشون کن. نگاهش نکردم و با دلخوری پرسیدم: –کدومشون؟ " اصلا تو خوندیشون؟" اوراق را دسته کرد و به طرفم گرفت. –بگرد و پیداشون کن. معلوم بود می‌خواهد اذیت کند. به روی خودم نیاوردم. همانطورکه برگه ها را از دستش می گرفتم گفتم: –امروز وقت نمی کنم، بمونه برای... –اگه کمتر با تلفن حرف بزنید وقت می کنید. 🍁🍁 یادم افتاد صبح که مادر زنگ زده بود تا حالم را بپرسد، کمی مکالمه‌مان طولانی شد. در دلم به این دیوارهای شیشه‌ایی لعنت فرستادم و بغضم را که مانند یک گوی کریستالی گلویم را زخم می کرد. پایین دادم و گفتم: –این دوربین‌ها فقط تلفن و میز گردهای من رو نشون میدن؟ ازصبح تا الان سرم تو مانتیتور بوده و حتی نتونستم یه چیکه آب بخورم رو نشون ندادن. بعد فوری از اتاق بیرون امدم. غرق کار بودم که شقایق وارد اتاق شد. –با آقاتون تشریف می برید خونه دیگه. تعجب زده ساعت را نگاه کردم و کمی گردنم را ماساژ دادم و دوباره کارم را ادامه دادم. –چقدر زود گذشت. تو برو. پوزخندی زد. –از بس خوش گذشته زمان رو متوجه نشدی. خداحافظ من رفتم. شنیدم که شقایق زیر لب گفت: –از زنش که اینجوری کارمیکشه وای به حال ما. همون بهتر که به ما محل نمیداد. خدا چه رحمی کرد. چند دقیقه بعد از رفتن شقایق خانم خرّمی با یک لیوان آب و یک پاکت آب میوه وارد شد. –آقای رئیس گفتن اینها رو براتون بیارم. ازاین توجهش خوشحال شدم. بعد از رفتن خرمی به لیوان آب زل زدم، "وقتی اینقدرحواست به من دوخته شده، چراکوتا نمی‌آیی." تشنه بودم ولی آب را نخوردم. نمی‌دانم دلخور بودم یا دلتنگ. شاید هم خسته بودم از این ناملایمات روزگار... دوباره شروع به کارکردم. باصدای پیام گوشی‌ام بازش کردم. –پاشو برو خونه، بقیه اش بمونه برای فردا. آنقدرگردنم درد می کرد که قدرت حتی یک دقیقه بیشتر ماندن را هم نداشتم. "تو اصلا زور گویی را بلد نیستی. آنقدرخروار خروار محبت نثارم کردی که زورگویت هم طعم محبت می‌دهد." کاش این روزها تمام شود. ✍ ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امشب از ذوق آمدنت دل ما قرار ندارد زبان قَلَمَم ‌بند آمده از شوق عطر تو ☺️ آمدی برکت زندگی... 🌹 روشنی دیده... 😍 شور جوانی... 👌 معنی ایمان... 💓 آمدی هستی عاشق ها شوی آمدی تاج بندگی ام شوی قدم به چشم عاشقانت گذاشتی پادشاه دو عالم چگونه دل و جانم نلرزد برای کسی که نه فقط ملائک، نه فقط پیغمبران و کائنات و هستی، که خدا خاطرخواه اوست... فدای قدم های پاکت خوش آمدی جانم به قربانت... ‌حسین جاااان ❤️ (ع)🌺 🌺 🎊@gilan_tanhamasir
~id➜•@mola113•↰_۲۰۲۲_۰۳_۰۵_۲۰_۰۲_۴۲_۵۶۴.mp3
5.27M
🔊سرود💐💐 _اومَده‌اونی‌که‌یه‌دُنیاگرفتارشه خُودِ‌خُدا‌خَریدارشه💚😍..؛•~ کربلایی محمد حسین پویانفر 🎊@gilan_tanhamasir
•┄✮بِـسْـم‌‌ِاللّٰه‌ِالࢪَّحمن‌ِالࢪَّحیمْ✮┄• ســــــــلام و درودے جانانہ ب شما سروران و خوبان☺️✋ صبحتون بخیررنیڪے و روزتون مملواز ملودے شاااادے✨ الهی در این روززیبا بهترینها تقدیرتون🤲 اعیاد شعبانیه و میلاد مولا و سرورمون حضرت اباعبدالله الحسیــ❤️ــن علیه‌السلام رو محضر مبارک آقا صاحب الزمان ، مقام معظم رهبری و شما محبین آن‌ حضرت تبریک و تهنیت عرض میکنیم.🌹 یا ذی الاحسان بحق الحسین مارو عاشق‌ حسین کن🤲💕 🌺 🎊🌿🎊🌿🎊🌿🎊 @gilan_tanhamasir
سلام بر اباعبدالله الحسین❤️ جان دلم!💚 امروز که سالروز میلاد شماست، برای عرض تبریک، چیزی ندارم جز سلام و صلوات... حسین جانم!🧡 در عوض کمک‌هایی که به این عاشق خاکسار خود کردید، سعی کردم کمتر گناه کنم. اما خوب می‌دانید که خیلی جاها کم آوردم.😔 ولی باز شما دستم را گرفتید.🌷 سعی کردم حداقل روزی یک بار به شما از همین راه دور، سلام کنم...😌 از آنجایی که شما خیلی بزرگوارید، امیدوارم که همین تلاش ناچیز را از منِ بیچاره قبول کنید و دستم را در دست مولایم صاحب الزمان روحی فداه، قرار دهید.🙏 البته لذت یک سلام بر شما با تمام لذتهایی که تا کنون چشیده‌ام، برابری نمی‌کند.😇 من شما را تا به حال ندیده‌ام، اما نازنینم! حضورت را چه در کربلای معلا، در همان یک‌باری که به لطف مادر بزرگوارتان حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها روزی‌ام شد، و چه در خانه‌ی خودم یا هر جایی که هستم، با تمام وجود، حس می‌کنم.😌 خدای مهربان، حقیقتا شما را کشتی نجات من قرار داد 😇 و اگر از اکنون تا ابد، سر به سجده‌ی شکر بگذارم برای تشکر از خدا بابت وجود شما، باز هم نمی‌توانم شکر این نعمت بی‌پایان را به جا آورم.💜 آنچه شما به بنده عنایت فرمودید، در غالب کلمات نمی‌گنجد. اربابم💔 اشک بر مصیبت شما، آب حیات است. حسین جانم💛 عقل و عشقم دنیا و آخرتم حیات و مماتم جسم و جانم فکر و ذهنم همه‌ی لحظات عمر و همه‌ی نفَس‌های من متعلق به شماست...😌😇 و در این روزی که می‌خواهم از شادی، تمام زمین و آسمان را آذین ببندم، از سفره‌ی بی‌پایان شما🌸 تشریف ‌فرمایی امام زمان و رضایت ایشان را خواستارم.😭 بِأبى أَنْتَ وَ اُمّى وَ أهْلى وَ مالى وَ اُسْرَتى... 💔 ‌┅═ 🌿🌸🌿 ═┅ @gilan_tanhamasir
4_5841528480340118682.mp3
3.96M
°•🌱 ± نذرکردم باهاشون که هی حرم بکشم 😍✨ 🎼 ♥️ 🎊 🎤 ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎ @gilan_tanhamasir ┈‌┈•❣💐❣•┈┈
🔷 چرا سوم شعبان روز پاسدار نامیده شده است؟ ⭕️حضرت امام خمینی(ره) در سوم شعبان سال ۱۳۹۹ هـ . ق برابر با هفتم تیرماه ۱۳۵۸ هـ . ش پیامی به مناسبت ولادت امام حسین(ع) فرستادند و در این پیام سوم شعبان را روز پاسدار نامیدند. 🔸اما علت این نامگذاری بزرگ چیست؟ 1⃣ پاسداران پس از انقلاب اسلامی همچون اباعبدالله همه وجود و توان خود را بر سر هدف خویش که همانا حفظ و حراست از انقلاب اسلامی بوده گذاشته‌اند. 2⃣ سپاهیان همچون امام حسین(ع) برای تعلیم آزادگی و حقیقت طلبی بارها حماسه های پرشور آفریدند. 3⃣ پاسداران با تأسی از سالار شهیدان برای دفاع از اسلام، انقلاب و مبارزه با تحریف از بذل جان شیرین خود دریغ نکردند.  4⃣ بزرگترین سرمایه ی پاسداران برگرفته از مکتب حسینی،اتصال به تعالیم الهی،معنویت،ائمه اطهار(ع) ، ولایتمداری و شهادت طلبی است. 5⃣ امام حسین(ع)با خون پاک خود اسلام را احیا و درخت اسلام را آبیاری نمود و هزاران پاسدار با خون خود نهال انقلاب اسلامی را به درختی تناور تبدیل ساختند. 6⃣ پاسداران تلاش کرده‌اند که همانند ثارالله صرفا یک شخصیت نظامی نباشند بلکه در ترویج دین،یاری به مستضعفان عالم،دفاع از ارزش ها،کمک به اقتصاد و سلامت و آموزش کشور نقش اساسی ایفا کنند. ✅نامگذاری روز ولادت بزرگ پاسدار اسلام به عنوان روز پاسدار مهر تأییدی برحسینی بودن راه و حرکت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از بدو تشکیل تا آینده و ظهور حضرت حجت است،که پاسداران عزیز ضمن افتخار به این مدال باارزش باید از تلاش مضاعف برای نزدیکتر شدن به الگوی بزرگ خود دریغ نورزند. 🖌مصطفی_علیجان‌زاده 🌹@gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 به‌مناسبت ، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای پیش از ظهر امروز (یکشنبه) در محوطه‌ی دفتر رهبری نهال کاشتند. 🌳@gilan_tanhamasir
✨🍃🍂🌺🍃🍂🍀🍃 🍃🍂🍀🍃🍂 🍂🌺🍂 🍀 🍂 🌺🍃 🍀 👌👇🦋 به دست خود درختی می نشانم به پایش جوی آبی می کشانم کمی تخم چمن بر روی خاکش برای یادگاری می فشانم درختم کم کم آرد برگ و باری بسازد بر سر خود شاخساری چمن روید در آن جا سبز و خرم شود زیر درختم سبزه زاری به تابستان که گرما رو نماید درختم چتر خود را می گشاید خنک می سازد آن جا را ز سایه دل هر رهگذر را می رباید 15 اسفند روز درختکاری مبارک🌲🌳🌴 🍀 🌺🍂 🍂🍀🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🍀🍃🍂🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌🌸بِـسْـم‌‌ِاللّٰه‌ِالࢪَّحمن‌ِالࢪَّحیمْ🌸💌 عرض سلام و ادب و احترام محضر یکایک شما عزیزان،✋🌺 و عرض تبریک و شادباش فرارسیدن اعیاد شعبانیه ، ولادت ارباب خوبیها و روز پاسدار☺️😍 🔶 قبل از شروع درس جدید نظر استاد پناهیان رو در مورد قانون جذب تقدیم می کنیم. 🔷 یه مقدار طولانی هست ولی خب میخواستم بحث رو کامل بذارم. با دقت گوش بدید👇
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#کنترل_ذهن برای تقرب 47 " #نقدی_بر_قانون_جذب " بخش دوم 🔶 گفتیم که بین مباحث کنترل ذهن برای تقرب با
برای تقرب 48 " " بخش سوم 🔷 در مورد قانون جذب یه نکته ای رو باید توجه کرد. 👈 اصل قانون جذب حرف درستیه و انسان با قدرت ذهن خودش میتونه اتفاقات بزرگی در عالم هستی رقم بزنه. اصلا همون اول بحث هم ما در مورد قدرت ذهن صحبت کردیم. در این زمینه آیات و روایات زیادی وجود داره. ✅ بنابراین اگه ما بحث قانون جذب رو نقد میکنیم به این معنا نیست که داریم به طور کامل اون رو کنار میذاریم. اما....
🔴 اما موضوع اینه که قانون جذبی که توسط خیلی از افراد روانشناس گفته میشه حرفای واضحی نیست. 👈 یعنی هر کسی بنابرسلیقه خودش یه تعریفی از قانون جذب ارائه میکنه. حد و مرز مشخصی هم برای قدرت ذهن تعریف نمیکنن و صرفا یه سری حرفای کلی و ظاهرا جذاب میزنن. 🔴 بعضیاشون که کلا ضد دین هستن و از قانون جذب حرف میزنن 🔴 بعضیاشون هم یه ذره دینی هستن و مخالفت جدی با دین ندارن 🔴 بعضیاشون هم که کلا لابلای هر جمله ای که میگن چهار تا آیه و روایت قاطی میکنن تا ظاهری مذهبی پسند پیدا کنه!
💢 الان چیزی که به نام روانشناسی اسلامی در کشور مطرح هست همین مشکل رو داره. همون مبانی غربی رو میارن و چند تا آیه و روایت قاطیش میکنن و میگن حالا شد روانشناسی اسلامی! 😒 👈 بابا اون مبناش غربیه! نمیشه که با این جور کارا اسلامی بشه. اصلا نگاه غرب به انسان یه نگاه حیوانی هست. معلومه روش های غربی در روانشناسی برای انسان ها جواب نمیده. ✅ اما روانشناسی اسلامی واقعی مبنای نگاهش به انسان اینه که انسان بر خلاف حیوان میتونه علاقه های خودش رو مدیریت کنه. ✔️ برای همین مباحث تنهامسیر انقدر عمیق و دقیق مشکلات انسان ها رو حل میکنه. چون مبناش کاملا دینی هست
💢 بنابراین یه موقعی فریب افرادی که ظاهر دینی دارن و بحث رو ترویج میکنن نخورید. ممکنه بعضیاشون حتی عمامه هم داشته باشن! فرقی نمیکنه. به هر جهت همه اینا با "مبانی غربی" دارن میرن جلو 🚨 پس اولا قانون جذب یه سری حرفای مبهمه که هر کسی بنابه شرایط خودش ترویجش میکنه. 🚨 دوم اینکه قانون جذب یه مطلب هست. 👈 در واقع دنیا دارای قوانین متعددی هست که فقط یکیش قانون جذبه. اما مروجین قانون جذب طوری حرف میزنن که انگار هست و نیست فقط همین یه قانون در دنیا وجود داره و هیچ وقت هم نقض نمیشه! ✅ در حالی که خداوند قوانین متعددی در جهان قرار داده و اصلا اینطور نیست که انسان هرچی که فکر کنه به همون برسه. ✔️ بلکه قانون "مقدرات الهی" تعیین میکنه که انسان تا چه حدی و چه مقدار میتونه به اون چیزی که فکر میکنه برسه.
✅ اتفاقا دین ما خیلی واضح در مورد قانون جذب صحبت کرده مثلا امام صادق علیه السلام میفرماید: تفکر در نیکی ها انسان را به سوی نیکی و عمل به آن میکشاند. وسائل الشيعة، ج 15 ، ص 196 🔷 و روایات دیگه ای که در این زمینه هست. ولی هیچ وقت نباید الهی و خداوند رو در این باره فراموش کنیم. 🔴 قانون جذب میگه اگه کسی بدبخت هست و مشکل داره به خاطر اینه که هی به مشکلات فکر کرده! 💢 خب اگه اینجوری باشه که ما دیگه وظیفه ای نسبت به مظلومین دنیا نداریم. حتما اونا فکرای بد کردن که آمریکایی ها و صهیونیست ها دارن نابودشون میکنن! 😒 اتفاقا تفکر ناقص جذب خیلی مورد استقبال آمریکایی ها و صهیونیست ها قرار گرفته! با این حرفا خیلی راحت میتونن مردم جهان رو خام کنن و به اهداف شومشون برسن!
✅ نکته بعد در مورد هست. در قانون جذب بر شکرگزاری خیلی تاکید میشه. 🌺 بله در شکرگزاری و اثرات اون هیچ شکی نیست. آیات قرآن به صراحت در مورد شکرگزاری صحبت میکنن مثلا میفرماید: لئن شکرتم لأزیدنّکم، اگر شکرگزار باشید ، بر شما می‌افزایم. 🌹 هر کی شکر کنه خدا نعمتاش رو زیاد میکنه. 🔶 انقدر موضوع شکرگزاری مهمه که حتی اگه کسی ایمان به خدا هم نداشته باشه و بی دین باشه باز هم اگه روحیه شکرگزاری رو داشته باشه خدا بهش میده. چون خود شکر کردن یه جور مبارزه با طغیان و تکبر هست. خدا دوست داره که انسان ها با تکبرشون مخالفت کنن.
🚨 ولی خب شکرگزاری یه انسان مومن کجا و شکرگزاری یه انسان بی قید و بند کجا! 🚨 شکرگزاری از سر کجا و شکرگزاری از سر و کجا...! برای خدا خیلی مهمه که انسان عمیقا نعمتاش رو ببینه و شکر کنه. اینکه همه نعمتا رو ببینه نه فقط نعمتای سطحی رو. 🌺 مثلا توی دعای عرفه میبینید که وجود مقدس امام حسین علیه السلام از خدا بابت یه چیزایی تشکر میکنه که ماها اصلا به فکرمون هم خطور نمیکنه!