eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
805 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3هزار ویدیو
60 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
بحث مبارزه با راحت طلبی برای همه مفید و موثر هست. ☢ راحت طلبی یه بیماری هست که از اولین روز تولد تا اخرین لحظه مرگ همراه آدم هست و هر کسی کم یا زیاد گرفتار راحت طلبی هست.... 🌷 @Gilan_tanhamasir
در مورد این سوال به نکته ای دقت کنید👇🏼
1076289595.mp3
1.22M
🔷هر اتفاق و رنجی توی زندگی برات پیش اومد، همیشه بگو خدا من میدونم دوستم داری... میدونم تو آخرش نمیذاری بدبخت بشم... خدایا من به تو حسن ظن دارم....❤️ حاج آقا حسینی 🌷 @Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🌠 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 46 🌷 "گمانی فوقِ هر گمان" 🔹اصلاً نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد ... علی کارِ
🎆 شب 47 "سومین پیشنهاد" 🌷 علی اومد به خوابم ... بعد از کلّی حرف، سرش رو انداخت پایین ... - ازت درخواستی دارم ... می دونم سخته امّا رضای خدا در این قرار گرفته ... به زینب بگو سومین درخواست رو قبول کنه... تو تنها کسی هستی که می تونی راضیش کنی ... 🔷 با صدای زنگِ ساعت از خواب پریدم ... خیلی جا خورده بودم... و فراموشش کردم ... فکر کردم یه خوابِ همین طوریه ... پذیرشِ چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود ... 🌌 چند شب گذشت ... علی دوباره اومد ... امّا این بار خیلی ناراحت ... - هانیه جان ... چرا حرفم رو جدّی نگرفتی؟ ... به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه ... خیلی دلم سوخت ... 🔶 - اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو ... من نمی تونم ... زینب بوی تو رو میده ... نمی تونم ازش دل بِکَنم و جدا بشم ... برام سخته ... 😔 🌹با حالتِ عجیبی بهم نگاه کرد ... - هانیه جان ... باور کن مسیرِ زینب، هزاران بار سخت تره ... اگر اون دنیا شفاعتِ من رو می خوای ... راضی به رضای خدا باش ... 🔹 گریه ام گرفت ... ازش قولِ محکم گرفتم ... هم برای شفاعت، هم شبِ اوّلِ قبرم ... 💖 دوری زینب برام عینِ زندگی توی جهنم بود ... همه این سال ها دلتنگی و سختی رو ... بودن با زینب برام آسون کرده بود ... 🌺 حدودِ ساعتِ یازده از بیمارستان برگشت ... رفتم دمِ در استقبالش ... - سلام دخترِ گلم ... خسته نباشی ... با خنده، خودش رو انداخت توی بغلم ... - دیگه از خستگی گذشته ... چنان جنازه ام پودر شده که دیگه به دردِ اتاقِ تشریح هم نمی خورم ... یه ذره دیگه روم فشار بیاد توی یه قوطی کنسرو هم جا میشم ...😊 🔸 رفتم براش شربت بیارم ...🥃 یهو پرید توی آشپزخونه و از پشت بغلم کرد ... - مامانِ گلم ... چرا اینقدر گرفته است؟ ... ❇️ ناخودآگاه دوباره یادِ علی افتادم ... یادِ اون شب که اونطور روشِ رگ گرفتن رو تمرین کردم ... همه چیزش عینِ علی بود ... - از کی تا حالا توی دانشگاه، واحدِ ذهن خوانی هم پاس می کنن؟ ... خندید ...☺️ - تا نگی چی شده ولت نمی کنم ... 🔹بغض گلوم رو گرفت ... - زینب ... سومین پیشنهادِ بورسیه از طرف کدوم کشوره؟... دست هاش شل شد و من رو ول کرد. ادامه دارد... 🌹@Gilan_tanhamasir
🎑 شب 48 "کیش و مات" 🔹دست هاش شل و من رو ول کرد ...چرخیدم سمتش ... صورتش بهم ریخته بود ... - چرا اینطوری شدی؟ ... 💠 سریع به خودش اومد ... خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت ... - ای بابا ... از کی تا حالا بزرگ تر واسه کوچیک تر شربت میاره ... شما بشین بانوی من که من برات شربت بیارم خستگیت در بره ... از صبح تا حالا زحمت کشیدی ... 🔸رفت سمت گاز - راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم ... برنامه نهار چیه؟... بقیه اش با من ... ✅ دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست ... هنوز نمی تونست مثل پدرش با زیرکی، موضوعِ حرف رو عوض کنه ... شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم ... 🔹- خیلی جای بدیه؟ ... 🔸- کجا؟ ... 🔹- سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده ... 🔸- نه ... شایدم ... نمی دونم ... 📌 دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم ... - توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده ... این جواب های بریده بریده جوابِ من نیست ... ✳️ چشم هاش دو دو زد ... انگار منتظرِ یه تکانِ کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه ... 💢 اصلاً نمی فهمیدم چه خبره ... - زینب؟ ... چرا اینطوری شدی؟ ... من که ... 🔶 پرید وسط حرفم ... دونه های درشت اشک از چشمش سرازیر شد ... - به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو ... همون حرفی که بار اول گفتم ... تا برنگردی من هیچ جا نمیرم ... نه سومیش، نه چهارمیش ... نه اولیش ... تا برنگردی من هیچ جا نمیرم ... اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون ... 🔹 اون رفت توی اتاق ... من، کیش و مات ... وسطِ آشپزخونه ... ادامه دارد... 🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝 ؛ 💥چرا حالت اینقدر تغییر کرد؟ ؛ آنهم درست از زمانیکه مکالمه‌ی تلفنی‌ات تمام شد... با وجود اینکه در آخرین مکالمه با ذوق تبریک گفتی که خوشحالی از قبول شدن فرزند رفیقت در کنکور!!... چه شد حالا کلافه‌ای و بی دل و دماغ!!... 🔸راستش را بخواهی قلب تنها عضوی‌ست که دروغ گفتن بلد نیست... به قلبت رجوع کن، چند بار اینگونه در طول روز مچاله می‌شود... حساب و کتاب کردن همیشه با انگشت و قلم نیست، گاهی اوقات معیار قلب❤️ است... قلبت که کوچک باشد، درون مشت همه جای می‌گیرد؛ اینگونه‌ست که داشته‌ها و موفقیت‌های دیگران، قلبت را به راحتی مچاله می‌کند... ✅ از امروز تمرین کن؛ قلبت را تا جایی وسعت بدهی، که داشته‌های دیگران را داشته‌های خود ببینی و از آن لذت ببری. ✨هر شب قبل از خواب اعمالمان را کنیم. 🌛شب بخیر 🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅یکی از دیدنی‌ترین شهرهای استان است که جاذبه‌های فراوانی دارد و به دروازه «اورامانات» نیز معروف است. 👌 قدمت زندگی باستانی اطراف روانسر به دوران پارینه سنگی باز می گردد. 🔻این شهر در گذشته با آب و هوای تقریبا گرم و مرطوب خود در دامنه کوه شاهو در 55 کیلومتری شمال غربی کرمانشاه به نیکور شهرت داشت. 👌 باران شدید این منطقه را گل‌بارتر و البته برای گردشگران محبوب‌تر کرده است. 🇮🇷 اینجا ایران است🇮🇷 👌 زیبایی ببینیم😍 🌺@Gilan_tanhamasir
📡 ‼️ چقدر به هم نزديک و مربوطند: «قربان» «غدير» «عاشورا» 🔸«قربان»: تعريف عهد الهى 🔹«غدير»: اعلام عهد الهى 🔸«عاشورا»: امتحان عهد الهى 🔻و چقدر آمار قبولى پايين است!! 🔹نه فهميدند، عهد چيست؟! 🔸نه فهميدند، عهد با كيست؟! 🔺نه فهميدند، عهد را چگونه بايد پاس داشت؟! 🙏خدایا ما را بر عهدمان با امام زمانمان استوارساز تا "مرگمان جاهلی" نباشد. می‌آید. 🥀@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 در سالروز برگزاری اولین نماز جمعه پس از انقلاب اسلامی در پنجم مردادماه ۱۳۵۸، ائمه‌ی جمعه‌ی سراسر کشور صبح امروز (چهارشنبه) با حضور در حسینیه‌‌ی امام خمینی(ره) با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای دیدار کردند. ۱۴۰۱/۵/۵ ❇️@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
📸 در سالروز برگزاری اولین نماز جمعه پس از انقلاب اسلامی در پنجم مردادماه ۱۳۵۸، ائمه‌ی جمعه‌ی سراسر ک
🔰 رهبر انقلاب: جشن میلیونی غدیر نشان داد مردم طرفدار دین هستند / امامان جمعه با همه پدرانه رفتار کنند 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، صبح امروز در دیدار ائمه جمعه سراسر کشور: در نماز جمعه‌ی شما همه جور آدمی شرکت میکنند. با همه شما پدرانه رفتار کنید، همه فرزندان شمایند. بله، ممکن است شما با آن جوان انقلابی، جوان مجاهد و جهادگر علاقه‌ی بیشتری داشته باشید، حق هم همین است، عیبی ندارد اما آن کسی هم که این جوری نیست او هم پسر شما است، آن هم فرزند شما است؛ با همه پدرانه رفتار کنید. 🔹 در این جشن که خیلی چیز عجیبی بود در تهران، حالا نمیدانم شما دیدید یا خیر من خودم در تلویزیون نگاه کردم دیدم، بعضی‌ها هم که رفته بودند آمدند برای ما تعریف کردند. دیدید در این جشن میلیونی، همه‌جور آدمی شرکت کردند. اینها طرفدار دین‌اند، دوست دارند دین را. 🔹 بنده یک وقتی در یکی از این سفرهای استانی به جمع علمای محترم آن شهر که با آنها جلسه داشتیم گفتم: امروز یا دیروز که من می‌آمدم در این ماشین دوروبر ماشین خب جمعیتی می‌آیند اظهار محبت میکنند افرادی بودند بین اینهایی که اظهار محبت میکردند و گریه میکردند بعضی‌هایشان، کسانی بودند که اگر شما مثلاً با آنها برخورد کنید ممکن است که احتمال ندهید که حتی اعتقاد به دین هم داشته باشند، اما اینجوری است. معتقدند به دین. 🔺 با همه پدرانه رفتار کنید. همه را سر سفره‌ی دین و معنویت و شریعت بنشانید. ۱۴۰۱/۵/۵ 🏷 ❇️@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
📸 در سالروز برگزاری اولین نماز جمعه پس از انقلاب اسلامی در پنجم مردادماه ۱۳۵۸، ائمه‌ی جمعه‌ی سراسر ک
🔰 رهبر انقلاب با اشاره به شبهه‌پراکنی‌های اخیر رسانه‌های غربی و مزدوران و پیروانشان درباره مسئله زنان و اسلامی: 👈🏻 علت هجوم غربی‌ها به زن ایرانی و حجاب اسلامی چیست؟ / زن با شرف و با استعداد ایرانی یکی از بزرگترین ضربه‌ها را به تمدن غرب زده لذا دشمنان دلشان پُر است 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، صبح امروز در دیدار ائمه جمعه سراسر کشور: هدف دشمنان از شبهه‌پراکنی این است که مردم را که نیروهای اصلی کشورند و ایمان مردم را عامل اصلی در حفظ کشور و حفظ نظام اسلامی است متزلزل کنند. نقطه‌ی مرکزی و اساسی هویت تمدن غربی عبارت است از تفکیک میان دین و پیشرفت. این نقطه‌ی مرکزی است. جمهوری اسلامی درست همین مرکز را نشانه گرفته و شلیک کرده و به هدف زده! خب عصبانی‌اند دیگر. نمیتواند تحمل کند این را. هر روز به فکر این است که یک ضربه‌ای بزند یک کاری بکند. 🔹 من یک مثال بزنم که حالا این روزها هم مطرح است، مسئله‌ی زن، در جامعه‌ی اسلامی. البته از اول انقلاب مسئله‌ی زن را مطرح میکردند؛ ادعای گزاف میکردند که از زن ایرانی میخواهند حمایت کنند. باز اخیراً هم به مناسبت به بهانه‌ی حجاب و اینها باز قضیه‌ی زن را مطرح کرده‌اند همان تلاشهای درواقع ناکام را دوباره دارند تکرار میکنند. این که شما می‌بینید ناگهان وسائل تبلیغاتی و رسانه‌های رسمی و دولتی آمریکا و انگلیس و بعضی جاهای دیگر و مزدورانشان و پیروانشان ناگهان هجوم می‌آورند در یک برهه‌ای سر قضیه‌ی زن و یک بهانه‌ای هم پیدا میکنند مسئله‌ی حجاب و این چیزها، این علتش چیست؟ حقیقت مسئله این است که زن با شرف و با استعداد ایرانی یکی از بزرگترین ضربه‌ها را به تمدن غرب زده، اینها دلشان پُر است، زنها این کار را کردند. غیر از مجموع حرکت جمهوری اسلامی بخصوص زن ایرانی یکی از مهم‌ترین ضربه‌ها را به داعیه‌های غربی و دروغهای غربی وارد کرده. 🔺 در همه‌ی میدانها ظاهر شده با موفقیت و سربلندی و با حجاب اسلامی. اینها رجزخوانی نیست اینها واقعیات مخصوص جامعه‌ی ما است. ۱۴۰۱/۵/۵ 🏷 ❇️@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🎑 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 48 "کیش و مات" 🔹دست هاش شل و من رو ول کرد ...چرخیدم سمتش ... صورتش بهم
🌠 شب 49 "خداحافظ زینب" ✅ تازه می فهمیدم چرا علی گفت ... من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه ... 🔹اشک توی چشم هام حلقه زد ... پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال ... دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... - بی انصاف ... خودت از پسِ دخترت برنیومدی ... من رو انداختی جلو؟ ... چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟😭 🔸برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره ... دنبالش راه افتادم سمتِ دستشویی ... پشتِ در ایستادم تا اومد بیرون... زُل زدم توی چشم هاش ... با حالتِ ملتمسانه ای بهم نگاه کرد ... 🔵 التماس می کرد حرفت رو نگو ... چشم هام رو بستم و یه نفسِ عمیق کشیدم ... -یادته 9 سالت بود تب کردی ... سرش رو انداخت پایین ... منتظرِ جوابش نشدم ... - پدرت چه شرطی گذاشت؟ ... هر چی من میگم، میگی چشم ... 🔸التماسِ چشم هاش بیشتر شد ... گریه اش گرفته بود ... - خوب پس نگو ... هیچی نگو ... حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه ... 🔷 پرده اشک جلوی دیدم رو گرفته بود ... - برو زینب جان ... حرفِ پدرت رو گوش کن ... علی گفت باید بری ... و صورتم رو چرخوندم ... قطراتِ اشک از چشمم فرو ریخت ...😭 نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه ... ❇️ تمامِ مقدماتِ سفر رو مامورِ دانشگاه از طریقِ سفارت انجام داد ... براش یه خونه مبله گرفتن ... حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم ... هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود ... ✈️ پای پرواز ... به زحمت جلوی خودم رو گرفتم ... نمی خواستم دلش بلرزه ... با بلند شدنِ پرواز، اشک های من بی وقفه سرازیر شد ... تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود ... بچه ها، حریفِ آرام کردن من نمیشدن.... ادامه دارد... 🌹@Gilan_tanhamasir
🌌 شب 50 "سرزمینِ غریب" ✍🏼 [ از قسمت پنجاهم به بعد خاطره از زبان دختر شهید سید علی حسینی بیان میشود ] 👨‍💼نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد ... وقتی چشمش بهم افتاد، تحیّر و تعجّب... نگاهش رو پر کرد ... 😳 چند لحظه موند ... نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه... 🔷 سوارِ ماشین که شدیم ... این تحیّر رو به زبان آورد ... -شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردنِ شما اینقدر زحمت کشید ... 🔺زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت ... - و اولین دانشجویی که از طرفِ دانشگاهِ ما ... با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده ... 🔸نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم ... یا از شنیدنِ کلمه اولین دانشجوی مسلمانِ محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن ...! ✅ ولی یه چیزی رو می دونستم ... به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم ... هزار تا جوابِ مودبانه در جوابِ این اهانتش توی نظرم می چرخید ... ✔️ امّا سکوت کردم ... باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم ... و من هیچی در مورد اون شخص نمیدونستم ... 🏡 من رو به خونه ای که گرفته بودن برد ... یه خونه دوبلکس ... بزرگ و دلباز ... با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی... ترکیبی از سبکِ مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی ... تمام وسایلش شیک و مرتب ... 🏢 فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود ... همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز ... حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه ...❌ امّا به شدّت اشتباه می کردن ... ❤️ هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود ... برای مادرم ... خواهر و برادرهام ... من تا همون جا رو هم فقط به حرمتِ حرفِ پدرم اومده بودم ... 🔶 قبل از رفتن ... توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده ... خودم اینجا بودم ... دلم جا مونده بود ... با یه علامت سوال بزرگ ... ❓🤔 - بابا ... چرا من رو فرستادی اینجا؟ ... ادامه دارد... 🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طبیعت زیبا و سرسبز ارتفاعات در استان 🇮🇷 اینجا ایران است🇮🇷 👌 زیبایی ببینیم😍 🌺@Gilan_tanhamasir