تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🎆 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 44 🌷 "کودکِ بی پدر" 🔹 مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدیم و
🎑 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 45
📄 "کارنامه ات را بیاور"
🔹 تا شب، فقط گریه کرد ... کارنامه هاشون رو داده بودن ... با یه نامه برای پدرها... ✉️
⭕️ بچه یه مارکسیست ... زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره...
–مگه شما مدام شعر نمی خونید ... شهیدان زنده اند الله اکبر ... خوب ببر کارنامه ات رو بده پدرِ زنده ات امضا کنه...
🚫 اون شب ... زینب نهار نخورده ... شام هم نخورد و خوابید...
🌅 تا صبح خوابم نبرد ... همه اش به اون فکر می کردم ... خدایا... حالا با دلِ کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟ ... 😢
🌷 هر چند توی این یه سال ... مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد امّا می دونم توی دلش غوغاست ...
کنارِ اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه می کردم که صدای اذان بلند شد...
🌺 با اولین الله اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت ... نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز ... خیلی خوشحال بود...
🔷 مات و مبهوت شده بودم ... نه به حالِ دیشبش، نه به حالِ صبحش ...دیگه دلم طاقت نیاورد ... سر سفره آخر به روش آوردم ... اوّل حاضر نبود چیزی بگه امّا بالاخره مُهرِ دهنش شکست ...
❇️ - دیشب بابا اومد توی خوابم ... کارنامه ام رو برداشت و کلّی تشویقم کرد ... بعد هم بهم گفت ... زینب بابا ... کارنامه ات رو امضا کنم؟ ... یا برای کارنامه عملت از حضرت زهرا امضا بگیرم؟ ... ✨
- منم با خودم فکر کردم دیدم ... این یکی رو که خودم بیست شده بودم ... منم اون رو انتخاب کردم ... بابا هم سرم رو بوسید و رفت ...❤️
🔶 مثلِ ماست وا رفته بودم ... لقمه غذا توی دهنم ... اشک توی چشمم ... حتّی نمی تونستم پلک بزنم ...
بلند شد، رفت کارنامه اش رو آورد براش امضا کنم ... 📝
🔹 قلم توی دستم می لرزید ... توانِ نگهداشتنش رو هم نداشتم.....
ادامه دارد...
🌹@Gilan_tanhamasir
🌠 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 46
🌷 "گمانی فوقِ هر گمان"
🔹اصلاً نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد ... علی کارِ خودش رو کرد ...
✅ اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهنِ دیگران، چیزی در نمی اومد ...
با شخصیتش، همه رو مدیریت می کرد ... حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد ... قبل از من با زینب حرف می زدن... بالاخره من بزرگش نکرده بودم ....
💢 وقتی هفده سالش شد ... خیلی ترسیدم ... یادِ خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد ... می ترسیدم بیاد سراغِ زینب ... امّا ازش خبری نشد...
🦋 دیپلمش رو با معدل بیست گرفت ... و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد ... توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود ... پایین ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود ... 👏🏼👏🏼
🌺 هر جا پا می گذاشت ... از زمین و زمان براش خواستگار میومد ...
خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرتِ تمامِ دخترهای اطراف بود ... مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جوابِ رد داد ... دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید ... 😊
🔹امّا باز هم پدرم چیزی نمی گفت ... اصلاً باورم نمی شد ... گاهی چنان پدرم رو نمی شناختم که حس می کردم مریخی ها عوضش کردن ...‼️
زینب، مدیریتِ پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود ...👌🏼
🚸 سال 75، 76 ... تبِ خروجِ دانشجوها و فرارِ مغزها شایع شده بود ...
🎓 همون سال ها بود که توی آزمونِ تخصص شرکت کرد...
و نتیجه اش ... زینب رو در کانونِ توجه سفارتِ کشورهای مختلف قرار داد ...
🔶 مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران ... پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می رسید ... هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری ... پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزتری می داد ...
✅ ولی زینب ... محکم ایستاد ... به هیچ عنوان قصدِ خروج از ایران رو نداشت ... اما خواستِ خدا ... در مسیرِ دیگه ای رقم خورده بود ... چیزی که هرگز گمان نمی کردیم .....
ادامه دارد...
🌹@Gilan_tanhamasir
"بسم الله الرحمـــــن الرحیم"
عرض سلام و ادب محضر شما عزیزان🌹
شبتون بخیر🌹
خوب اگر موافق باشید بریم سراغ ادامه مبحث
#افزایش_ظرفیت_روحی👇
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#افزایش_ظرفیت_روحی 7 🔶 در مورد افزایش قدرت روحی باید به یه نکته خیلی مهم توجه کرد: ✅ واقعا مهم تری
#افزایش_ظرفیت_روحی 8
❇️ گفته شد که انسان باید تلاش کنه که ظرفیت روحی خودش رو افزایش بده تا بتونه از وجود خداوند متعال در دنیا و آخرت لذت ببره.💕
💢 برای افزایش قدرت روحی، آدم باید "اهل پذیرش رنج" باشه و سختی های طبیعی زندگی دنیا رو بپذیره و تا اونجا که میشه غر نزنه.
👈🏼 حالا قدم عملیاتی اول برای اینکه قدرت روحی آدم افزایش پیدا کنه یه موضوعی هست به نام "مبارزه با راحت طلبی".
✅ در واقع قبل از اینکه به هر کسی بگی آدم خوبی باش، باید بهش بگی که اهل راحت طلبی نباش.☺️
خوب بودن با راحت طلب بودن امکان پذیر نیست!
🔸برای اینکه همگی عمیقا بتونیم دینداری کنیم و از دینداری کردنمون کاملا لذت ببریم، در قدم اول باید راحت طلبی مون رو بزنیم.👌🏻
💢 کلا آدم راحت طلب براش خیلی سخته که بخواد دینداری کنه و آدم واقعا خوبی بشه. راحت طلبی نقطه مقابل پذیرش رنج هست و کسی که راحت طلب باشه دینداری براش یه کار بسیار سخت خواهد بود...
🔸 حالا اینکه راحت طلبی چیه و چطور میشه باهاش مبارزه کرد، موضوعی هست که ان شالله در ادامه بهش خواهیم پرداخت...
🌹@Gilan_tanhamasir
🔹چند تا نکته هست.
یکی اینکه کلا مخارج خانواده ها بالا رفته و هرچقدر هم کار کنن بازم بدهکارن.
اما خب به هر جهت آقایون سعی کنند بخشی از وقت خودشون رو حتما برای خانواده بذارن.
☢ البته این گونه موارد بیشتر در آقایون با طبع دم صفرا و صفرا و صفرا دم دیده میشه که با اصلاح تغذیه تا حدی میشه تعدیلش کرد.
🍎 @Gilan_tanhamasir
#افزایش_ظرفیت_روحی 9
☢ امام صادق علیه السلام در روایت زیبایی میفرماید: تفسیر عبودیت این هست که تمام وجودت را در اختیار پروردگار عالم قرار دهی
و راه این کار منع هوای نفس از خواهش های اوست و وادار کردن نفس به کارهایی که دوست ندارد
و کلید مخالفت با هوای نفس، "ترک راحتی" است....
🔹 مصباح الشریعه ص ۷
🌹این روایت امام صادق علیه السلام به خوبی مسیر زندگی ما رو روشن خواهد کرد.
🔶 همین که انسان بخواد یه زندگی درست و حسابی رو شروع کنه باید با خواهش های سطحی خودش مخالفت کنه
و شروع این مخالفت ها با "ترک راحت طلبی" خواهد بود....
🔴 در حقیقت اگه کسی رو دیدید که ظاهرا آدم مذهبی هست ولی حتی حالش رو نداره از سر تنبلی یه لیوان آب برای خودش بریزه، معلومه که دینداریش سطحی هست و فایده ای نخواهد داشت.🙄
هر یک از ما باید ببینیم که درون وجود خودمون چقدر راحت طلبی داریم و برای از بین بردنش برنامه ریزی و تلاش کنیم.
ان شالله به کمک همدیگه غول بزرگ راحت طلبی رو شکست خواهیم داد...
🌹@Gilan_tanhamasir
سلام 😊
صبحتون بخیر عزیزان😍
الهی که هوای دلتون هم مثل هوای این روزا عالی باشه👌
الهی که روزگارتون پر از آرامش و موفقیت باشه🌷
یادمون نره که باید👇
قدردان فرصتهای زندگیمون باشیم✅
لحظه هاتون با یاد خدای مهربون پر برکت و زیبا💫
به #سهشنبههایمهدوی خوش آمدید
✨#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💞#تنهامسیراستانگیلان
🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸#دره_زید در ۲۵ کیلومتری #دره_شهر و ۱۰۵ کیلومتری استان #ایلام قراردارد.
🇮🇷 اینجا ایران است🇮🇷
👌 زیبایی ببینیم😍
#ایران_زیبا
#گردشگری_مجازی
🌺@Gilan_tanhamasir
#نکتههایناب
🌺••وقتی با امام زمانت حرف میزنی یا
دردودل میکنی
دیدیحالت عوض شد، بدان که وصل شدی به آقا!
با امام زمان حرف بزن ...
••چه کسیبهتر از آقا ؟!••
راستی چقدر خوبه با آقا حرف زدن.
امتحان کن ببین چقدر زیباست
و سلام مرا هم به آقا برسان! 🌱
#آیتاللهشاهآبادی
#سخنان_ناب
#امام_زمان
#سهشنبههایمهدوی
🌹@Gilan_tanhamasir
1065639977.mp3
523.9K
⭕️ در هر صورت مراقب فریب های هوای نفسمون باشیم
حاج آقا حسینی
🔶 @Gilan_tanhamasir
بحث مبارزه با راحت طلبی برای همه مفید و موثر هست.
☢ راحت طلبی یه بیماری هست که از اولین روز تولد تا اخرین لحظه مرگ همراه آدم هست و هر کسی کم یا زیاد گرفتار راحت طلبی هست....
🌷 @Gilan_tanhamasir
1076289595.mp3
1.22M
🔷هر اتفاق و رنجی توی زندگی برات پیش اومد، همیشه بگو خدا من میدونم دوستم داری... میدونم تو آخرش نمیذاری بدبخت بشم...
خدایا من به تو حسن ظن دارم....❤️
حاج آقا حسینی
🌷 @Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🌠 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 46 🌷 "گمانی فوقِ هر گمان" 🔹اصلاً نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد ... علی کارِ
🎆 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 47
"سومین پیشنهاد"
🌷 علی اومد به خوابم ... بعد از کلّی حرف، سرش رو انداخت پایین ...
- ازت درخواستی دارم ... می دونم سخته امّا رضای خدا در این قرار گرفته ... به زینب بگو سومین درخواست رو قبول کنه... تو تنها کسی هستی که می تونی راضیش کنی ...
🔷 با صدای زنگِ ساعت از خواب پریدم ... خیلی جا خورده بودم... و فراموشش کردم ... فکر کردم یه خوابِ همین طوریه ... پذیرشِ چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود ...
🌌 چند شب گذشت ... علی دوباره اومد ... امّا این بار خیلی ناراحت ...
- هانیه جان ... چرا حرفم رو جدّی نگرفتی؟ ... به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه ...
خیلی دلم سوخت ...
🔶 - اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو ... من نمی تونم ... زینب بوی تو رو میده ... نمی تونم ازش دل بِکَنم و جدا بشم ... برام سخته ... 😔
🌹با حالتِ عجیبی بهم نگاه کرد ...
- هانیه جان ... باور کن مسیرِ زینب، هزاران بار سخت تره ... اگر اون دنیا شفاعتِ من رو می خوای ... راضی به رضای خدا باش ...
🔹 گریه ام گرفت ... ازش قولِ محکم گرفتم ... هم برای شفاعت، هم شبِ اوّلِ قبرم ...
💖 دوری زینب برام عینِ زندگی توی جهنم بود ... همه این سال ها دلتنگی و سختی رو ... بودن با زینب برام آسون کرده بود ...
🌺 حدودِ ساعتِ یازده از بیمارستان برگشت ... رفتم دمِ در استقبالش ...
- سلام دخترِ گلم ... خسته نباشی ...
با خنده، خودش رو انداخت توی بغلم ...
- دیگه از خستگی گذشته ... چنان جنازه ام پودر شده که دیگه به دردِ اتاقِ تشریح هم نمی خورم ... یه ذره دیگه روم فشار بیاد توی یه قوطی کنسرو هم جا میشم ...😊
🔸 رفتم براش شربت بیارم ...🥃
یهو پرید توی آشپزخونه و از پشت بغلم کرد ...
- مامانِ گلم ... چرا اینقدر گرفته است؟ ...
❇️ ناخودآگاه دوباره یادِ علی افتادم ... یادِ اون شب که اونطور روشِ رگ گرفتن رو تمرین کردم ... همه چیزش عینِ علی بود ...
- از کی تا حالا توی دانشگاه، واحدِ ذهن خوانی هم پاس می کنن؟ ...
خندید ...☺️
- تا نگی چی شده ولت نمی کنم ...
🔹بغض گلوم رو گرفت ...
- زینب ... سومین پیشنهادِ بورسیه از طرف کدوم کشوره؟...
دست هاش شل شد و من رو ول کرد.
ادامه دارد...
🌹@Gilan_tanhamasir
🎑 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 48
"کیش و مات"
🔹دست هاش شل و من رو ول کرد ...چرخیدم سمتش ... صورتش بهم ریخته بود ...
- چرا اینطوری شدی؟ ...
💠 سریع به خودش اومد ... خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت ...
- ای بابا ... از کی تا حالا بزرگ تر واسه کوچیک تر شربت میاره ...
شما بشین بانوی من که من برات شربت بیارم خستگیت در بره ... از صبح تا حالا زحمت کشیدی ...
🔸رفت سمت گاز
- راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم ... برنامه نهار چیه؟... بقیه اش با من ...
✅ دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست ... هنوز نمی تونست مثل پدرش با زیرکی، موضوعِ حرف رو عوض کنه ... شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم ...
🔹- خیلی جای بدیه؟ ...
🔸- کجا؟ ...
🔹- سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده ...
🔸- نه ... شایدم ... نمی دونم ...
📌 دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم ...
- توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده ... این جواب های بریده بریده جوابِ من نیست ...
✳️ چشم هاش دو دو زد ... انگار منتظرِ یه تکانِ کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه ...
💢 اصلاً نمی فهمیدم چه خبره ...
- زینب؟ ... چرا اینطوری شدی؟ ... من که ...
🔶 پرید وسط حرفم ... دونه های درشت اشک از چشمش سرازیر شد ...
- به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو ... همون حرفی که بار اول گفتم ... تا برنگردی من هیچ جا نمیرم ... نه سومیش، نه چهارمیش ... نه اولیش ... تا برنگردی من هیچ جا نمیرم ...
اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون ...
🔹 اون رفت توی اتاق ... من، کیش و مات ... وسطِ آشپزخونه ...
ادامه دارد...
🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝 #یادمون_باشه ؛
💥چرا حالت اینقدر تغییر کرد؟ ؛
آنهم درست از زمانیکه مکالمهی تلفنیات تمام شد...
با وجود اینکه در آخرین مکالمه با ذوق تبریک گفتی که خوشحالی از قبول شدن فرزند رفیقت در کنکور!!...
چه شد حالا کلافهای و بی دل و دماغ!!...
🔸راستش را بخواهی قلب تنها عضویست که دروغ گفتن بلد نیست...
به قلبت رجوع کن، چند بار اینگونه در طول روز مچاله میشود...
حساب و کتاب کردن همیشه با انگشت و قلم نیست، گاهی اوقات معیار قلب❤️ است...
قلبت که کوچک باشد، درون مشت همه جای میگیرد؛ اینگونهست که داشتهها و موفقیتهای دیگران، قلبت را به راحتی مچاله میکند...
✅ از امروز تمرین کن؛
قلبت را تا جایی وسعت بدهی، که داشتههای دیگران را داشتههای خود ببینی و از آن لذت ببری.
✨هر شب قبل از خواب اعمالمان را #محاسبه کنیم.
🌛شب بخیر
🌹@Gilan_tanhamasir
#شهر_روانسر
✅یکی از دیدنیترین شهرهای استان #کرمانشاه است که جاذبههای فراوانی دارد و به دروازه «اورامانات» نیز معروف است.
👌 قدمت زندگی باستانی اطراف روانسر به دوران پارینه سنگی باز می گردد.
🔻این شهر در گذشته با آب و هوای تقریبا گرم و مرطوب خود در دامنه کوه شاهو در 55 کیلومتری شمال غربی کرمانشاه به نیکور شهرت داشت.
👌 باران شدید این منطقه را گلبارتر و البته برای گردشگران محبوبتر کرده است.
🇮🇷 اینجا ایران است🇮🇷
👌 زیبایی ببینیم😍
#ایران_زیبا
#گردشگری_مجازی
🌺@Gilan_tanhamasir