eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
761 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
63 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ شما الان یه آماری از چیزای جالبی که توی این چند سال زندگیت شنیدی و دیدی و فهمیدی و .... یه آماری بگیر. اون چیزایی که با ولع رفتی دنبالش که بدونی! ✔️ آمار بگیر. گرفتی؟ 💢 خب حالا چی شد؟ چی بهت رسید؟ 😒 هیچی! الکی وقتت رو تلف کردی. روحت هم درب و داغون شد!
واقعا چه نیازی داره که آدم خیلی از چیزا رو بدونه؟ 💢 مثلا من بدونم که کی چیکار کرد؟ به من چه!😒😐 مثلا بدونم فلان بازیگر با کی ازدواج کرد و شام چی خورد و ... فلان فوتبالیست چند سالشه و چیکار میکنه و چند تا گل زده و ...! ⭕️ چقدر توی تلویزیون و شبکه های اجتماعی ذهن آدم ها رو درگیر چیزایی میکنن که اصلا ارزش نداره آدم وقتش رو براش بذاره! بیشتر خبرها همشون برای خراب کردن ذهن انسان هستن! بابا ولمون کنید تو رو خداااااااا!
⭕️ اصلا توی تلویزیون آدم میذارن و میگن تو بشین سر اینا رو به حرفای الکی بند کن، ماه به ماه هم حقوقت رو از بیت المال به صورت چند ده میلیونی بهت میدیم! انواع مجری ها و بازیگرا و خواننده ها و ... 💢اکثر این ها برای کنترل ذهن من و شما به کار گرفته میشن! سر بزنگاه هم میبینید که چطور به کشور و جامعه خودشون خیانت میکنن...❌
آقا از امروز بنای زندگیت رو بر این بذار که پای هر حرفی نشینی وقتت رو برای هر چیزی نذاری. هر آگاهی رو نری دنبالش ✅ بله اگه میدونی یه چیزی هست که یاد بگیری باهاش میتونی فراوان به دست بیاری. حتما برو دنبالش! 😊 ✅ حتما پول در بیار و حالش رو ببر🌹🎉👌 🔷توی پول دراوردن کم نذار. فقط هم به خاطر امر خدا پول در بیار. ولی اگه قرار باشه وقتت رو بذاری و ذهنت رو الکی شلوغ کنی واقعا این ظلم رو به خودت نکن.😒 🔶 به خدا حیف هستی.... 🌷 ذهن تو حیفه... نذار هر کسی بهش آسیب برسونه...
📌 یه نکته رو بازم تذکر بدم. خیلیا میگن حاج آقا اگه ما به خیلی از چیزا فکر نکنیم پس به چی فکر کنیم؟ صبح تا شب به نماز فکر کنیم؟🙄😐 🔵 ببینید ما نمیگیم صبح تا شب به نماز و قرآن فکر کنید. هر چیزی سر جای خودش. ما میگیم برای چیزای الکی ذهنت رو درگیر نکن.❌ ✔️ بله اگه جایی هست که ذهنت رو درگیر کنی بعدش میتونی پول در بیاری خب خیلی خوبه. آفرین. ذهنت رو درگیر کن تا پول در بیاری و راحت باشی. ✔️ اگه جایی درس میخونی خب ذهنت رو درگیر درست کن تا بهترین نمره ها رو بگیری و لذتش رو ببری.💕 یا داری چیزی اختراع میکنی یا دنبال معامله پر سودی هستی و... 💢 ولی اگه چیزایی باشه که فقط الکی ذهنت رو درگیر میکنه کلا بریزشون دور! ❌ مثلا جدول حل کردن و تلویزیون دیدن و چک کردن لحظه ای گوشی و جلسات غیبت و حرفای خاله زنک بازی و .... انشاءالله موفق باشید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#پارت126 ❣هر دو روی تخت، کنار هم نشستیم، دستهای گرمش باعث شد احساس کنم خون به تمام بدنم برگشته، جان
💞 ــ پیش خودتون باشه. تربت کربلاست، اگه مابین ذکر گفتن، فقط بچرخونی و چیزی نگی هم، براتون ذکر حساب می کنند. خندید و گفت: – پس دیجیتالیه. سرم را تکان دادم و گفتم: – یه همچین چیزایی. موقعی که سجاده را می گذاشتم توی کمد، یادم افتاد هدیه ایی که آرش به من داده بود را همانجا گذاشته‌ام. نایلونی که هدیه داخلش بود را بیرون آوردم و رو به آرش گفتم: –میشه این رو برام نصبش کنید رو دیوار. وقتی قاب سیلور، با گل های طلایی را نشانش دادم، لبخندی زد و گفت: –فکر کردم انداختیش دور. ــ راستش گذاشته بودم کنار تا بهتون برگردونم، ولی قسمت چیز دیگه ایی بود. جا کلیدی قلبی را هم روی کلید کمدم نصب کردم و گفتم: – اینجا هر روز می بینمش. قاب را از من گرفت وپشتش را نگاه کرد و گفت: –اگه یه میخ کوچیک با یه چکش بیاری حله. از اتاق بیرون رفتم و از اسرا پرسیدم: –چکش و میخ کجاست؟ چون او معمولا این جور کارها را انجام می داد. به دقیقه نکشید که برایم آوردو با خنده گفت: – می ذاشتی این بدبخت روز اولی با خاطره خوش بره خونشون. یه امروز رو ازش کار نمی کشیدی، آخه چه زود خودت رو نشون می دی. چشمکی بهش زدم و گفتم: –باید گربه رو دم حجله کشت. میخ و چکش را به طرفم گرفت و گفت: – حالا که داری ازش سو استفاده می کنی، بگو پرده اتاق رو هم در بیاره، یه دستی هم به شیشه ی اتاق بکشه. با چشم های گردشده نگاهش کردم ونچ نچی کردم و گفتم: – به من می گی سو استفاده چی؟ خودت که آخر استسمار گری، خدا به داد شوهرت برسه. خندیدو گفت: –پس چی، آدم رو، می زنه حداقل ارزشش رو داشته باشه، اون تابلو رو منم می زدم دیگه ،حالا آقا دومادو انداختی تو زحمت که چی بشه. مامان اسرا را صدا کرد و گفت: – اگه گذاشتی بره دنبال کارش. 💞 وارد اتاق که شدم دیدم آرش وسایل روی میز را مرتب کرده و نگاهشان می کند. با دیدنم، اشاره ایی به لاک های رنگا رنگی که روی میز بود کرد و گفت: –مگه از این جور چیزها هم استفاده می کنی؟ ــ بله، خیلی کم. مگه اشکالی داره؟ ــ نه، آخه هیچ وقت ناخن هات رو رنگی ندیدم. ــ آهان منظورتون بیرون از خونس؟ ــ آره دیگه. ــ نه اصلا. فقط توی خونه، گاهی واسه دل خودم. میخ رو گرفت و گفت: – بگید کجا نصبش کنم. تابلویی که آقای معصومی برایم نوشته بود را از روی دیوار برداشتم و گفتم: –اینجا لطفا. با تعجب گفت: –چرا برداشتید؟ تابلو را داخل همان نایلونی که تابلوی گلهارا از آن درآورده بودم گذاشتم و گفتم: – حالا بعدا یه جا براش پیدا می کنم. نگاهی به جای خالی تابلو انداخت و گفت: –پس دیگه نیازی به میخ و چکش نیست. بعد تابلوی گلهارا همانجا آویزان کرد. اسرا و مامان شام رو بر خلاف همیشه روی میزچیدند و هر بار که می رفتم کمکشان مامان می گفت: –تو برو پیش آرش بشین. 💞 وقتی دور میز نشستیم و خواستیم غذا را شروع کنیم، اولش مثل همیشه کمی نمک دریا چشیدیم، برای آرش هم جالب بود و بعد از این که مامان برایش دلیلش را توضیح داد، دلش خواست که امتحان کنه. مامان سوپو قیمه بادمجان درست کرده بود. به همان سبک و سیاق خودش، آرش اول از رنگ غذاها تعجب کرده بود، ولی وقتی امتحانشان کرد مدام می خورد و از دست پخت مامان تعریف می کرد. وسط های غذا خوردن بودیم که آرش آرام زیر گوشم گفت: – فکر کنم آب یادتون رفته. بلند شدم و برایش بطری آب با لیوان آوردم و گفتم: – ببخشید، ما چون بین غذا آب نمی خوریم، یادمون میره واسه مهمونامونم آب بزاریم سر سفره. وقتی آرش دلیلش را پرسید، مادر هم عذر خواهی کرد که حواسش نبوده آب بیاورد، بعدهم مضرات آب خوردن بین غذا را برایش توضیح داد. بعد از شام بلند شدم و میز را جمع کردم آرش هم به کمکم امد. بعد هم در شستن و خشک کردن ظرف ها و همراهیم کرد. اصرارهای مادر هم برای این که آرش برود و بنشیند و تاثیری نداشت. آرش گاهی با اسرا هم کلام میشد ولی اسرا خیلی کوتاه و مختصر جواب می داد. آرش چشمکی به من زد و آروم گفت: –برعکس خودت، خواهرت زیاد زبون دار نیست ها. از حرفش زدم زیر خنده و گفتم: –بهتون قول میدم به هفته نکشیده از حرفتون پشیمون می شید. او هم خندید و گفت: –آهان، پس الان داره ملاحظه ام رو می کنه. بعد پیش خودم فکر کردم، من کی پر حرفی کردم، یا زبون دار بودم که آرش این حرف را زده. ✍ ...
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#پارت127 💞 ــ پیش خودتون باشه. تربت کربلاست، اگه مابین ذکر گفتن، فقط بچرخونی و چیزی نگی هم، براتون
🌺 هنوز کارهایم کامل تمام نشده بود که مادر آرام کنار گوشم گفت: –شما برید بشینید. زشته روز اولی همش تو آشپزخونس. وقتی روی مبل داخل سالن نشستیم، آرش گفت: –میشه بریم بیرون کمی قدم بزنیم؟ سرم را به علامت مثبت تکان دادم و گفتم: –صبرکنید آماده بشم. به چند دقیقه نکشید که با هم خیابانهای اطراف خانه را قدم زنان طی می‌کردیم. آرش دستم را گرفت و عاشقانه نگاهم کرد و گفت: هنوز باورم نمیشه، مال من شدی. بعد نفس عمیقی کشید. –یه مدت سریه کلاسی میرفتم که در مورد قانون جذب و این چیزها بحث بود. استاد اون کلاس میگفت، توی زندگی هر انرژی خوب یا بدی رو که بفرستید، همون رو دریافت می کنید و در مورد هر کسی اگر مثبت فکر کنید باعث رفتار خوب شما با اون میشه. همینطور برعکسش. هر چی فکر می‌کنم قبل از اون ماجرای جزوه هیچ فکری در مورد تو نکرده بودم. نمی‌دونم چطور با یک نگاه به طرفت کشیده شدم. من اصلا به دخترهایی هم تیپ تو هیچ وقت فکر نکرده بودم، یعنی حتی تو رو سرکلاس ندیده بودم قبل از این که سارا بهت جزوه‌ام رو بده. چطور به طرفت کشیده شدم. چون قانون جذب میگه انسان هر چیزی رو که دوست داشته باشه با فکر کردن بهش میتونه به دست بیارتش. ولی در مورد تو همه چی یهویی به وجود امد. وقتی برای اولین باردیدمت کشش عجیبی به سمتت پیدا کردم. در حال که قبلش هیچ وقت از کائنات نخواسته بودمت. تو قانون جذب رو به هم ریختی راحیل. دیگه به این قانون اعتماد ندارم. خوشحالم که در مورد تو قانون جذب عمل نکرد. 🌺بعد دستم را به طرف لبهایش برد و خواست ببوسد. آرام دستم را کشیدم و گفتم: – اینجا خیابونه. دوباره دستم را گرفت و گفت: – بر طبق قانون جذب وقتی آدم احساس خوبی داره، اون موقع بهترین لحظات زندگیشه. فکر می‌کنم من الان اون لحظه از زندگیم رو طی می‌کنم. تو چی راحیل؟ مثل من اون حس خوب رو داری؟ سرم را به علامت تایید تکان دادم و او ادامه داد: –اگه اینطوره، پس چطور در هر شرایطی حواست به... به... مثلا به اذان گوشیت هست. چرا هیچ خوشی باعث نمیشه از یادت بره که بهش بی‌توجه باشی؟ با تعجب نگاهش کردم و کمی فکر کردم که چه بگویم. پرسیدم: –استادتون چطور آدمی بود؟ شانه ایی بالا انداخت و گفت: –خوب بود. اکثرا خیلی شاد و شارژ بود. –چه خوب، یعنی اعتقادی نداشت تو این دنیا رنج و سختی هم هست؟ –چرا؟ ولی می‌گفت با فکرهای خوب افکار منفی از بین میره. –خب منظورش از اون افکار خوب چی بود؟ –فکر کردن به خوشیهای زندگی دیگه، که توی هر آدمی فرق می‌کنه، مثلا یکی وقتی به پولدار شدن فکر میکنه خوشه، یا کسی که به عشقش نرسیده، فکر کنه که رسیده، خوشه. اصلا همین فکر کردن هم برای رسیدن بهش کمک میکنه و باعث شادیش میشه. –به نظرم قانون جذبی که تو میگی خوبه ولی تک بعدیه. چیزهایی که استادت گفته لذتهای زودگذره که انسان بالاخره ازشون خسته میشه. آدمها از همه‌ی این چیزهایی که گفتی بالاخره خسته میشن. اینا چیزای کمیه. 🌺 مامان همیشه میگه لذتهایی هست که آخر نداره و برای رسیدن بهشون باید یه رنج‌هایی بکشیم. که همون رنج‌ها هم خودش یه جورایی لذت داره. متعحب نگاهم کردو پرسید: – چطوری؟ –مامان میگه مثلا کسی که حواسش به حجابش هست، از همسرش لذت بیشتری میبره. میگه حجاب داشتن یه رنج کوچیکه، که باعث یه لذت بزرگ میشه. ولی به نظر من حجاب رنج نیست. آرش نفسش را بیرون داد و گفت: –مامانت چقدر سختش کرده. فکر نکنم اینجوریام باشه. –خب میشه از همین نمازی که پرسیدی شروع کرد. من در هر شرایطی یادم نمیره که نماز بخونم. چرا؟ لبخند زد و گفت: –اینو که من پرسیدم، تازه برام عجیب تر اون موضوع مهریته، فکر نمیکنی زیادی...مکثی کرد و لبهایش را بیرون دادو نگاه با‌ مزه‌ایی بهم انداخت و لبخند زد. –چیه؟ می‌ترسی حرفت رو بزنی؟ تازه یادم نرفته ها اون روز قرار بود بگی داییم بهت چی گفته، ولی زدی زیر حرفت. –راستش اون روز از گفتن موضوع مهریت اونقدر غافلگیر شدم که کلا نشد جوابت رو بدم. داییت اولش یه سری بازجویی کرد و بعد نتیجه‌ی تحقیقاتش رو که در مورد من انجام داده بود رو گفت، آخرشم توصیه هایی در مورد تو بهم کرد. تنها چیزی که لازم باشه بهت بگم این که ازم قول گرفت، هیچ وقت مجبورت نکنم کاری روکه دوست نداری رو انجام بدی. منم بهش این قول رو دادم. 🌺 بینمان سکوت شد من در فکر قولی بودم که دایی از آرش گرفته بود. می‌دانستم دایی هم خیلی نگران آینده‌ی من است. ولی هیچ وقت از تحقیقاتی که کرده بود، چیزی بهم بروز نداده بود. آرش نگاهم کردو گفت: –راستش اولش وقتی جریان مهریه‌ات رو ازت شنیدم، بیشتر از این که برام عجیب باشه حسودیم شد و ناراحت شدم. باتعجب پرسیدم: –واقعا؟ آخه چرا؟ –برای این که زمانی که من دارم بال بال میزنم که همه چی رو جور کنم که ما به هم برسیم، تو به فکر چیز دیگه ایی هستی. راحیل، تو واقعا بهم علاقه داری؟ ✍ ...
7.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ چله دعای هفتم صحیفه سجادیه 💕روز سی ام ☔️@Gilan_tanhamasir
سلام 😊✋ صبح زیباتون بخیر ☕️🍃 آرزو میکنم:😇 امروزتون سرشار از اتفاق های خوب و خوش🥰 همراه با سلامتی باشه😌 ❤️ 🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ درسته که حجاب یک امر مهم و ضروری است، به قول معروف حکم خداست. اون هم به نفع خود آدماست. اما مهمتر از حجاب عفافه. 🧕عفاف یک امر درونی است. یعنی اگر یک خانم چادری باشه ولی رفتارش عفیفانه نباشه، به درد نمیخوره ولی اگر یک خانم کم حجاب رفتار عفیفانه داشته باشه، به مراتب با ارزشتر از اون‌ خانم محجبه است. 🔹هرچند این به این‌معنی نیست که رعایت حجاب(حکم خدا) نکنیم ولی عفیف باشیم کفایت میکنه.❌ ❇️ به هر حال خدا با بنده هاش مشکل نداره؛ رعایت احکام خدا به نفع ماست. اگر اینطور فکر نمیکنیم، دلیلش اینه که لازمه اطلاعات اعتقادی رو بالا ببریم. 👀 🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا