تنهامسیریهای استان گیلان🌳
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت27 راحیل وقتی پیامش را خواندم، هیجان زده شدم ضربان ق
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت28
–اگه وقت کردم می خونمش.نگاه پرسش گرانه مادر وادارم کرد که حرف بزنم.
بی مقدمه گفتم:
ــ می گه فردا با هم حرف بزنیم قرار خواستگاری رو بزاریم.
مادر با تعجب گفت:– می خوای بگی بیاد خواستگاری؟
ــ نمیدونم چی کار کنم، نظر شما چیه؟
ــ خب، با اون چیزایی که تو در موردش گفتی تصمیم گیری سخته. نظر خودت چیه؟
با خجالت گفتم: –ما خیلی از هم فاصله داریم، تنها وجهه مشترکمون... نتوانستم بگویم دوست داشتن است، سرم را پایین انداختم.
مادر به کمکم امد و گفت: –عشق خیلی چیز خوبیه، قشنگه، ولی وقتی دورش بگذره، اگه باهاش هم فکر نباشی، هم عقیده نباشی، میشه نفرت، اونوقت دیگه اسم عشق و عاشقی بیاد میریزی بهم.
سرم هنوز پایین بود خجالت می کشیدم همانطور زیر لب گفتم:–ممکنه یکی عوض بشه؟
ــ آره ممکنه به شرطی که خودش بخوادو این چیزها براش دغدغه باشه.
بعد آهی کشیدو ادامه داد:
–ببین دخترم، بزار یه مثال بزنم، مثلا یکی میدونه روزه باید بگیره بهش اعتقاد داره ولی تنبلی میکنه، شاید اون یه روز سرش به سنگ بخوره، ولی یکی که کلا اعتقادی به روزه نداره خیلی احتمالش کمه که تغییر کنه، اگرم تغییر کنه تازه می رسه به مرحله اون آدم تنبله، البته خیلی هم اتفاق افتاده که یکی کلا از این رو به اون رو شده. استثنا هم هست.
یعنی تو می خوای زندگیت رو برمبنای احتمالات بنا کنی؟
یک لحظه از این که بخواهم به آرش جواب منفی بدهم قلبم فشرده شد و بغض گلویم را گرفت. ولی خودم را کنترل کردم و قورتش دادم.
مامان سرش راپایین انداخت و خودش را با پوست کندن پسته ها و بادام ها مشغول کرد و گفت:–راحیلم، تو الان جوونی شاید خیلی چیزهارو فکرش روهم نتونی بکنی، ببین فردا پس فردا که بچه دار شدی واسه تربیت بچه ها نیاز به پشتیبان داری که واسه هر زنی شوهرشه.مگه همیشه نمیگفتی دلت میخواد بچه زیاد داشته باشی همشونم تفریحاتشون مسجد رفتن باشه، مگه نمی گفتی دلت می خواد جوری تربیت بشن که نوکر امام حسین بودن جز آرزوهاشون باشه؟می گفتی همسرم باید از نظر مذهبی بالاتر از من باشه که منم بکشه بالا، تا درجا نزنم.می خوام ببینم هنوزم نظرت اینه یا فرق کرده؟
سرم را به علامت تایید تکان دادم و او ادامه داد:
–خب این خواسته های تو هزینه داره، گذشت می خواد باید بگذری.یک لحظه چهره ی مهربان آرش از نظرم گذشت، جذابیتش و این که چقدرهمیشه با احتیاط با من حرف میزند و حواسش پیش من است ومن چقدر تو این مدت سعی کردم احساساتم را بروز ندهم.فکر این که شاید باید فراموشش کنم، بغضم را تبدیل به قطرهی اشکی کرد.اینبار دیگر نتوانستم پسش بزنم.
مادر چندتا پسته و بادام را که مغز کرده بودرا مقابل صورتم گرفت و گفت:– بخور، هم زمان اشک من چکید و روی انگشتش افتاد.
غم صورتش راگرفت مغزها را دربشقاب خالی کرد و گفت:
–یعنی اینقدر در گیر شدی؟از این ضعیف بودنم خسته بودم. از دست دلم شاکی بودم. کاش دادگاهی هم برای شکایت ازدست دل داشتیم. کاش میشدزندانیش کرد. کاش میشدبرای مدت کوتاهی جایی دفنش کرد. اصلاکاش دارویی اختراع میشدکه باخوردنش برای مدتی دلم گیج ومنگ میشدوکسی رانمی شناخت.مادر برای مدتی سکوت کرد، ولی طولی نکشید که خیلی آرام گفت:
ــ راحیل.
نگاهش کردم.
ــ من فقط بهت میگم کار درست کدومه، تصمیم گیرنده خودتی، زندگی خودته. تو هر انتخابی کنی من حمایتت می کنم.
نزدیکش شدم سرم راروی قلبش گذاشتم و گفتم: –خیلی برام دعا کن مامان.
یک دستش را دور کمرم حلقه کردو دست دیگرش را لای موهام بردو بوسه ای رویشان نشاند وگفت:–حتما عزیزم، توکلت به خدا باشه.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد
✿○○••••••══
💐@Gilan_tanhamasir ═══••••••○○✿
🌸مژده ای دل
🎊که شب میلاد کاظم آمده
🌸فاطمه بر دیدن موسی بن جعفرآمده
🌸کاظمین امشب
🎊چراغان ازوجود کاظم است
🌸خانه ی صادق
🎊چراغان از حضور کاظم است
🌸پیشاپیش
🎊خجسته میلاد امام
🌸کاظم (ع) بر شما مبارک باد
💐@Gilan_tanhamasir
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلام به خدا
که آغازگر هستی ست
سلام برمنجی عالم
که آغازگر حکومت الهیست
سلام به آفتاب
که آغازگر روزست
سلام به مهربانی
که آغازگر دوستیست
سلام به شماکه
آفتاب مهربانی هستید
الهی به امید تو💚
سلام صبحتون بخیر🌺
┄┅─✵💝✵─┅┄
🌺 میلاد با سعادت حضرت موسیبنجعفر علیهالسلام بر همگان مبارک باد.
✅ یکی از دستورالعملهایی که آیتالله بهجت قدسسره برای شفای بیماران میفرمودند:
🔸 مریض پس از نماز صبح دو رکعت نماز حاجت بخواند و پس از آن سه مرتبه بگوید:
اللَّهُمَ اشْفِنِي بِشِفَائِكَ، وَ دَاوِنِي بِدَوَائِكَ، وَ عَافِنِي [بِعَافِیَتِكَ] مِنْ بَلَائِكَ، فَإِنِّي عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ.
خدایا، مرا به شفای خود شفا ده و به دوای خود دوا ده و از بلایت عافیتم بخش؛ چرا که من بندۀ تو و فرزند بندۀ توام.
🔸 پس از آن یک بار بگوید:
«بِحُرْمَةِ الإمامِ الکاظِم علیهالسلام».
📚 بهجتالدعا، ص٣۴٩ (مجموعه ادعیه، اذکار و دستورالعمل های عبادی مورد توصیه حضرت آیتاللّٰه بهجت قدس سره)
💐@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌🏻یک راهکار عملی برای افزایش ایمان به خدا
#استوری
🌸🍃@gilan_tanhamasir
✅ موافقت رهبر انقلاب با عفو یا تخفیف مجازات تعدادی از محکومان به مناسبت اعیاد قربان و غدیر
🔹بهمناسبت فرا رسیدن اعیاد سعید #قربان و #غدیر_خم، رهبر انقلاب اسلامی با #عفو یا #تخفیف و #تبدیل_مجازات دو هزار و هشتصد و بیست و پنج تن (۲۸۲۵) از محکومان محاکم عمومی و انقلاب، سازمان قضایی نیروهای مسلح و تعزیرات حکومتی موافقت کردند.
🔸حجتالاسلام والمسلمین محسنی اژهای رئیس قوه قضاییه در نامهای به رهبر انقلاب اسلامی پیشنهاد عفو یا تخفیف و تبدیل مجازات این محکومان را که پروندههای عفو آنان در کمیسیون عفو و بخشودگی بررسی شده و واجد شرایط لازم تشخیص داده شدهاند، ارائه کرد که این پیشنهاد در اجرای بند ۱۱ اصل ۱۱۰ قانون اساسی مورد قبول حضرت آیتالله خامنهای قرار گرفت.
#سلامتی_فرمانده_صلوات
❇️@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #طرح_صیانت به زبان ساده
علی زکریایی
@Gilan_tanhamasir
🔰سه قانون طلایی #مدیریت_زمان در فضای مجازی
برای خیلی از ما فرار کردن از فضای مجازی و رسانه های مجازی تقریبا غیر ممکن است...
بنابراین باید بدنبال راهی باشیم تا کمتر به عادت واره های #اعتیادگونه در مصرف رسانه های دیجیتالی مبتلا شویم ؟!
1⃣ به مغزتون استراحت بدین...
اکثر مصرف کنندگان فضای مجازی کتاب خواندن براشون غیر ممکن میشه و قدرت تمرکز و خواندن یک رمان را ندارند ومدام دچار پرش ذهنی و حواس پرتی ناخوادگاهی می شوند که حاصل تغییر ساختار مغزی شان است لذا بهترین راه برای استراحت مغز و در امان ماندن از این آسیب این است که:
کتاب خواندن را از سر بگیریم...
2⃣ به خانه برگردیم البته بدون موبایل ...
وارد خانه که می شویم موبایل و اینترنت را کنار بگذاریم البته شاید این تغییر در ابتدا کمی سخت باشد.
3⃣ سر سفره ی غذا، دور موبایل و اینترنت را خط بکشیم و البته پیش از خواب همچنین رختخواب
این چند روش ساده زندگی تون رو زیر و رو میکنه.
#فضای_مجازی
🌐@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت28 –اگه وقت کردم می خونمش.نگاه پرسش گرانه مادر وادار
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت29
روی تَختم دراز کشیدم و مثل همیشه آیه الکرسی ام راخواندم و چشم هایم را بستم. باصدای پیام گوشیام، نیم خیز شدم و نگاهش کردم.
دختر خاله ام بود.نوشته بود:– فردا میام پیشت دلم برات تنگ شده.
من هم نوشتم:–زودتر بیا به مامان یه کم کمک کن تا من برسم.
ــ مگه چه خبره؟
ــ هیچی خونه تکونیه، بیا اتاق رو شروع کن تا من بیام.
_باشه راحیلی.می خوای بیام دنبالت؟
ــ سعیده جان نمی خواد بیای، از زیر کار در نرو.
ــ بیا و خوبی کن.میام دنبالت بعد با هم تمیز می کنیم دیگه، با تو جهنمم برم حال میده.
ــ باشه پس رسیدی دم خونهی آقای معصومی زنگ بزن بهم، بیام پایین...
–باشه، شب بخیر.
بعد از آخرین کلاس دانشگاه من و سارا به طرف ایستگاه مترو راه افتادیم.سارا سرش را به اطراف چرخاندو گفت:–کاش آرش بودو مارو تا ایستگاه می رسوندا.با تعجب نگاهش کردم.
– مگه همیشه میرسونتت؟
ــ نه، گاهی که تو مسیر می بینه.حسادت مثل خوره به جانم افتاد. چرا آرش باید سارا را سوارماشینش کند.
با صدای سارا از فکربیرون امدم.
–کجایی بابا، آرش داره صدامون میکنه.برگشتم، آرش رادیدم. پشت فرمان نشسته بودوبا بوقهای ممتد اشاره می کردکه سوارشویم.
به سارا گفتم:–تو برو سوار شو، من خودم میرم.
ــ یعنی چی خودم میرم. بیا بریم دیگه تو و آرش که دیگه این حرف ها رو با هم ندارید که
...باشنیدن این حرف، با چشم های گرد شده نگاهش کردم و گفتم:–یعنی چی؟
کمی مِن ومِن، کردو گفت:–منظورم اینه باهاش راحتی دیگه.
🌺🌸🌺🌸
عصبانی شدم، ولی خودم را کنترل کردم وبدون این که حرفی بزنم، راهم را ادامه دادم. سارا هم بدون معطلی به طرف ماشین آرش رفت.صدای حرکت ماشین نیامد، کنجکاو شدم. برای همین به بهانهی این که می خواهم بروم آن سمت خیابان سرم را به طرف ماشین آرش چرخاندم.آرش در حال حرف زدن با سارا بود. سارا صندلی جلو نشسته بود، واین موضوع عصبی ترم کرد و بغض سریع خودش را باسرعت نور به گلویم چسباند.پاتند کردم طرف ایستگاه.
نزدیک ایستگاه بودم که صدای آرش را شنیدم.
–خانم رحمانی.
برگشتم دیدم با فاصله ازماشینش ایستاده. سارا هم دلخور نگاهم می کرد. با دیدن سارا دوباره عصبی شدم و بی توجه به آرش برگشتم و از پله های مترو با سرعت پایین رفتم.
به دقیقه نکشید که صدای گوشی ام بلند شد، آرش بود.جواب دادم.
ــ راحیل کجا میری؟ مگه قرار نبود...دیگر نگذاشتم حرفش را تمام کند، شنیدن اسم کوچکم از دهنش من را سر دو راهی گذاشت، که الان باید داد بزنم بابت این خودمانی شدنش یانه،
با صدایی که سعی در کنترلش داشتم گفتم:–آقا آرش من الان کار دارم انشاالله یه وقت دیگه. گوشی را قطع کردم.
تمام مسیر خانهی آقای معصومی فکرو خیال دست از سرم برنمی داشت، آنقدر بغضم را قورت داده بودم که احساس درد در گلویم داشتم.با خودم گفتم: این حس حسادته که من را به این روز انداخته. مدام باخودم فکر می کردم کاش خودم را بیشتر کنترل می کردم و عادی تر برخورد می کردم.
دیگررسیده بودم سر کوچه که دوباره صدایش را شنیدم.شوکه شدم، او اینجا چیکار می کرد؟
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد
✿○○••••••══
💐@Gilan_tanhamasir ═══••••••○○✿
صبح یکشنبہ تون بخیر🌷
سرتـون سبز، لبتون گـل🌷
چشماتون نور، کامتون عسل🌷
لحنتون مهر، حرفاتون غزل🌷
حستون عشق، دلتون گرم🌷
لبتون خندان،حالتون خوبِ خوب🌷
🍃🌸@Gilan_tanhamasir
امام کاظم (علیه السلام) می فرماید:
دعایی که بیشتر امید اجابت می رود و زودتر به اجابت می رسد، دعا برای برادر دینی در پشت سر او است.
📚 وسائل الشیعه، ج۷، ص۱۰۷
#حدیث_روز
#دعا
🌺@Gilan_tanhamasir
recording-20210801-090541.mp3
1.96M
❇️ کمی در مورد وضعیت کرونا
🎙حاج آقا حسینی
🔸@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
﷽࿐࿐🐬࿐•°o.O "نکات مهم درباره کروناویروس" ➊. افراد #بلغمی و با رطوبت بالا بیشتر درگیر این بیماری می
━━━━✦◯◯﷽◯◯✦━━━━
#پست_ویژه
💥درمان حساسیتهای فصلی و درمان کرونا
←فالوده سیب و عسل→
🔰روش تهیه فالوده سیب و عسل برای بیماریهای ویروسی مثل کرونا
✤←1عدد سیب متوسط را با دنده ریز، رنده میکنید،سپس یک لیوان آب جوشیده شده ولرم را به آن اضافه میکنیم تا رقیق شود(مانند سوپ) ، در مرحله بعد 1قاشق مرباخوری عسل به آن اضافه میکنیم و خوب آن را هم میزنید
🔺هر 8ساعت یکبار مصرف کنید
⚠️تـــــوجـــــه 1:
👌🏻اگر تب نداشتید یا تب کم بود می توانید به اندازه 1نخود نمک نیز اضافه کنید
⚠️تـــــوجـــــه2:
🍎حتماً سیب باید کاملا رسیده و شیرین باشد
⚠️تـــــوجـــــه3:
🔺فالوده باید گرم باشد، از آب سرد و یا یخ اصلا استفاده نکنید!
✍🏻ادامه دارد...
🔰 مراسم تنفیذ سیزدهمین دوره ریاستجمهوری اسلامی ۱۲ مرداد برگزار میشود
📅 مراسم تنفیذ سیزدهمین دورهی ریاست جمهوری اسلامی ایران سهشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۰ با حضور رهبر انقلاب اسلامی و جمعی از مسئولان و کارگزاران نظام در حسینیهی امام خمینی (ره) برگزار و منتخب ملت ایران توسط ولی فقیه به سِمت «ریاست جمهوری» منصوب میشود.
📺 این مراسم با رعایت دستورالعملها و شیوهنامههای بهداشتی برگزار و از ساعت ۱۰:۳۰ صبح به صورت زنده و مستقیم از شبکههای صدا و سیما، سایت و صفحات KHAMENEI.IR در شبکههای اجتماعی بصورت زنده پخش میشود.
🔺️ در این برنامه وزیر کشور گزارشی از روند برگزاری انتخابات ۱۴۰۰ ارائه میکند و پس از قرائت متن حکم تنفیذ رئیس جمهور منتخب و ایراد سخن توسط حجتالاسلام والمسلمین رئیسی، رهبر انقلاب سخنرانی خواهند کرد.
🏷 #تنفیذ_سیزدهم
🇮🇷@Gilan_tanhamasir
💥 نتایج اولیه #کنکور ۱۴۰۰ اعلام شد
🔹 نتایج اولیه آزمون سراسری ۱۴۰۰ به صورت کارنامه امروز یکشنبه ۱۰ مردادماه ۱۴۰۰ اعلام شد و ۱ میلیون و ۸۲ هزار و ۹۰۰ نفر مجاز به #انتخاب_رشته شدند.
👇👇
https://www.8deynews.com/606381
❇️@gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت29 روی تَختم دراز کشیدم و مثل همیشه آیه الکرسی ام راخ
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت30
نزدیک شدو سلام کرد.
بی تفاوت به سلامش پرسیدم:
– شما اینجا چیکار...
نگذاشت حرفم راتمام کنم.
–چیزی شده؟ چرا نموندید حرف بزنیم؟
ــ گفتم که کار دارم.
ــ سارا بهم گفت که از حرفش ناراحت شدید، ولی...
ــ اون حق داره، خب راست می گه، من بهش حق میدم.
سرش را پایین انداخت و لحظه ایی سکوت کرد.
منم از فرصت استفاده کردم و براندازش کردم، یک بلوزبافت توسی و سفید پوشیده بود که خیلی برازنده اش بود.
سرش را بالا آورد و نگاهم را شکار کرد.
یک لحظه دردلم سونامی شد، نگاهش همانطورناگهانی و ویران گر بود.
ــ بگیدساعت چند کارتون تموم میشه؟ میام دنبالتون حرف بزنیم.
–دختر خالم قراره بیاد دنبالم،
–خب پس کی...
می خواستم زودتر برود برای همین فوری گفتم:
–خودم بهتون پیام میدم، میگم. ایستادنمون اینجا درست نیست.
کمی عصبی اشاره کرد به خانه ی آقای معصومی وگفت:
– با یه مرد غریبه توی خونه بودن درسته؟
از نظر شما و دیگران اشکالی نداره؟
بااخم گفتم:
–من که قبلا دلیل اینجا کاردنم رو براتون توضیح دادم.
صدایم می لرزید انتظار همچین برخوردی رانداشتم، اصلا نباید از اول اجازه می دادم آنقدر بامن راحت باشد.
تا همین جاهم زیادی خودمانی شده بود.
سرم را پایین انداختم و راه افتادم. صدایش را شنیدم.
–منتظر پیامتون هستم.
از دستش دلخور بودم جوابش را ندادم.
تا در بازشد ریحانه پاهایم را بغل کرد وبعد دست هایش را به طرف بالا دراز کرد.
فوری بغلش کردم و چند بار بوسیدمش، واقعا زیباو بامزه بود و من خیلی دوسش داشتم.
آقای معصومی دست به سینه کنار کانتر آشپز خانه لباس پوشیده روی صندلی نشسته بود و با نگاه پدرانه ایی به من وریحانه لبخندمی زد.
موهای خرماییش را آب وجاروکرده بودو حسابی به خودش رسیده بود. کنارم ایستاد.
–یه کاری دارم میرم بیرون، چیزی لازمه از بیرون بخرم؟
ریحانه خودش را از بغلم آویزان بغل پدرش کرد. آخرهم موفق شد و پدرش درآغوش کشیدش وشروع به نوازشش کرد. بادیدن این صحنه بغضم گرفت. دلم پدری خواست مثل آقای معصومی حمایت گرو قوی، چهارشانه باسینهی ستبر، که سرم راروی سینه اش بگذارم واز دردهایم برایش بگویم.
آقای معصومی سوالی نگاهم کرد.
بغضم راخوردم وگفتم:
–الان چیزهایی که باید بخرید براتون می نویسم، صبرکنید یه نگاهی به آشپزخونه بندازم. کابینت مخصوص مواد غذایی و یخچال را نگاهی انداختم و لیست را نوشتم و دستش دادم.
بعداز رفتن او لباس عوض کردم و شروع کردم به مرتب کردن اتاق ریحانه، بعدکمی با ریحانه بازی کردم و شیرش را دادم خوردو خوابید.
من هم کمی درس خواندم وبعد بلند شدم تا چیزی برای شام آقای معصومی درست کنم.
در فریزرمقداری گوشت چرخ کرده بود. فکر کردم کباب تابه ایی خوب است. البته معمولا زهراخانم برای برادرش ناهاردرست می کرد، برای شامشان هم می ماند. ولی امروز خبری ازغذا نبود.
در حال پختن غذا بودم که دیدم آقای معصومی یا الله گویان کلید انداخت به در،و با کلی خرید وارد شد.
با خوشحالی وسایل را به سختی روی میز گذاشت.
یک جعبه شیرینی هم بین وسایل بود.
نگاهمان که به هم افتاد اشاره ایی به جعبه شیرینی کردو بی مقدمه گفت:
–حدس بزنید شیرینی چیه؟
نگاهی به جعبه انداختم و لبخند زدم و گفتم:
–شیرینی رفتن منه؟
حالت صورتش غمگین شد و دستی در موهاش کشید. روی یکی از صندلی های میز ناهار خوری نشست و گفت:
–نگید، بعد چشم به میز دوخت.
–اگه به من بود که هیچ وقت دلم نمی خواست برید.
ولی انصاف نیست که...
حرفش را قطع کردم وگفتم:
–شوخی کردم، بعد در جعبه شیرینی را باز کردم.
–تا من یه دم نوش دم کنم شمام بگیدشیرینی چیه.
سرش را بالا آوردو گفت:
–خدا مادرتون رو خیر بده که این دم نوش رو باب کرد توی خونه ی ما. واقعا عالیه. بعد آهی کشید وگفت فقط بعد از شما کی برامون دم نوش دم کنه.
با تعجب نگاهش کردم. چقدر تغییر کرده بود این آقا."یعنی این همان آقاییه که اصلا حرف نمیزد."
اشاره کردم به شیشه های انواع گیاها که کنار سماور گذاشته بودم و گفتم:
ببینید کاری نداره دقیقا مثل چایی دم میشه فقط چند دقیقه دم کشیدنش طولانیه، هر دفعه هم خواستید دم کنید یکیش رو بریزید.
سرش را به علامت متوجه شدن تکان دادوبه عادت همیشه اش دستش را روی بازویش گذاشت وکمی فشارداد.
بعد از یک سکوت طولانی گفت:
–راستش شیرینی ماشینه.
ــ مبارکه، پس ماشین خریدید؟ بعد مکثی کردم و گفتم:
– چطوری می خواهید رانندگی کنید؟
ــ دنده اتوماته،دوتا پا نیاز نیست برای رانندگی.
با خوشحالی گفتم:
–خدارو شکر.پس راحتید باهاش؟
ــ آره.می خواهید امشب برسونمتون خودتون ببینید.
"حالا امشب همه مهربان شدند و می خواهند مرا برسانند"
ــ امشب که نمیشه، چون دختر خالم میاد دنبالم باهم قرار گذاشتیم.
ان شاالله فردا شب.
ــ همان دختر خاله سر به هواتون؟
سرم را به علامت تایید تکان دادم. حق داشت که چشم دیدن سعیده را نداشت.
💐@Gilan_tanhamasir
#حس_خوب
سلام صبحتون بخیر💐
امروزتون پر از یاد خدای مهربون💫
لحظاتتون سرشار از نور امید ✨
💐@Gilan_tanhamasir
🌸🍃 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم:
خداوند #مهربان است و هر شخص مهربانی را دوست می دارد.
📕وسائل الشیعه، ج۸، ص۵۳۳
#حدیث_روز
☔️@Gilan_tanhamasir