این یه دعای حرفه ای بودها!!! نمیدونم حواست بود یا نه!👌
نگفتم "هر چی فکر و ذکر ما رو میگیره"، ازمون اون رو بگیر،
🔶 چون یه وقت میبینی یکی داره خونه میسازه، فکر و ذکرش رو میگیره، بعد بگم خدایا همه رو بگیر، خونه رو خدا باید بگیره بره، دوباره آس و پاس بمونه!
گفتم: «بلاها»، ببین حواسم جمع بود.😊
🌷 خدایا، بلاهایی که فکر و ذکر ما رو به خودشون مشغول میکُنند و از تو غافل، از ما بگیر!
حالا که آمین میگید یه دعای دقیق دیگه هم بکنم!
🌷 خدایا #نعماتی که فکر و ذکر ما رو مشغول میکنن، خدایا اینقدر زیادشون کن که دیگه برامون تازگی نداشته باشه، دیگه فکر و ذکر ما رو مشغول نکنه!
بله دیگه، ندید بدید نباشیم که تا نعمت زیاد بشه خودمون رو گم کنیم و خدا رو بذاریم کنار!!!😒
✅ خدایا نعمات رو اونقدر زیاد کن که دیگه ما رو مشغول نکنه، "میخوام مشغول تو بشم...."
🔶 تا این دعا رو کردی خداوند متعال میفرماید:
- واقعاً؟ واقعاً میخوای مشغول من بشی؟
یعنی اگه نعمت زیادتر بدم بازم مشغول من میشی؟
🔹 اگه من به تو 10 تا ماشین بدم نمیگی من باید 20 تا داشته باشم؟
⭕️ آخه آدمیزاد اینجوریه دیگه!
🔵 از آقای حقشناس پرسیدن شما شبها سوره واقعه رو میخونید؟
فرمود: قبلا میخوندم.☺️
میدونید که سوره واقعه روزی آدم رو زیاد میکنه،
🌹 فرمودن که قبلا اینقدر روزیم زیاد شد و دمِ دست و بالم پر شد که دیگه سوره واقعه رو نمیخونم! بجاش یه سوره دیگه رو میخونم.
🌺 عزیز دلم ...
الهی که فرهنگ و روحیهات جوری بشه که "هر کی خواست فکر تو رو مشغول کنه از خدا"، فکر کنی داره فحشِ فامیلی به تو میده!!!😒
💢 احساس توهین بکنی!
بلند بشی بگی چکار میکنی با من؟😕
فرمود: اَلمؤمِنُ مَغموُر بِفِکرَتِه،
مؤمن غرقِ فکرشه. ...
کجاست؟ تو فکره!...☺️
✅ البته میدونید، همونجوری که توجه، تمرین میخواد، تفکرِ خوب هم #تمرین میخواد.
✅ آدم باید #تمرین کنه که هر فکری توی ذهنش نیاد. بالاخره آدم نمیشه بدون فکر باشه
اگه "با اختیار خودت" سراغ فکرای خوب نری
فکرای بد به طور خودکار میان توی ذهنت.
💢 به جای اینکه به یه گل خوشبو فکر کنه میره به یه بووووق فکر میکنه!😒
آخه میدونید به بعضیا باید گفت: ببین... تو رو خدا فکر نکن!
⭕️ تا میاد فکر کنه یاد حسرت ها و حسادت ها و حرص ها و کینه ها و... میفته!
بابا ول کن تو رو خدا! این چه فکرایی که تو میکنی؟ خودت اذیت میشی بیچاره!😒
🔵 از امروز همه اعضای محترم که سالک الی الله هستن
👈🏼 دقت کنن که در طول روز و شب، چه افکاری میاد توی ذهنشون که واقعا ارزش نداره بهش فکر کنن.
اون افکار رو مراقب باشن که زیاد بهش میدون ندن! انصافا 99 درصد مشکلات زندگی با این کار حل خواهد شد!😊🌹
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#پارت114 🌷 از حمام که بیرون امدم و وارد اتاقم شدم. در کمدم را باز کردم. پیراهن سفید ابریشمیام نبود
#پارت115
❣باید تمام زورم را میزدم، باید جوری حرف میزدم که بهانه ایی نداشته باشد. سخت ترین کار این است که عصبانی نشوم و عصبانیاش نکنم.
بالاخره امد، چند قدم به پیشوازش رفتم و دست دادم و روبوسی کردیم و دست آخر هم برای اولین بار شونه اش را بوسیدم.
از کارم خوشش آمد و با کف دستش دوتا آرام به پشتم زد.
بعد از این که غذا سفارش دادیم گفتم:
–خان داداش گفتم بیاییم اینجا دوتایی مردونه حرف بزنیم.
خیلی کم لفظ خان داداش را به کار میبردم.
فقط گه گاهی که میخواستم محبتم را نشانش دهم. اخم هایش را کمی باز کرد و گفت:
– از اولم باید همین کار رو می کردی.
ــ من علت مخالفتت رو تا حدودی از خودت و بقیه شنیدم و بهتم حق میدم، تا یه حدودی هم درسته، ولی...
اخمش را پر رنگ کرد و گفت:
–یعنی خودت می دونی کارت اشتباهه ولی میخوای انجامش بدی؟
❣سرم را پایین انداختم و گفتم:
– از نظر خودم کارم درسته، کیارش باور کن راحیل با بقیه ی دختر ها فرق می کنه، اون کاری به دیگران نداره، چرا فکر می کنی اگه اون عروس این خانواده بشه، از فردا هممون باید مسجدی بشیم؟
–وقتی خودشون گفتن ما اون مدلی عروسی
می گیریم، وقتی شرط و شروط گذاشتن، وقتی از الان همه چیز رو شفاف گفتن، یعنی چی؟ یعنی فردا ما حتی بخواهیم یه مهمونی کوچیک مختلطم بگیریم، اولین کسی که ساز مخالف میزنه جنابعالی و خانم محترمتون هستید.
ــ اگه مشکل شما جشن عروسیه، کلا عروسی
نمی گیریم. مهمونی رو هم فوقش راحیل اگه نخواست نمیاد دیگه، من که میام.
نفسش را پرحرص بیرون داد و گفت:
– آخه مگه مغز خر خوردی که اینجوری ازدواج کنی؟ خب برو یکی رو بگیر که باهات پا باشه، اینجوری که همش عذابه...
آرام گفتم:
– عاشق که باشی هیچ چیز عذاب آوری وجود نداره. مگه یه مهمونی یا جشن چقدر اهمیت داره که به خاطرش می خوای خوشبختی من رو ازم بگیری؟
با صدای بمی گفت:
–بدبخت میشی. حاضرم قسم بخورم از فردای عقدتون دعواهاتون شروع میشه، چون خیلی با هم فرق دارید، اینو بفهم. عشق و عاشقی همچین از سرت می پره که از هر چی عشق، متنفر میشی.
حرفهایش کمکم عصبانیام میکرد. ترجیح دادم حرفی نزنم و سکوت کنم. غذارا آوردند.
❣کیارش شروع به خوردن کرد. خوبیاش این بود که خیلی شکمو بود و در برابر غذا نمی توانست طاقت بیاورد.
همانطور که می خورد نگاهی به من انداخت و دید غرق فکرهستم و با غذایم بازی می کنم.
چنگالش را داخل بشقابش رها کرد.
– اینجوری مهمون دعوت می کنی؟ حرفی نزدم و ادامه داد:
–امروز که زنگ زدی گفتی برام پدری کن، فکر کردم دیدم تو این چند سال که بابا فوت کرده من برات کاری نکردم، تو درست گفتی، تنها جایی که باید حواسم به دادش کوچیکه باشه همین ازدواجشه. واسه همین همون موقع تصمیم گرفتم با این ازدواج موافقت کنم هر چند به ضرر هممونه، البته بیشتر به ضرره خودته. ولی قبلش باید متوجه میشدی کارت اشتباهه، از من گفتن، دیگه وقتی میگی آسمون باز شده و راحیل خانم ازش افتاده پایین و شده فرشته ی نجات تو و عامل خوشبختیت، من چی بگم. برو هرکاری دوست داری بکن.
از حرف هایش حیرت زده شدم.
با دهان باز پرسیدم؟
–خان داداش درست شنیدم؟ یعنی هفته ی دیگه میای بریم خواستگاری؟
اخم هایش را باز کرد و لبش کمی کش امد.
–چاره ی دیگه ام دارم؟
از ذوق بلند شدم و بغلش کردم و چند بار بوسیدمش و گفتم:
– نوکرتم خان داداش.
هیسی کرد و گفت:
– بشین بابا زشته.
باخوشحالی نشستم و گوشی ام را برداشتم و شماره خانه را گرفتم.
پرسید:
– حالا غذات رو بخور از دهن افتاد، کجا داری زنگ میزنی؟
ــ به مامان، می خوام از نگرانی درش بیارم.
❣کیارش شروع کرد به خوردن و منم مختصر توضیحی به مادر دادم و شروع به خوردن کردم. حسابی اشتهایم باز شده بود. تازه فهمیدم چقدر گرسنه ام بوده است.
غذایم که تمام شد. لیوان کیارش را از دوغ پر کردم و گفتم:
–داداش واقعا ازت ممنونم. تو همیشه پشتیبانم بودی، چرا میگی کاری برام نکردی؟ تو همیشه حواست به من و مامان بوده، الانم میدونم این مخالفتها به خاطر خودمه... ولی من بهتون اطمینان میدم که راحیل اون چیزی که شما تو ذهنتونه نیست.
کیارش فقط گوش کردو حرفی نزد. بعد هم متفکر جرعه جرعه دوغش را خورد.
دنبال یک فرصت می گشتم تا پیامی به راحیل بدهم. ولی نمیشد کیارش حرکاتم را زیر نظر داشت. نمی دانم در جز جز صورتم دنبال چه میگشت.
–کیارش واسه پنج شنبه بعد از ظهر خوبه قرار بزاریم؟
با سر جواب مثبت داد و گفت:
–حالا اونور حله دیگه؟... موافقن؟
با احتیاط گفتم:
– بله، شرط و شروطاشونو گفتن دیگه، ماهم که قبول کردیم.
ــ اون شرایط ضمن عقد مربوط به خودته. ولی عروسی رو نگیرید بهتره. چیه بابا این مسخره بازیا.
ترجیح دادم سکوت کنم، تا یک وقت پشیمان نشود. بعد از حساب کردن میز هر کدام به طرف ماشینهایمان رفتیم و سوار شدیم. من بلا فاصله گوشی را برداشتم و به راحیل پیام دادم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
💐@Gilan_tanhamasir
1_830527106.mp3
15.58M
قرائت دُعایِهَفتُمِصَحیفِهسَجّادیّه
بهفرمایشمقاممعظمرهبری
❋#تنهامسیریهای_استان_گیلان
🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
🆔@Gilan_tanhamasir
❤️🧡💛
📣 درست زندگی کنیم
سه چیز هست که بدون هزیه شادمون میکنه
🌺 اولیش
دوستهای خوب و مهربون💕💞💖
🌺 دومیش
طبیعته،🌳🌲🍄🌻
بهخصوص گلها و گیاهان🌸🌺🌹
🌺 سومیش،
خندیدنه😄
فکرشو بکن هر سه تاشون #مجانی هستن.
منتهی ما سخت میگیریمو همش دنبال دردسر میریم تا مثلا برا خودمون آرامش فراهم کنیم.
به نتیجه که نمی رسیم هیچ
تازه زمانی متوجه میشیم که خوشبختی بیخ گوشمون بوده و ما غفلت کردیم که به خودمون میایم می بینیم دیگه نه حسی مونده نه حالی و نه عمری.
پس برا تمام داشته هات خدارو شاکر باش
برا نداشته هات تسلیم همون خدا باش
چون همون خدایی که تقدیر رقم میزنه و روزی می رسونه خودش خوب می دونه داره چیکار میکنه
خودتو بسپار به خودش😉☺️
الهی فقط به امید خود خود خودت💖
❤️🧡💛
#گفتگویجالبپدروپسر؛
🔸 پسر: پدر چرا بعضیا با اسلام مخالف هستن؟!
🔹 پدر: اسلام کهنهست، مال اعراب ۱۴۰۰ سال پیشه و خرافهست پسرم... فقط گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک.
🔸 پسر: جمله ای که گفتین از کیه؟
🔹 پدر: زرتشت گفته
🔸 پسر: زرتشت کی هست؟
🔹 پدر: پیغمبر ایرانیه که ۲۵۰۰ سال پیش زندگی می کرده.
🔸 پسر: این که خیلی کهنه تره!
🔹 پدر : 😕
🔸 پسر: پدر، یعنی الان ما باید زرتشتی باشیم؟
🔹 پدر: آره دیگه، دین عربا ارزونی خودشون، اونا به ایران حمله کردن و به زور ما رو مسلمون کردن.
🔸 پسر: پس چرا وقتی مغول حمله کرد ما بودایی نشدیم یا وقتی اسکندر ایران رو فتح کرد مسیحی نشدیم، تازه اگه حمله ی یه مهاجم به یه کشور دیگه مساوی باشه با پذیرفتن دین مهاجمین از سوی مردم اون کشور، چرا وقتی ایرانی ها، رومی ها رو شکست دادن مردم روم زرتشتی نشدن؟!
از این گذشته اندونزی بزرگترین کشور مسلمونه، عربا که دیگه به اونجا حمله نکردن، پس چه جوریه که همه مسلمونن؟! اونجا که دیگه شمشیری تو کار نبوده!
🔹 پدر: 😕
🔸 پسر: پدر، این کوروشی که تو این همه ازش تعریف میکنی راستی راستی کبیر بوده؟!
🔹 پدر: آره پسرم، خیلی بیشتر از اونی که فکرشو میکنی کبیر بوده.
🔸 پسر: پس چرا هیچ ادیب و دانشمندی یا هیچ شاعری اسمی ازش نبرده؟! مثلا چرا اسمی ازش تو شاهنامه ی فردوسی نیست، یا تو این همه شعر از حافظ و سعدی و مولوی و سنایی و عطار و رودکی و خیلی های دیگه هیچ اثری از این عمو کوروش نیست؟!
🔹 پدر: 😕
🔸 پسر: پدر، مگه دیشب اون آقاهه تو ماهواره نمی گفت یه ایرانی اعتقاداتشم باید ایرانی باشه و دین عرب بدرد خودش میخوره؟
🔹 پدر: آره میگفت، خوبم میگفت.
🔸 پسر: اما پدر، خود آمریکایی ها و اروپایی ها که ادعا میکنن مسیحی هستن؟
🔹 پدر: خب که چی؟
🔸 پسر: پس چرا اونا خودشون پیرو دینی شدن (مسیحیت) که منشأش از یک کشور دیگه در آسیا است؟! چرا مسیحیت برای اونا بیگانه نیس، و کلی هم براش تبلیغ میکنن، اما اسلام برای ما باید بیگانه باشه؟!
🔹 پدر: 😕
🔸 پسر: پدر، یه سوال دیگه...
🔹 پدر: نه دیگه کافیه!
♦️امیرمومنان #امامعلی (ع) :
اندکی حقیقت، نابود کننده ی بسیاری از باطل هاست،..
🌹@Gilan_tanhamasir
⭕شب #یلدای_ایرانی vs شب #هالووین_غربی
قضاوت با شما که کدام نشانه تمدن و فرهنگ انسانی است و کدام نشانه توحش و خروج از انسانیت
✍ جناب آقای استیون
💐@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
اخیرا فیلمی در فضای #مجازی تحت عنوان برخورد #گشت_ارشاد با یک دختر جوان دست به دست شد. متاسفانه رسان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀 با نزدیک شدن به آبان ماه و سالگرد اغتشاشات آبان ۹۸ صفحات مجازی منافقین با تلاش برای راه اندازی #طوفان_توئیتری و یا تجمع در کشورهای خارجی درصدد تحریک و آماده سازی افکار عمومی برای بهره برداری در این ماه هستند انتشار مطالب تحریک آمیز نیز روند افزایشی پیدا کرده است.
🌀 در این راستا گفتنیاست طی روزهای اخیر حجم انتشار اخبار منفی و نا امید کننده با هدف افزایش #خشم_اجتماعی جامعه نیز افزایش قابل ملاحظهای یافته است که ازجمله آنها میتوان به انتشار فیلم برخوردهای نامناسب پلیس اشاره نمود.
حال با هم گوشه ای از خدمات این قشر زحمتکش را مرور می کنیم ✅👌
#صرفا_جهت_اطلاع
#روشنگری
#منهای_سیاست
#پلیس_قهرمان
💠@Gilan_tanhamasir
🎊کارنامه ۶۶ روزه #دکتر_رئیسی!🎊
🔺حسن روحانی را جرثقیل از جایش تکان نمیداد، چه رسد که بین مردم برود؛ آنجا هم که میرفت یا روی صندلیِ شاسی بلندِ ضد گلوله لم داده بود، یا زیر باد ۳تا کولر می نشست تا مبادا عرق کند؛ شیخ البته توچال هم میرفت گاهی؛ از حق نباید گذشت...!
🔹این روزها که ملت مردمداری دکتر رئیسی را با چسبندگی روحانی به تخت و صندلی مقایسه میکنند، جماعت اصلاح طلب که خلع سلاح شده و "تقریبا هیچ" حرف حسابی برای گفتن ندارد، میگویند این سفرها خوب است به شرطی که اولا نمایشی نباشند، ثانیا تفکری هم برای اداره کشور وجود داشته باشد؛ عجب!
🔹من نمیخواهم اینجا سر و کله بزنم با آنهایی که خودشان را به خواب زده اند و با شیپور هم نمیشود بیدارشان کرد، و الّا دکتر رئیسی سر جایش بنشیند و دست روی دست هم بگذارد، هزار مرتبه از روحانی مفیدتر است برای این کشور؛ چرا که حداقل در کابینه ی تحت امرش، از عناصری که ترمز پیشرفتها و عقب انداختن عامدانه کشور باشند خبری نیست!
🔹در دوره جدید که نه از تکبر لاریجانی خبری هست و نه مدیریت سیاه روحانی بر سرنوشت ملت سایه افکنده، ما فقط به مردمی بودن دکتر رئیسی و حضورش میان محرومان بسنده نکرده ایم؛ اگر میگوییم دولتش خوب است دلایل فراوانی وجود دارد که گواه این ادعا باشد.
🔹 سوم شهریور کابینه تشکیل شده و امروز نهم آبانماه این مطلب را مینویسم؛ بنده برای ۶۶ روزِ دولت دکتر رئیسی فقط ۱۱ اقدام موثر نام میبرم که نهایی شده و یا استارت خورده اند؛ آیا کسی میتواند برای هشت سال مدیریت روحانی این تعداد کار مفید ذکر کند؟
🔸۱) عدم چاپ پول بدون پشتوانه با هدف جلوگیری از افزایش تورم؛
🔸۲) پرداخت حقوق کارکنان دولت بدون استقراض از بانک مرکزی بعد از مدتها؛
🔸۳) نجات شرکت هفت تپه و کارگرانش از یک بحران خانمان سوز؛
🔸 ۴) سامان دادن به حقوق و معیشت معدن کاران خراسان جنوبی؛
🔸۵) تعیین استانداران ویژه برای خوزستان و سیستان و بلوچستان؛
🔸 ۶) واردات چشمگیر واکسن و کاهش تلفات کرونا
🔸۷) کاهش قیمت سیمان؛
🔸۸) استارت ساخت مسکن انبوه؛
🔸۹) بازگشایی انبار گمرکات و سرازیر کردن اجناس دپو شده به بازار؛
🔸 ۱۰) بردن هزینه های کمرشکن درمان ناباروری تحت پوشش بیمه های پایه، و
🔸۱۱) در دستور قرار گرفتن رتبه بندی معلمان با کمک مجلس که از خواسته های دیرین فرهنگیان بوده است. و اینها تنها بخشی از اقدامات رئیسی در دو ماهه اول دولتش میباشد.
🔻در این میان علیرغم جوسازیها، مجلس انقلابی هم در کنار دولت اقدامات درخشان کم نداشته، که از بین آنها میشود به حذف امضاهای طلایی، حذف رانت وکالتی قضات بازنشسته و نمایندگان، اخذ مالیات از خانه های خالی، و طرح مالیات بر عایدی سرمایه اشاره کرد که از افتخارات قالیباف و همکاران اوست .
#دکتر_رئیسی
#دولت_مردمی
🇮🇷@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#پارت115 ❣باید تمام زورم را میزدم، باید جوری حرف میزدم که بهانه ایی نداشته باشد. سخت ترین کار این
#پارت116
🌹 تا آخر شب منتظر جواب راحیل شدم، ولی خبری نشد. یعنی خوشحال نشد؟ فکر می کردم از خوشحالی زنگ بزند. ولی حتی جواب پیامم را هم نداد. نکند این بار آنها پشیمان شدهاند.
با خودم گفتم فردا کلاس داریم پس می بینمش و دلیل کارش را می پرسم.
وارد محوطه ی دانشگاه که شدم، چشم گرداندم ولی راحیل نبود. سرکلاس نشستم. با خودم گفتم هر جا باشد بالاخره سرکلاس که میآید. چشم دوختم به در، ولی آخرین نفر استاد بود که آمد. دلم شور زد، گوشی را برداشتم پیام دادم:
– کجایی؟ چرا نیومدی دانشگاه؟
آشوب بودم نکند اتفاقی افتاده است.
فقط خدا می داند که چقدر فکرو خیال از ذهنم گذشت، مدام گوشیام را چک می کردم، ولی راحیل جوابی نداده بود.
تقریبا وسط های کلاس بود که دیگر طاقت نیاوردم و از کلاس بیرون زدم، تا با راحیل تماس بگیرم. همانطور که در سالن قدم زنان به طرف محوطه می رفتم، گوشی را از جیبم در آوردم و سرگرم گرفتن شمارهی راحیل شدم. تا خواستم از پیچ سالن به طرف محوطه بپیچم، همانطور که محو گوشیام بودم با فردی برخورد کردم. گوشیام نقش زمین شد و بازوی کسی که بهم بر خورد کرده بود با بازویم برخورد کرد. برای چند لحظه نگاه هایمان در هم گره خورد. چقدر این چشم ها برایم آشنا بود، خودش بود، عشقم، تمام نگرانی هایم به سرعت نور پرواز کردند و جایش را به هیجان و تپش قلب داد. راحیل فوری خودش رو کشید عقب و از خجالت سرخ شد.
❣سرش را پایین انداخت و گفت:
– ببخشید، اونقدر عجله داشتم که شمارو ندیدم. لبخندی زدم و کمی خم شدم و یک دستم را روی سینهام و دست دیگرم را پشتم گذاشتم و گفتم:
–خدارو شکر که علیا حضرت، بالاخره تشریف فرما شدند و قدم به روی چشمان تابه تای من گذاشتند و این دانشگاه رو با تمام خدم وحشم به وجد آوردند و از حضورشون همه جا رو نورانی کردند و...
همانطور که خم میشد تا موبایلم را از روی زمین بردارد، چشمی به اطراف چرخاند و حرفم را برید و آرام گفت:
–هیسس، آخه الان چه وقت این حرف هاست. بعد گوشی را مقابلم گرفت و شرمنده گفت:
– خداکنه چیزیش نشده باشه.
گوشی را گرفتم و به چشم هایش نگاه کردم و گفتم:
– فدای یه تار مژگانت بانو، کمی که به چشمهایش دقیق شدم متوجهی ورمشان شدم. انگارمتوجه ی نگاه سوالی من شد، برای همین سریع نگاهش را به زمین دوخت.
– برم ببینم استاد اجازه میده بشینم سرکلاس؟
تا خواست از جلویم رد بشود بند کیفش را که از روی چادر عربیاش روی دوشش انداخته بود گرفتم.
–یه دقیقه وایسا.
🌹بدون این که نگاهم کند ایستاد.
مهربان گفتم:
– منو نگاه کن.
نگاهم نکرد و گفت:
– به اندازه کافی دیرم شده، باید زودتر برم سر کلاس.
ــ باشه، فقط الان نگاهم کن، آرام سرش رو بالا آورد.
با ابرو اشاره کردم به چشم هایش و گفتم:
–گریه کردی یا از کم خوابیه؟ اصلا چرا اینقدر دیر کردی؟
بند کیفش را از دستم کشید و گفت:
–میشه بعدا حرف بزنیم، الان وقتش نیست و بعد به طرف کلاس پا کشید.
سد راهش شدم، یک قدم عقب رفت و سرش را به دیوار تکیه داد و پوفی کرد و به دور دست خیره شد.
کف دستم را کنار سرش گذاشتم و زوم کردم در صورتش و گفتم:
– این شرط انصافه؟ از دیشب تا حالا این همه فکرو خیال کنم، از صبحم که از نگرانی دارم بال بال می زنم. الانم این شکلی ببینمت و هیچی نگم؟
به فکر دل منم باش، من اگرم الان برم سر کلاس نه چیزی می شنوم نه می بینم. حداقل بگو...
❣حرفم را برید و گفت:
– باشه پس، شما برید جای همیشگی، منم یه آبی به دست و صورتم بزنم میام. کلا قسمت نیست امروز بشینم سر این کلاس.
دستم را از روی دیوار برداشتم و گفتم:
– یعنی اینقدر خوشم میاد، لج بازی نمیکنی و اجازه نمیدی کار به خشونت بکشه.
چشم هایش گرد شد و گفت:
– خشونت؟ منظورتون چیه؟
خنده ی موزیانه ای کردم و گفتم:
–یعنی کتک کاری و این چیزا دیگه.
ــ کتک کاری؟ مگه شما...
نذاشتم بقیه ی حرفش را بزند و گفتم:
– آره، بعضی وقتها مشت های بدی به درو دیوار می زنم. نفسش را عمیق بیرون داد.
ــ چیه، فکر کردی خودم رو میزنم؟ سر به زیر شد و چیزی نگفت. منهم ادامه دادم:
– نه بابا حیف خودم نیست که کتک بخورم.
زیر چشمی نگاهم کرد.
–آهان فکر کردی خشن بشم تو رو میزنم؟ نه بابا، دیونه هستم ولی نه اونجوری، دیونه ی توام...
لبخندش را مهار کرد وکمی جدی گفت:
– شما برید. منم چند دقیقه دیگه میام.
همانجا ایستادم و رفتنش را نگاه کردم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
✿○○••••••══
💐@Gilan_tanhamasir ═══••••••○○✿
✨ چله دعای هفتم صحیفه سجادیه
💕روز بیست و یکم
☔️@Gilan_tanhamasir
1_830527106.mp3
15.58M
قرائت دُعایِهَفتُمِصَحیفِهسَجّادیّه
بهفرمایشمقاممعظمرهبری
❋#تنهامسیریهای_استان_گیلان
🌹@Gilan_tanhamasir