تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🔹خداوندا چنان کن که از هیبت پدر و مادرم چون از هیبت سلطان خودکامه بیمناک باشم، و به هردو چون مادری م
میلاد امام سجاد علیه السلام مبارک باشه 🌹
👈 امشب و فردا صحیفه سجادیه رو بردارید و یکی از دعاهاش رو بخونيد، دعای هفتم، دعای بیستم که تو ذهنم هست رهبری تاکید کردند بخونید. این دعای بیست و چهارم را هم بخونید، خیلی زیبا هست. بهترین شرح بر صحیفه را سید علی خان مدنی نوشتند که اسم کتابشون ریاض السالکین هست. عزیزانی که اهل مطالعه هستند واقعاً براشون مفید هست. خواندن دعای بیست و سوم هم توصیه ما هست، به نیابت از مومنین و به نیت دفع بلا و شیاطین از کشور و ممالک اسلامی بخونیم👌
#کتاب_خوب_بخوانیم📚
#شبتون_بخیروشادی🌙
سلااام و درودهــااا خدمت شما مهربانان🤞✋
🌺صبح زیبـــــاتون مزین به الطاف خداوندی
لحظات امروزتــــــــــون لبریز از شاادے
ولادت با سعادت امام زینالعابدین رو خدمت شما عزیزان تبریک عرض میکنیم .
این روزها از بهترین روزهایی هست که هستی بخودش دیده 😍 اعیاد و ایام مبارک تولد مهربانترین و برترین مخلوقات ☺️
الهی به برکت اینروزها همگی در پناه لطف ائمه حاجت روا بخیر باشید
از اینکه با ما همراهید، سپاسگزاریم💐
امیدواریم که بتونیم حال خوب را به دلهاتون هدیه کنیم😊👌
کانون خانوادههاتون گرم گرم باد و
حال دلهاتون خوب خوب😊❤️
#تنهامسیراستانگیلان🌹
💐@gilan_tanhamasir
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
موضوع: #ظهور
✨امام زین العابدین علیهالسلام فرمودند:
زمانی که قائم ما قیام میکند خدای متعال آفتها را از میان شیعیان برطرف میکند و دلهایشان (در استقامت) همانند الوار آهنین قرار میدهد که قوّت یك مرد آنان برابر قوّت چهل مرد خواهد بود.✨
#سهشنبههایمهدوی
#انتظار_فرج
#شیعیان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
@gilan_tanhamasir
5f380811ae535fd5a81b23a3_4485379497664342014.mp3
4.43M
🌸پیشانی ات عرش خدا
صلی الله علیک یابن الحسین(ع)
🌹@gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢تصاویری از شلیک موفق ماهواره نور ۲ که با موفقیت در مدار ۵۰۰ کیلومتری زمین قرار گرفت
#ایران_قوی🇮🇷
🌹@gilan_tanhamasir
🔴 «کاترین شکدم» به بیبیسی: نه جاسوس بودم، نه با مقامات ایرانی رابطه داشتم، نه به اسناد دسترسی داشتم.
🔹«کاترین پرز شکدم» که این روزها به واسطه عملیات روانی یک کانال احمدینژادی نامش بر سر زبانها افتاده، در گفتوگویی با بیبیسی فارسی گفت: نه جاسوس بودم و نه با کسی از مقامات ایرانی رابطهای داشتم.
🔹او گفت که این مطالب را او هم در فضای اینترنت دیده ولی آنها را بیش از آنکه علیه خود بداند توهین به مقامات ایرانی تصور میکند.
🔹کاترین شکدم اظهار داشت: برخلاف آنچه گفته میشود به هیچ اسنادی در ایران دسترسی نداشتهام و آنکه در انتهای مطلبم در تایمز اسراییل نوشتهام که ایران به دنبال سلاح اتمی است صرفاً برداشت شخصیام است که میتواند کسی بپذیرد یا نپذیرد. اما برای این حرفم نه به سندی دسترسی داشتهام و نه با کسی صحبت کردهام.
🔹شکدم گفت تمام آنچه در اینباره دیدهام همان مطالب آشکار روی اینترنت بود است.
🔹وی همچنین درباره مطالبش که در سایت khamenei.ir منتشر شده در پاسخ به سوال مجری بیبیسی که آیا اصلا به دفتر رهبری رفتوآمد داشتهاید گفت خیر. چند مطلب را به صورت ایمیلی فرستادم و حتی پولی هم دریافت نکردهام.
✾͜͡🕊࿐✰•.
@gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🔴 «کاترین شکدم» به بیبیسی: نه جاسوس بودم، نه با مقامات ایرانی رابطه داشتم، نه به اسناد دسترسی داشت
پ ن:
🔹وقتی ارتقا سواد فضای مجازی صورت نگیرد و زیر ساخت های سایبری یک کشور وابسته باشد این گونه مورد حملات اخبار جعلی قرار می گیرد و به اندازه چند بمب اتمی ملتش آسیب می بینند
✍️سید علی رضا آل داود
#کاترین_شکدم
#فضای_مجازی
#جهاد_تبیین
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت337 🌷🍀نفسش را بیرون داد. –مثل این که یه چیزیم بدهکار شدم. میتونستی ه
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت338
🍃🌺از تاکسی پایین آمدم و به طرف مترو رفتم پایم کمی درد گرفته بود ولی اهمیتی ندادم. درد گردنم هم بیشتر شده بود. حال بدی داشتم. بغض داشتم. نخواستم با این حالم به خانه بروم. تصمیم گرفتم سری به سوگند بزنم. هفتهی پیش که به دیدنم آمده بود
کلی به فریدون بد و بیراه گفت که باعث شده رفت و آمدمان کم شود.
مترو خیلی شلوغ بود. به زور خودم را وسط جمعیت جا دادم و چشم دوختم به دختربچهایی که در آغوش مادرش به خواب عمیقی فرو رفته بود.
یاد ریحانه افتادم خیلی دل تنگش بودم، جدیدا او هم با پدر و مادربزرگش سرش گرم بود.
قطار که به ایستگاه رسید خانمی که بچه به بغل بود و کلی هم خرید کرده بود
نگاهی به من که درست بالای سرش ایستاده بودم انداخت و عاجزانه گفت:
–خانم ببخشید کمکم میکنید؟
بچه رو می گیرید من خریدهام رو بردارم؟
همین که بچه را دستم داد شروع کرد به جمع کردن نایلونهای خریدش که فکر می کنم هفت، هشتایی بود.
بااسترس گفتم:
–خانم زود باشید الان در بسته میشه.
همانطور که به طرف در خروجی می رفت گفت:
–ببخشید بچه رو میارید تا جلو در؟
اونجا ازتون می گیرم.
🍃🌸بی خیالیاش برایم عجیب بود، اگر من جای او بودم بچهام را به کسی نمیدادم ولی برای آوردن خریدهایم حتما از کسی خواهش می کردم که کمکم کند.
درآن شلوغی قطار با آن بچهی سنگین که دربغلم بود فقط خدامی داند که باچه سختی از بین جمعیت خودم را به نزدیک در رساندم.
بین من و مادر بچه فاصله افتاده بود. او پیاده شده بود و منتظر من بود. جمعیت برای سوار شدن به داخل قطار هجوم آوردند و من را با خودشان عقب تر بردند.
با صدای بلند گفتم:
–من میخوام پیاده شم.
انگار نه کسی میشنید و نه کسی تلاش مرا برای جلوتر آمدن میدید.
با فشاری که به جمعیت آوردم بالاخره نزدیک در خروجی رسیدم.
اما همان لحظه در بسته شد. مادرکودک بیرون ماند و من هم داخل قطار.
از پشت در فریاد زدم:
– خانم بچتون، بچتون، چیکارش کنم؟ اشاراتی می کرد که من نمیفهمیدم چه می گوید.
از روی عجز به اطرافیانم نگاهی انداختم.
–بچش دست من جامونده، بگید نگه داره.
ولی همان لحظه قطار راه افتاد. خانمی پرسید:
–اون مادرشه؟
با ترس و استرس گفتم:
–بله، بچش رو داد من براش بیارم.
–اشاره کرد بیارش ایستگاه بعد. تو ایستگاه بعد پیاده شو، اونم خودش میاد دنبال بچش.
🍃🌺بچه بیدار شد و با دیدن من و دیگران شروع به گریه کردن کرد. مستأصل مانده بودم چه کنم.
خانمی شکلاتی دست بچه داد تا آرام شود. یکی هم موبایلش را درآورد و یک برنامه انیمیشنی همراه با موسیقی جلوی چشمش گرفت.
بچه تا رسیدن به ایستگاه ساکت شد. همین که قطار ایستاد خودم را از قطار بیرون انداختم. دوباره بچه شروع به گریه کرد. با شکلاتی که خانم داده بود سر گرمش کردم و هر تدابیری که برای آرام کردن ریحانه یاد گرفته بودم به کار بردم تا کمی آرام شد.
بیست دقیقهایی طول کشید تا مادرش خودش را به ما برساند. فوری بچه رابه مادر خونسردش سپردم و از روی ناتوانی روی صندلی بیحال افتادم.
خانم فوری بچه را روی یکی ازصندلیهای ایستگاه گذاشت. آب میوه ایی از بین نایلون خریدهایش درآورد و باز کرد و گفت:
–دخترخانم، چرا اینجوری می کنی؟
خودت روکنترل کن، من که آمدم.
هاج و واج فقط نگاهش کردم، این همه خونسردی اش برایم غیر قابل باور بود.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت338 🍃🌺از تاکسی پایین آمدم و به طرف مترو رفتم پایم کمی درد گرفته بود و
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت339
🍃🌸مجبورم کرد تا کمی از آب میوه بخورم.
همانقدر که رفتار او برای من عجیب بود او هم از این نگرانی من بهتش برده بود.
–دیگه نگران نباش الان فقط باید خدا رو شکر کرد که همه چی به خیر گذشته.
سرم را بین دستهایم گرفتم.
–وای خانم شما امروز به من شوک وارد کردید، خودم همین جوی به اندازهی کافی اعصابم خرد بود، این اتفاقم باعث شد حالم بدتر بشه. نصفه عمر شدم.
با لبخند کنارم نشست.
–عصبی چرا؟ با خدا کلاهتون رفته تو هم؟ با دهان باز نگاهش کردم.
–نه.
–خب پس حله دیگه، مشکلی نیست.
–درسته، ولی خب گاهی یه مشکلاتی با یه آدمایی پیدا میکنی که...
–به نظر من بزرگترین مشکل اینه که با خدا آبت تو یه جوی نره، بنده خدا که ناراحتی نداره. درست میشه.
–نه، ربطی به خدا نداره.
–چرا، همه چی به خدا ربط داره، اگه دیگه از دستت کاری واسه حل مشکلت برنمیاد بسپار به خدا، خودش حلش میکنه، میدونستی سوءظن به خدا گناهه.
فقط نگاهش کردم.
–ببخش عزیزم که باعث استرست شدم، منم باید بیشتر حواسم رو جمع می کردم، اصلانباید طهورا رو بغلت میدادم. اونقدر مادرانه نگاهش می کردی که احساس کردم دلت می خواد بغلش کنی.
🍃🌺شرمنده شدم ازفکرهایی که در موردش کرده بودم.
–شما باید ببخشید، من همش پیش خودم فکر می کردم که چقدر شما بی خیالید، زود قضاوت کردم. راستش منم یه ریحانه دارم که دلم خیلی براش تنگ شده.
–نمی دونم چرا فکر می کنم برخورد امروز ما باهم یه حکمتی داره.
شاید چون من امروز می خوام از طهورا جدا بشم، احساساتی شدم و فکر کردم نگاه تو هم یه جور خاصیه. پس حدسم درست بود.
مبهوت پرسیدم:
–چرا می خواهید از دخترتون جدا بشید؟
–پدرش می خواد باخودش ببرش اونور آب.
–به خواست شما؟
–نه. به اصرار خودش. آخه ما از هم جدا شدیم.
–می تونید شکایت کنید...
–این مراحل گذرونده شده، ما دوتا بچه داریم، اون یکی دخترم بزرگتره، درس میخونه و چون به من وابسته تره پیش من میمونه. توافق کردیم که شوهر سابقم این دخترم رو با خودش ببره.
کلی ماجرا داره که با گفتنش فقط وقتت گرفته میشه.
بلند شد و خریدهایش را برداشت و خداحافظی کرد.
هر دو دستش از خرید پر بود و دیگر نمی توانست دست دخترش را بگیرد.
جلو رفتم و با اصرار چند تا از نایلون های خرید را از دستش گرفتم.
–دلم میخواد کمکتون کنم.
یک ایستگاه با مترو برگشتیم. بعد با اصرار تا خانهایی که میخواست برود همراهیاش کردم.
🍃🌸باورم نمی شد، با این که ازلحاظ مالی خودش هم نیازمند بود، ولی از فروشگاه خاصی برای یک خانواده نیازمند دیگر خرید کرده بود.
درحقیقت آن همه بارکشی و سختی را اصلا برای خودش انجام نداده بود.
دلیل خونسردیش هم ازبابت جا ماندن دخترش در مترو این بود که یقین داشت تا خدا نخواهد اتفاقی نمیوفتد و دخترش بلایی سرش نمیآید. از رفتن طهورا غمگین نبود چون معتقد بود که خدا اگر بخواهد حتما دوباره دخترش کنارش برمی گردد و اگر غیر از این باشد حتما حکمتی درکار است، چون او تمام تلاشش را برای نگه داشتن دخترش انجام داده است. به خدا اعتماد داشت، آنقدر زیاد که من از خدا شرم کردم.
پرسیدم:
–چطور با این همه مشکلات به زندگی لبخندمیزنید؟ یعنی از شوهر سابقتون متنفر نیستید؟
–سعی می کنم همیشه شاکر باشم.
خداخودش فرموده که من بندگان شاکرم را از بقیه بیشتر دوست دارم. مثلا جا موندن دخترم تو مترو، وقتی پیداش کردم خدا رو شکر کردم که بلایی بدتری سرش نیومده.
پرسیدم:
–یعنی اگر بلایی سرطهورا می آمد خودتون رو سرزنش نمی کردید؟
🍃🌺باهمان آرامش جواب داد:
–مگه شک داری که عامل اکثر بدبختی ها و مشکلاتمون خودمون هستیم؟
–خب اگر بلای بدتری سرش میومد چی؟ مثلا اگر دزدیده میشد. یا آسیب میدید.
–دنبالش همه جا رو میگشتم تا پیداش کنم. اگرم آسیب میدید تمام تلاشم رو میکردم تا درمان بشه.
وارد خانه که شد نایلونها را تحویلش دادم. او هم تحویل صاحبخانه داد و دوباره همراه من به ایستگاه مترو برگشت. هوا گرگ و میش غروب بود. چند دقیقه بیشتر به اذان نمانده بود. پرسیدم:
–این نزدیکی مسجد هست؟
–نه، ولی این ایستگاه نماز خونه داره. بعد از خواندن نماز زیر لب گفتم:
–چقدر راضی بودن سخته.
از کیفش یک خوراکی به دخترش داد.
–بیشتر از سختیش شجاعتشه. با تعجب پرسیدم:
–مگه ترس داره؟
–خودش نه، ولی از همین امروز که تصمیم بگیری بندهی شکوری باشی مورد تمسخر دیگران قرار خواهی گرفت. هر وقت در موقعیت من قرار بگیری حرفم رو درک میکنی.
حرفش مرا یاد قضاوتی انداخت که همان یک ساعت پیش خودم درموردش کرده بودم. که چقدر بیخیال است.
چند ایستگاه با هم بودیم. موقع خداحافظی همانطور که دستم در دستش بود گفت:
–به خدا اطمینان کن. هر دری توی زندگی بسته بشه مطمئن باش خدا در دیگهایی رو به رومون باز میکنه، ولی گاهی ما اونقدر به اون در بسته با آه و افسوس نگاه میکنیم و با حسرت پشتش میشینیم که از اون درهای باز غافل میشیم.
مناجات آقا امام سجّاد علیه السلام❣
✨بارالها💞
از هر لذّتی جز یاد تو،
از هر آسایشی جز همدمی تو،
از هر شادمانی ای جز نزدیکی به تو،
و از هر کاری جز فرمانبری ات،
به درگاه تو آمرزش می خواهم.
✨بار خدایا💕
اگر بخواهی از ما بگذری
از فضل و احسان توست(نه شایستگی ما)
و اگر بخواهی ما را به کیفر رسانی
از عدل و دادگری توست.🙏
🍃#شبتون_خوش🌺
در پناه #خدای_مهربان
┄┅═❁➰❄️➰❁═┅┄
🌺🍃@gilan_tanhamasir
سلااااام همراهان جان و دوست داشتنی☺️✋
صبحتون بخیر و نیکی و روزتون مملو از صفا و مهربونی😊🌺
ان شاءالله لبخند پر مهر حضرت دوست مهمون همیشگی دلهای پاک و باصفاتون باشه😇❤️
هر وقت فکر کردید ؛
مشکلتون اینقدر بزرگ هست ، که حتما شما را خواهد کشت !
سرتونو برگردونید ،
و نگاهی به مشکلات پشت سرتون بکنید.
تمام مشکلاتی که از سر گذروندید ، هیچ کدوم از اونها شما را نکشت !
اما تک تک اونها، باعث شدن امروز یه آدم قوی تری باشید.
پس نترسید !
یا پیروزید ✌️ یا قوی تر 💪
حالا با این طرز تفکر پاشید به کاراتون برسید😊
#انگیزشی
#تنهامسیراستانگیلان💞
🌹@gilan_tanhamasir
🌹 #گنج_سخن
پيامبر صلى الله عليه و آله :
اَوصانى رَبّى بِسَبعٍ: اَوصانى بِالاِْخلاصِ فِى السِّرِّ وَ الْعَلانيَةِ وَ اَن اَعْفُوَ عَمَّن ظَلَمَنى و اُعْطىَ مَن حَرَمَنى و اَصِلَ مَنْ قَطَعَنى و اَن يَكونَ صَمْتى فِكْرا وَ نَظَرى عِبَرا؛
پروردگارم هفت چيز را به من سفارش فرمود: اخلاص در نهان و آشكار، گذشت از كسى كه به من ظلم نموده، بخشش به كسى كه مرا محروم كرده، رابطه با كسى كه با من قطع رابطه كرده، و سكوتم همراه با تفكّر و نگاهم براى عبرت باشد.
كنزالفوائد،ج2،ص11
🔻کارگروه تخصصی #کنترل_ذهن
🆔@Gilan_tanhamasir
🇮🇷
🖼 #کاریکاتور | سقوط‼️
🍃🌹🍃
❌ پایان طلسم شدگان با توهم حمایت آمریکا
#روشنگری | #ایران_قوی
🔹@gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برخورد نژادپرستانهٔ اوکراینیها با مردم تبعهٔ کشورهای دیگر
👤جوان ایرانی جان بهدر برده از اوکراین:
🔸لب مرز فقط خودشان را رد میکردند.
🔹با ایرانیها و بهطور کلی با خارجیها بدرفتاری میکردند.
🔸سیاهها را بهشدت کتک میزدند. شبها مشروب میخوردند و با باتوم به جان ما میافتادند.
🔹وسایل گرمایشی و چوب به ما نمیدادند. مجبور به سوزاندن لباسهای خودمان بودیم.
🔸کنار من، شب آخر یک سیاهپوست از سرما مرد.
🔹@gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🔷 نظر استاد پناهیان راجع به مباحث قانون جذب #قانون_جذب #تصویری #استاد_پناهیان 🌹@Gilan_tanhamasir
❓یه سوالی رو هم مطرح کنم که در موردش فکر کنید.
🔶 توی دوره های جذب در مورد خدا و اهل بیت حرفای خوبی زده میشه. نصیحت های اخلاقی زیبایی دارن و ..
👈 اما از کجا میشه فهمید که یه دوره تربیتی و روانشناسی واقعا داره راه درست رو میره؟ ملاک درست و غلط بودن هر دوره تربیتی چی میتونه باشه؟
💌🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸💌
سلام خداقوت بزرگواران
🔹لینک جلسات کنترل ذهن (نقدی بر قانون جذب)
کنترل ذهن برای تقرب
قسمت اول👈 نقدی بر #قانون_جذب
قسمت دوم👈 نقدی بر #قانون_جذب
قسمت سوم👈 نقدی بر #قانون_جذب
🔵 درس جدید رو تقدیم میکنیم. ادامه مبحث نقد قانون جذب هست.👇👇
ممنونم از همراهیتون🌺
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#کنترل_ذهن برای تقرب 48 " #نقدی_بر_قانون_جذب " بخش سوم 🔷 در مورد قانون جذب یه نکته ای رو باید توجه
#کنترل_ذهن برای تقرب 49
" #نقدی_بر_قانون_جذب "
بخش چهارم
🔶 خداوند متعال هر انسانی رو آزاد آفرید تا در طی اتفاقات زندگی خودش و با هدایت هایی که از طرف خدا براش میرسه، رشد کنه و #اهداف مناسبش رو پیدا کنه.
👈 و از اونجایی که #فطرت انسان بی نهایت طلب هست، دوست داره که به "بالاترین لذت ها" برسه و اگه به بالاترین لذت ها نرسه افسرده و بی روح خواهد شد. آدم نباید به حداقل راضی بشه.
💢 شروع بدبختی های یک انسان زمانی هست که اسیر لذت های #سطحی و #حداقلی بشه
🔴 عالم هستی هم چنین فردی که به حداقل ها راضی شده رو نخواهد بخشید و باهاش برخورد خواهد کرد