eitaa logo
💕به #سمت_خــﷲـــدا💕
5.3هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
11.2هزار ویدیو
88 فایل
👈حضورشمادرکانال باعث افتخارماست♥ . . ☑️با فورواردکردن مطالب درثواب آن شریک شوید♥ . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : زشت‌ترین نوع ظلم 👤 #حجت_الاسلام_فرحزاد 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسمت خدا» 👇👇👇👇👇👇 💕join ➣ @God_Online 💕 🍃🌺eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💕به #سمت_خــﷲـــدا💕
🔹 #او_را ... 87 کم کم هوا داشت روشن میشد! اما هنوز داشتم میخوندم. اونقدر مغزم پر از سوال بود که هر
🔹 ... 88 این یکی رو دیگه نمیتونستم قبول کنم! "هرچی بیشتر دنبال خواهش‌های دلت بری، بیشتر ضربه میخوری!" این ،مدلش از همون حرف‌های آخوندجماعت بود!😒 همونا که تموم خوشی آدم رو ازش میگیرن به بهونه حروم بودن!! "تو انسانی! چرا انسان آفریده شدی؟!" چقدر اینجای حرفش آشنا بود!! کجا شنیده بودم...!؟؟ یدفعه یاد اون جلسه افتادم!اونجا شنیده بودم...! به مغزم فشار آوردم تا یادم بیاد چی بود! "خالقت چرا تو رو به شکل انسان خلق کرده؟!چرا تو رو آفریده؟ میگه تو رو خلق کردم برای خودم...!!" سرم رو تکون دادم، هرچی که میخوندم و هرچی که به ذهنم میرسید تند تند مینوشتم!✍ بقیه‌اش رو خوندم، "تو انسان نشدی که بری دنبال هرچی که دلت میخواد! اونی که میره دنبال دل بخواهی هاش،یه موجود دیگه‌ست!! انسان نیست!" یعنی چی؟منظورش چی بود؟😕 حیوون رو میگفت؟ داشت بهم برمیخورد!! دفترچه رو بستم و با اخم به پشتی صندلی تکیه دادم!😠 "اصلا کی گفته من باید هرچی که اون تو نوشته رو قبول کنم؟ مگه من خودم عقل ندارم؟؟😒" چرا! ولی عقلم هم با دفترچه همدست شده بود! "خب... راست میگه... اما نمیفهمم منظورش رو؟ یعنی چی؟ پس تموم زندگیم حسرت لذت هایی که دلم میخواد رو بخورم؟؟!" دوباره یاد اون جلسه افتادم!! "اگر لذت نمیبردی از زندگیت، از دینداریت، خودت رو مؤمن معرفی نکن! آبروی دین رو نبر!!" واقعا احساس خنگی بهم دست داده بود! ناامیدانه به دفترهایی که جلوم باز کرده بودم نگاه کردم! چرا همه چی یه‌جوری بود!!؟😢☹️ یه پازل تو ذهنم درست شده بود ، خودکار رو برداشتم و همه رو نوشتم: رنج ، لذت ، انسان ، حیوان ، دین ، زندگی ، خدا ، خواهش های دل !! نمیدونستم یعنی چی!! حتی نمیتونستم باهاشون جمله بسازم!!😕 ساعت رو نگاه کردم و بلند شدم!🕢 دوست نداشتم بازم با تعجب نگاهم کنن!! بعد از مدت ها یه مانتوی دکمه دار و کمی بلندتر از بقیه مانتوهام رو پوشیدم و به یه کرم پودر و خط چشم باریک ،راضی شدم! دوباره ماشین خودم رو گرفته بودم، اون که نبود! دیگه چه فرقی داشت با چه ماشینی برم و بیام!!😢 آهنگ رو پلی کردم و راه افتادم! ولی به قدری ذهنم درگیر بود که هیچی نمیشنیدم! قطعش کردم و سعی کردم به چیزی فکر نکنم! مغزم نیاز به آرامش داشت! هنوز هم نگاه‌ها روم سنگینی میکردن، سرم رو انداختم پایین و رفتم همون جای قبلی نشستم. این دفعه صاحب پایی که جلوم جفت شد رو میشناختم! منم بهش لبخند زدم و چایی رو برداشتم! یه دخترکوچولو برام قند آورد، داشت دور میشد که یه نفر دستشو گذاشت رو پام! سرم رو برگردوندم و با دو جفت چشم آشنا و یه لب خندون رو به رو شدم! -خوش اومدین!😊 همون دختر چایی به‌دست کنارم نشسته بود! با لبخند همراه با تعجب نگاهش کردم! -ممنونم!🙂 هم سن‌های خودم بود! روسری ابریشمی سورمه ای رنگی با گل های ریز سفید،صورت مهربونش رو قاب گرفته بود! -احتمال میدادم بازم بیای!☺️ خودمم از وقتی این حاج اقا جدیده اومده،دلم نمیاد یه جلسه رو هم از دست بدم!😅 -امممم... اره خب حرفاش جالبه!☺️ با شروع سخنرانی،هر دو به هم لبخند زدیم و ساکت شدیم! "محدثه افشاری" 💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞 «عضویت درسمت خدا» 👇👇👇👇👇👇 💕join ➣ @God_Online 💕 🍃🌺eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
سلام 👋 سه شنبه تون عالی😍👌 از خدا براتون یک روز شیرین همراه با دنیا دنیا آرامش 😇 سبد سبد خیر و برکت🌹🍃 بغل بغل خوشبختی و یک عمر سرافرازی خواهانم 🙏 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسمت خدا» 👇👇👇👇👇👇 💕join ➣ @God_Online 💕 🍃🌺eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔸 امیرالمومنین امام علی (علیه السلام) فرمودند : انديشيدن پيش از پرداختن به كار، (آدمى را) از پشيمانى ايمن مى‌گرداند. 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسمت خدا» 👇👇👇👇👇👇 💕join ➣ @God_Online 💕 🍃🌺eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💕به #سمت_خــﷲـــدا💕
🔹 #او_را ... 88 این یکی رو دیگه نمیتونستم قبول کنم! "هرچی بیشتر دنبال خواهش‌های دلت بری، بیشتر ضرب
🔹 ... 89 "جلسه پیش راجع به هدف خلقت کمی صحبت کردیم، وقتی به خود این کلمه فکر میکنی،میفهمی که انگار اهمیتش خیلی بالاست!! «هدف خلقت!» یعنی تو اصلا برای این آفریده شدی! اگر کارهات برای رسیدن به این نباشه، همه تلاش‌هات کشکه!! تو آفریده شدی که لذت ببری! ببینید! حس پرستیدن ،خیلی حس خاصیه! خیلی بالاتر از دوستت دارم و عاشقتم و برات میمیرم...! تو اگر از پرستش این خدا لذت نبری یعنی اصلا راه رو اشتباه اومدی! بزن بغل،برگرد از اول جاده!! واسه همینه که میگم قبول کنید واقعیت های دنیا رو! این قبول کردنه،اول جادست! قبول کنی دیگه شاکی نمیشی! کفر نمیگی! قاطی نمیکنی یهو! قبول کنی،عاشق میشی... آروم میشی...! تو باید اینقدر عاشق این خدا بشی،که اصلا دلت بخواد بخاطرش رنج بکشی!" حرفاش همونجوری آروم و دوست داشتنی بود،اما من چرا باید برای خدایی رنج میکشیدم که نه میشناختمش نه قبولش داشتم،نه حتی باورش داشتم!!؟ "البته خدا دوست نداره تو رنج بکشی، اما رنج نکشی فکر میکنی اومدی این دنیا کنگر بخوری و لنگر بندازی!😊 رنج نکشی یادت میره هدفت رو! رنج نکشی ،نمیتونی لذت ببری!!" وای!باز دوباره داشت از اون حرف هایی میزد که من ازش سر در نمیاوردم! دوست داشتم زودتر بحث راجع به خدا رو تموم کنه و به همون بحث رسیدن به آرامش بپردازه! چه هدفی؟؟ چه لذتی؟؟ کدوم خدا؟؟ هنوز نفهمیده بودم معنی حرفی رو که سجاد گفته بود! "خدا رو تو اتفاقاتی که برات میفته ببین!" دوباره حواسم رو دادم به سخنرانی! "خدا میخواد با این رنج ها تو رو قوی کنه! آه و ناله کنی به جایی نمیرسیا! ببین هرچی میخوایم بریم جلو،برمیگردیم سر پله ی اولمون! پذیرش این واقعیت ها خیلی مهمه!خیلی!" ساعت رو نگاه کردم،وقتم تموم شده بود! به دختری که کنارم نشسته بود نگاه کردم. -عزیزم؟ -زهرا هستم گلم.جانم؟ -خوشبختم زهرا جان،منم ترنمم.😊 من نمیتونم بیشتر بمونم،باید برم.خوشحال شدم از آشنایی با شما. -عه...چه حیف!باشه گلم.امیدوارم بازم ببینمت.😊 تقریبا به موقع رسیدم. مامان تازه اومده بود و بابا هم بعد از من رسید. اینقدر تو راه به حرف‌هایی که این چندوقته شنیدم،فکر کرده بودم که مخم داشت سوت میکشید!! با مامان مشغول صحبت بودم که بابا وارد آشپزخونه شد. طبق معمول این چند وقته،به من که میرسید،اخماش میرفت توهم! سراغ نمراتم رو گرفت و بعد از اینکه گفتم هنوز نیومده، دیگه با من حرفی نزد و حتی موقع رفتن به اتاقش، شب بخیر هم نگفت!😔 روز به روز اخلاقش باهام بدتر میشد. فکری که از سرم گذشت ،برام خنده دار بود!! "رنجت رو بپذیر،نپذیری افسرده میشی!" ناخودآگاه بلند شدم و قبل از اینکه بره بالا، صداش کردم! -شب بخیر بابا! "محدثه افشاری" 💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞 «عضویت درسمت خدا» 👇👇👇👇👇👇 💕join ➣ @God_Online 💕 🍃🌺eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💕به #سمت_خــﷲـــدا💕
🔹 #او_را ... 89 "جلسه پیش راجع به هدف خلقت کمی صحبت کردیم، وقتی به خود این کلمه فکر میکنی،میفهمی که
🔹 ... 90 با تعجب بهم خیره شد و سرش رو تکون داد! -شب بخیر!! این رنج من بود،پس باید میپذیرفتم، چون نمیتونستم برطرفش کنم! به اعتقاد پدرم،من تا وقتی که میتونستم یکی بشم شبیه خودشون، ارزش داشتم، وگرنه یه وصله ی ناجور به این خانواده بودم!😔 هماهنگی حرف های سجاد،با حرف هایی که تو جلسه میشنیدم،برام عجیب بود!! و از اون عجیب تر اینکه بار اولی بود که چنین حرف‌هایی رو میشنیدم! نمیتونستم بقیه حرف های تو دفترچه رو بخونم! اینقدر برام عجیب و جدید بودن که ترجیح میدادم تا وقتی یک مسئله برام حل نشده،سراغ بعدی نرم! نمره هام اومد! هرچند خیلی بد نبود،اما میدونستم این اون چیزی نیست که بابا میخواد.😔 و دقیقا همینطور بود! بعد از جنگی که توی خونه به پا شد، پول توجیبی ماهیانم،نصف شد و تعویض ماشینم هم کنسل شد!!😒 بیشتر از هفته ای دوبار هم حق بیرون رفتن از خونه رو نداشتم! اون شب به قدری تحقیر شدم که دیگه دلم نمیخواست حتی یک لحظه تو اون خونه بمونم!😭 با گریه رفتم تو اتاق و در رو بستم. دلم میخواست با یکی صحبت کنم! به مرجان زنگ زدم و همه اتفاقاتی که افتاده بود رو تعریف کردم. -الهی بمیرم برات... فکرشو نکن.بیخیال! -مرجان،هرچی که دلش میخواست بهم گفت! مامانمم فقط یه گوشه نشسته بود و نگاه میکرد! خوردم کرد مرجان... خوردم کرد...😭 -عزیزم...گریه نکن دیگه ترنم!😔 من نمیفهمم بابای تو چرا اینقدر عجیبه! هه... خانواده من یه‌جور منو بدبخت کردن، خانواده توهم یه‌جور!!😒 -خب مدل دنیا اینجوریه دیگه! به قول خودت هرکی یه بدبختی داره. البته اینا باید باعث رشد بشه ولی نمیدونم چجوری!! -چی؟؟!! -هیچی!هیچی! میگم یعنی... نمیدونم،بیخیال! -من که بهت گفتم! زندگی همینه،مزخرفه. باید سعی کنی یجوری سر خودت رو گرم کنی تا یه روزی بمیری و همه چی تموم شه! -نه مرجان!نه! با این فکر دیگه هیچ انگیزه ای برای زندگی کردن نمیمونه! اونجوری فقط اذیت میشی،همین! ولی اگر سعی کنی قبولشون کنی،آرامشت رو نمیتونن به هم بزنن! -چی داری میگی ترنم؟!😕 نمیفهمم!! -ببین تا یه جایی از حرفات درسته، همه تو زندگیشون مشکل دارن، اما نباید از واقعیت فرار کرد! اگر قبول کنی که دنیا همینه به آرامش میرسی!! -خب که چی بشه؟؟!! -چی چی بشه!؟ -به آرامش برسی که چی بشه!؟ راستش اصلا نمیفهمم چی میگی!! -ها؟خب.... یعنی چی؟خب آرامش خوبه دیگه! -ترنم تو باز خل شدی!!!😕 -نه... خب... -اصلا اگه اینجوریه ،چرا به من زنگ زدی؟ برو دردتو قبول کن ،خوب بشی دیگه!!!😒 -خب خواستم درد ودل کنم! -تو خودتم نمیدونی چی میگی ترنم!! بهرحال برو بهش فکر کن ، اگر به آرامش نرسیدی، بیا اینجا مشروب در خدمت باشیم!😂 "محدثه افشاری" 💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞 «عضویت درسمت خدا» 👇👇👇👇👇👇 💕join ➣ @God_Online 💕 🍃🌺eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگری_از_بین_پیامک_های_شما 📝 پدرم سالهاست که با عمویم قهر کرده و این قهر باعث از هم پاشیده شدن فامیل شده ... 👤 #حجت_الاسلام_حسینی_قمی 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسمت خدا» 👇👇👇👇👇👇 💕join ➣ @God_Online 💕 🍃🌺eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
4_5897844323453502486.mp3
2.49M
🔊 🎼 پادڪست بســیار زیـبا 🎤 حجت الاسـلام دانشمند ✅ #لبخنداولین‌نشانه‌مؤمن ⏱ ۲ دقـــیقه و ۳۳ ثانـــیه 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسمت خدا» 👇👇👇👇👇👇 💕join ➣ @God_Online 💕 🍃🌺eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✨﷽✨ 💐 دیدار اموات و مردگان ✍اسحاق بن عمار می گوید : « به امام موسی کاظم (علیه السلام) عرض کردم : آیا روح مومن به دیدار خانواده اش می آید ؟ فرمودند : بله. عرض کردم : هر چند وقت یک بار به ملاقات ایشان می آید ؟ فرمودند : به اندازه فضیلت و قدر و منزلتی که هر کدام دارند . بعضی هر روز ٬ بعضی هر دو روز یک بار و بعضی هر سه روز یک بار و هرکدام که منزلتشان کم است هر جمعه. عرض کردم : در چه ساعتی می آیند ؟ فرمودند: هنگام ظهر و مانند آن. عرض کردم : در چه صورت و قیافه ای می آیند ؟ فرمودند : در شکل گنجشک یا کوچکتر از آن . 🌿خداوند فرشته ای را هم با او می فرستد تا آنچه مایه خوشحالی اوست به او نشان می‌دهد و آنچه مایه ناراحتی اوست از او می پوشاند . 📚 بحار ج۶۰ ص۲۵۷ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌺🌿 «عضویت درسمت خدا» 👇👇👇👇👇👇 💕join ➣ @God_Online 💕 🍃🌺eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💕به #سمت_خــﷲـــدا💕
🔹 #او_را ... 90 با تعجب بهم خیره شد و سرش رو تکون داد! -شب بخیر!! این رنج من بود،پس باید میپذیرفتم
.... 91 حرف‌های مرجان دوباره پتک شده بود و به سرم میکوبید. راست میگفت! آرامش داشته باشم که چی بشه!؟ آخرش که چی؟؟؟! رفتم سراغ دفترچه های روی میز. دوباره باید سوالی رو که سعی داشت مغزم رو منفجر کنه،مینوشتم. « آرامش!؟» به دنبال جوابش تو نوشته های قبلیم گشتم،چندتا جمله پیدا کردم! « آرامش نداشته باشی،نمیتونی به هدفت برسی!» آرامش!؟هدف!؟ « برو ببین برای چی خلق شدی؟! » « تو رو آفریده برای خودش! » « چرا به شکل انسان خلقت کرد!؟ » « تو انسان نشدی که بری دنبال هرچی که دلت میخواد!! انسان شدی که بگذری از دل بخواهی های خودت! » یه صفحه جلوم بود،با دو تا سوال و چهار تا جمله! اینقدر حرف مرجان فکرم رو درگیر کرده بود،که همه اتفاقات چنددقیقه پیش از یادم رفت!! انگار همه چی به هم گره خورده بود. دوباره دفترچه ی سجاد رو باز کردم.باید جواب سوال‌هام رو پیدا میکردم! « تو باید به تمام تمایلاتت برسی! خودت رو محدود به چندتا میل پست نکن! تو ارزشت خیلی بالاست و هدفت هم خیلی با ارزشه. پس از علایق سطحی خودت بگذر تا به علایق باارزش و عمیقت برسی!!» مغزم مثل یک بمب ساعتی شده بود،که هر لحظه منتظر بودم منفجر شه.نمیفهمیدم چی داره میگه!! سرم رو تو دستام گرفتم و خودم رو انداختم رو تختم.نمیتونستم درک کنم که منظورش چیه! حالا به اون پازل ،کلمات تمایلات عمیق و تمایلات سطحی هم اضافه شده بود. کلمه ی تمایلات عمیق خیلی به نظرم جذاب میرسید.دلم میخواست بدونم این تمایلات چیا هستن! چشم هام رو بستم.هرچقدر سعی کردم به چیزی فکرنکنم،نشد! دلم میخواست زودتر این معما حل شه.باید خودم رو از این بلاتکلیفی و گیجی خلاص میکردم. خودم رو به کیفم رسوندم و بسته ی سیگار رو برداشتم. روشنش کردم اما... انگار یه گوشه از مغزم روشن شد! گرفتمش جلوی صورتم. "من الان دلم میخواد تو رو بکشم.یعنی به تو میل دارم. اما تو،چیز باارزشی نیستی.پس یک میل سطحی هستی!!" و مثل اینکه چیز مهمی کشف کرده باشم،لبخند پیروزمندانه ای روی لبم نقش بست. خاموشش کردم و انداختم تو سطلی که زیر تخت قایم کرده بودم! "خب من الان از یک علاقه ی سطحی گذشتم و کاری رو که دلم میخواست انجام ندادم. حالا باید چه اتفاقی بیفته؟ تمایلات عمیق و هدف و اینجور چیزا چی میشه!!؟" متفکرانه چندبار طول و عرض اتاق رو طی کردم و رفتم تو تراس.احساس میکردم مغزم نیاز به هواخوردن داره تا راه بیفته. با وجود اینکه شب بود،اما آسمون از حد معمول روشن تر بود.ماه پر نورتر از همیشه به نظر میرسید. دوباره برای حل معمام،نیاز به نوشتن داشتم.رفتم تو اتاق و با دفترچه ها و یه صندلی برگشتم. دفترچه ی خودم رو باز کردم و به دو بخش تقسیمش کردم.تمایلات عمیق و تمایلات سطحی! اکثر تمایلاتم رفت تو بخش سطحی و فقط چند مورد تو قسمت تمایلات عمیق نوشته شد!مثل : آرامش ، کمال و نامحدود بودن... همون چیزایی که همیشه برام جذاب و رویایی بود. هنوز کاملا معنای این کار رو نمیفهمیدم.اما اگر واقعا چیزی که سجاد نوشته بود،درست بود،پس امتحانش ضرر نداشت!! « اگر تونستی از روی تمایلات سطحی خودت عبور کنی، به طرف تمایلات عمیقت میری. اونوقت از تمام لحظات زندگیت لذت میبری! » "محدثه افشاری" 💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞 «عضویت درسمت خدا» 👇👇👇👇👇👇 💕join ➣ @God_Online 💕 🍃🌺eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️تأثیر بی‌نمازی در خانه 📹آیت‌الله مجتهدی تهرانی(ره) در بیانی به روایتی عجیب درباره تأثیر فرد بی‌نماز در خانه اشاره می‌کند 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسمت خدا» 👇👇👇👇👇👇 💕join ➣ @God_Online 💕 🍃🌺eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔹 اگر همّت والای اصلاح مردم را در سر داری، از خودت آغاز کن ! #احادیث 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسمت خدا» 👇👇👇👇👇👇 💕join ➣ @God_Online 💕 🍃🌺eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سی_سال_روزه_گرفت_برای #الحمدلله‌_بی_جای_که_گفته_بود ✅ ماجرای آتش گرفتن بازار نجف و آتش نگرفتن بزاز نجفی 🔹بسیارزیباوشنیدنی🔹 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسمت خدا» 👇👇👇👇👇👇 💕join ➣ @God_Online 💕 🍃🌺eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💕به #سمت_خــﷲـــدا💕
#او_را.... 91 حرف‌های مرجان دوباره پتک شده بود و به سرم میکوبید. راست میگفت! آرامش داشته باشم که
... 92 صبح با صدای آلارم گوشی با نارضایتی چشم هام رو باز کردم.هشدار رو قطع کردم و دوباره روی تخت افتادم! اما نوشته ی روی دیوار جلوی تخت،نظرم رو جلب کرد! « برای رسیدن به لذت عمیق،باید از لذت های سطحیت بگذری! » یادم اومد شب قبل ،تمام جملاتی که ذهنم رو درگیر کرده بودن،رو کاغذ نوشته بودم و به در و دیوارهای اتاق چسبونده بودم!! خمیازه کشیدم و با لب و لوچه ی آویزون،کاغذ رو نگاه کردم. "حالا حتما باید تو رو اینجا میچسبوندم!؟ یادم باشه حتما جات رو عوض کنم!!" کش و قوسی به بدنم دادم و از تخت بیرون اومدم. ساعت هفت صبح،برای من که دیگه اون دختر پرتلاش و درس خون قبل نبودم،زیادی زود بود!! رفتم تو تراس، از خنکای دم صبح بدنم لرز کوچیکی گرفت.دست هام رو باز کردم و هوای دلچسب صبحگاهی رو به ریه هام هدایت کردم. درخت های توی حیاط،اگر یکم دیگه تلاش میکردن،قدشون به اتاقم میرسید.آلوهای زرد و قرمزی که از شاخه هاشون آویزون شده بودن،بهم چشمک میزدن. نمیدونم چرا ولی احساس میکردم سال هاست که این منظره رو ندیدم!! با ذوق خودم رو به حیاط رسوندم و مشغول دویدن بین درخت ها و چیدن میوه ها شدم. -انگار از گندهایی که زدی خیلی هم ناراحت نیستی!! از ترس میوه ها رو انداختم و به طرف صدا چرخیدم. -سلام بابا،صبح بخیر! سرتا پام رو نگاهی کرد و سرش رو تکون داد. -فکرنمیکردم حالا حالاها روت بشه از اتاقت بیرون بیای!ولی انگار نه تنها خجالت نکشیدی،بلکه اصلا ناراحت هم نشدی!! تاحالا کسی رو ندیده بودم که به خوبی بابا بتونه زخم زبون بزنه!سرم رو انداختم پایین و سکوت کردم! -هیچوقت فکرنمیکردم دختر من یه روزی اینهمه درسش ضعیف بشه! خودکشی کنه، یه همچین زخمی رو صورتش باشه، از بیمارستان فرار کنه و دوشب غیبش بزنه و من علت هیچکدوم از این کاراش رو نفهمم!! گلوم از شدت بغضی که فشارش میداد،درد گرفته بود.با رفتن بابا یه قطره اشک از لابه لای مژه هام به زمین ریخت...! سرم رو بلند کردم و لبام رو به هم فشار دادم. لبه ی استخر نشستم و پاهام رو انداختم توش تا شاید یکم از حرارت درونم کم بشه! تمام حال خوبم به همین سرعت،خراب شده بود... پشیمون از سحرخیزیم،به تماشای مسابقه ی دوی اشک‌هام نشسته بودم! و زیرلب با خودم زمزمه میکردم: "من بالاخره همه چیزو درست میکنم! بالاخره میفهمم چجوری میتونم یه زندگی خوب برای خودم بسازم! اینجوری نمیمونه بابا! اینجوری نمیمونه...!" مامان هم چنددقیقه بعد از خونه خارج شد. به طرف درخت ها نگاه کردم. باد ملایمی شاخه هاشون رو تکون میداد و برگ ها رو به رقص درمیاورد. نگاهم از کنار درخت ها به اتاقم افتاد. آموخته هام به کمکم اومدن "الان دوتا راه داری! یا زانوی غم بغل بگیری و گریه کنی و دپرس بمونی! یا قبول کنی که اخلاق بابای تو اینه و بلندشی میوه ها رو از زمین جمع کنی و بری تو، بقیه دفترچه رو بخونی،میوه های خوشمزه رو بخوری،یه دوش بگیری و شب بری اون جلسه!!" با لبخند،اشکام رو پاک کردم و بدون مکث دویدم طرف میوه ها...! یک ساعت بود که روی یک جمله قفل کرده بودم و هیچ‌جوره منظورش رو نمیفهمیدم. « هرکس تو این دنیا،از خدا بیشتر لذت ببره و از دنیا سود بیشتری ببره، خدا بیشتر بهش پاداش میده! » هرچیزی که تو این دفتر نوشته شده بود،در نهایت به خدا ختم میشد. اما خدایی که اینجا نوشته بود،با خدایی که راجع بهش شنیده بودم خیلی فرق داشت! تا جایی که فکر کردم داره راجع به یه خدای جدید صحبت میکنه!! حالا هم واقعا متوجه این جمله نمیشدم. خدایی که همه چیز رو حروم کرده و هر جا که حرف از خوشی میشه،آتیش جهنمش رو به رخ آدم میکشه،اصلا با این جمله،جور در نمیومد!! بعد از یک ساعت تلاش،با ناامیدی رفتم صفحه ی بعد دفترچه. « خدا بدش میاد تو کم لذت ببری! واسه همین لذت های سطحی رو برات ممنوع کرده و گفته اگر بری طرفشون، میندازمت تو آتیش! خب خدا تو رو برای لذت های خیلی بزرگ آفریده. اما اگر خودت رو محدود به تمایلات سطحی و بی ارزش کردی،یعنی لیاقت نداری لذت های بزرگ و در انتها بهشت رو بچشی! پس همون بهتر که بندازدت تو جهنم!! » "محدثه افشاری" 💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞 «عضویت درسمت خدا» 👇👇👇👇👇👇 💕join ➣ @God_Online 💕 🍃🌺eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌓 #نیایـــش‌شبانگاهـــی ✨خـدایا امـشب دریاب↶↶ بیگناهانِ در #بند را قرض دارانِ آبـــرومند ، جــــوانان بیڪـــار و مادران چشم به راه من شدنی‌ها را انجام میدهم و تمام نشدنی‌ها را به #تــــــــــو میســپارم 👋 #یاریــــــــــمان ڪن ڪه تـو بهـــــــــــــــــــــــــترین یـــــاوری ✨ #شــــــبـتون‌مـــــهدوۍ✨ 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسمت خدا» 👇👇👇👇👇👇 💕join ➣ @God_Online 💕 🍃🌺eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین پنجشنبه دی ماهتون پراز☘🌸 دلخوشی های قشنگ امیدوارم همیشه عشق درقلبتان لبخندبر لبانتان لطف و مهربانی درنگاهتان محبت در چهره تان بخشش در رفتارتان☘🌹 و حق در زبانتان جاری باشد 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسمت خدا» 👇👇👇👇👇👇 💕join ➣ @God_Online 💕 🍃🌺eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴به خدا تهمت نزن به خدا اعتماد کن همون خدایی که ابراهیم رو از آتش،نجات داد یونس رو از شکم ماهی اُستـــاد دانِشمَنــــد 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسمت خدا» 👇👇👇👇👇👇 💕join ➣ @God_Online 💕 🍃🌺eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌷 شب جمعه است ، اموات چشم به راه هستند ... 🔹 برای شادی تمامی اموات و شهدا فاتحه ای به همراه صلوات قرائت فرمایید. 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسمت خدا» 👇👇👇👇👇👇 💕join ➣ @God_Online 💕 🍃🌺eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💕به #سمت_خــﷲـــدا💕
#او_را... 92 صبح با صدای آلارم گوشی با نارضایتی چشم هام رو باز کردم.هشدار رو قطع کردم و دوباره روی
.... 93 حرف‌هاش دلم رو یه‌جوری میکرد ولی نمیفهمیدم یعنی چی!! منظورش از لذت عمیق و بزرگ چی بود؟؟ نماز و روزه و اینجور چیزا حتما!!؟ غرق تو فکر و نوشتن بودم که با صدای زنگ در از جا پریدم! با تعجب پله ها رو پایین رفتم و آیفون رو نگاه کردم.مرجان بود! با کلی هله هوله،اومده بود ببینه حالم خوب شده یا نه. -دیشب واقعا حالت بد بودا!داشتی چرت و پرت میگفتی!! -چرا؟! زد زیر خنده. -همون حرفایی که میزدی دیگه!آرامش و رنج و... -چرت و پرت نبود مرجان.ببین من تازگیا دارم یه چیزایی میفهمم. خودمم نمیدونم دقیق چی به چیه،اما هرچی که هست حرفای خوبیه! آرومم میکنه! -چه خوب!از کجا اومدن این حرفا؟از کی شنیدی؟ -خب اونش مهم نیست!مهم اینه احساس میکنم همون چیزیه که دنبالش بودم! -اوهوم...بهرحال باید با یچیز سرگرم بشی دیگه! راستی آخر این هفته فرهاد یه مهمونی داره،عااااااالی!حیفه از دست بره،بیا باهم بریم. -فرهاد؟!!فرهاد کیه؟ -ترنم!؟؟دارم ازت ناامید میشما!اون روز داشتم برای دیوار تعریف میکردم پس؟! -آهان!ببخشید اینقدر زیادن آدم یادش میره خب! -خب حالا!میای؟؟ -نه بابا!کجا بیام؟ -خوش میگذره دیوونه!یه نگاه به قیافت بنداز! بیا بریم یکم سرحال بشی.خوش میگذره ها! -قیافم چشه مگه؟اتفاقا تازگیا خیلی بهترم! -کلا مشکوک میزنی تو تازگی! آسه میری،آسه میای.ما رو هم که غریبه میدونی! بلند شدم و رفتم طرفش. -عهههه!این چه حرفیه دیوونه؟!مگه من عزیزتر از توهم دارم!؟ کم کم داشت دیرم میشد.دستای مرجان رو کشیدم و رفتیم اتاق. چشم هاش از تعجب گرد شده بود! -اینا چیه چسبوندی در و دیوار!!؟؟ -چیزای خوب!بیخیال! منم میخوام برم جایی.صبرکن حاضر شم،تورو هم برسونم. -کجا میخوای بری!؟ -جای خاصی نمیرم.حالا شاید یه روز همه چی رو برات تعریف کردم! با دیدن لباسایی که پوشیدم میخواست شاخ دربیاره! -اییییینا چیهههه؟دیوونه مگه لباس نداری تو!؟ -چرا.ولی برای جایی که میخوام برم،همینا خوبه! -وای ترنم داری منو دیوونه میکنی!میشه کلا بگی قضیه چیه!؟ رفتم سمت میز آرایشم اما با دیدن برگه ی«لذت سطحی» روی آینه،نفس عمیقی کشیدم و با لبخند مرجان رو نگاه کردم! -دارم یه زندگی جدید میسازم.همین!پاشو بریم. بازم دست مرجان رو که با چشم و دهن گرد من رو نگاه میکرد،کشیدم و رفتیم بیرون! "محدثه افشاری" 💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞 «عضویت درسمت خدا» 👇👇👇👇👇👇 💕join ➣ @God_Online 💕 🍃🌺eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💕به #سمت_خــﷲـــدا💕
#او_را.... 93 حرف‌هاش دلم رو یه‌جوری میکرد ولی نمیفهمیدم یعنی چی!! منظورش از لذت عمیق و بزرگ چی بو
... 94 دوساعت بعد کنار زهرا،محو حرف‌های سخنران شده بودم! « جلسات گذشته کمی راجع به اهمیت هدف و رسیدن به اون،صحبت کردیم. اما امشب میخوایم به یه موضوع خیلی مهم بپردازیم که قبلا هم یه گریز هایی بهش زدیم. و اون مسئله،لذته. انسان ها اسیر لذت هستن! اصلا هرکاری که ما میکنیم برای لذت بردنه.و این خیلی هم خوبه!چه ایرادی داره؟ مدل ما اینه.هممون دنبال لذتیم.از اون دزد و داغونش بگیر،تا عابد و سالکش! ولی باید دید هر کدوم دنبال چه لذتی رفتن که به اینجا رسیدن!؟ دزده دنبال کدوم لذت رفته،عابده دنبال کدوم لذت!؟ برای عاقبتتم که شده،حواست باشه دنبال چه لذتی میری!» ناخودآگاه فکرم رفت سمت مشروب و سیگار و آهنگ،مهمونی و رقص و عشوه و پسر و...! با این فکر سریع سرم رو بلند کردم و اطرافم رو نگاه کردم.از اینکه کسی نمیتونست فکرم رو بخونه،نفس عمیقی کشیدم و سرم رو انداختم پایین، و به ارزش و شخصیتی که برای خودم ساخته بودم فکر کردم...! « ببینید! من نمیخوام بشینم اینجا بگم چی بده چی خوبه!چون کار من این نیست.اینو خودتونم میتونید تشخیص بدید! مثلا من نمیگم بی حجابی بده،چون یه خانم بدحجاب ،وقتی خودش میبینه که به چشم یک ابزار ارضای شهوت بهش نگاه میکنن،خودش میفهمه بی حجابی چیز بدیه! یا کسی که رابطه نامشروع داره،خودش میفهمه که دیگه نمیتونه از همسرش لذت ببره.تازه بعدش اینقدر احساس پشیمونی بهش دست میده که همون لذت هم کوفتش میشه!! پس من کاری با این حرفا ندارم!خودتون عقل دارید،بد و خوب رو تشخیص میدید. من حرفم یچیز دیگست! من میگم خودت رو محدود به این لذت های کم نکن.خدا دوست داره که تو خیلی لذت ببری! و این،نقطه ی ارتباطی بحث امشب ما ،با بحث شب های قبله! هدفی که برای تو درنظر گرفته شده،باید توش پر از لذت باشه! باید کیف کنی،صورتت گل بندازه.باید بخاطرش رها بشی از همه چیز!» حتی تصور چنین لذتی،برام قشنگ بود... دلم میخواست هر طور که شده،این احساس رو تجربه کنم. « چیه دوتا عبادت کردی از زمین و زمان طلبکاری؟؟اخمات رفته تو هم! تو گیر کارت همینجاست! لذت نبردی! میدونی چرا؟ چون عشقی دینداری کردی! هرجای دین که برات قشنگ بوده رفتی دنبالش. هرجاش که سخت بوده،باید پا روی نفست میذاشتی،قیدشو زدی! هرجا خوشت میومده پایه بودی،ولی کار که یکم سخت میشده،جاهایی که باید منیتت رو میزدی،در رفتی! بعد با همین مدل دینداری کردنت کیف کردی،خودت رو محدود به چندتا لذت سطحی کردی، اون لذت عمیقه رو تجربه نکردی! اینه که الان عقده ای شدی،طرف قیافتو میبینه از دین بدش میاد!! دیگه فایده نداره!همینجا خودتو بکوب،از نو بساز!! » به اسپیکر گوشه ی اتاق زل زده بودم و ماتم برده بود! یعنی الان داشت مذهبیا رو دعوا میکرد!؟اونم همونایی که ازشون بدم میومد!؟ احساس میکردم این آخونده خیلی باید قیافش عجیب و غریب باشه! خیلی باید باحال باشه!اصلا شاید آخوند نباشه... "آخه مگه میشه!؟این چه دینیه!؟ اسلام که این مدلی نیست!شاید داره راجع به مسیحیت حرف میزنه!یا یه دین جدید دیگه! نمیدونم ولی هرچی که هست،خیلی قشنگه!خیلی...!" سرم رو تکون دادم و از خیالات اومدم بیرون.پنج دقیقه بیشتر وقت نداشتم. ترجیح میدادم همین چنددقیقه رو هم گوش به این حرف‌های جدید و جالب بدم! « تو تا وقتی به اون لذت عمیق نرسی،نمیتونی درست بندگی کنی! اینجوری به دین،به دیگران و به خودت ضربه میزنی. نکن عزیز من!اینجوری دینداری نکن! تا الانم خیلیامون راه رو اشتباه رفتیم. بعد از پذیرش واقعیت های دنیا،تازه باید بریم ببینیم چجوری دینداری کنیم!! نه فقط دینداری،بلکه چجوری زندگی کنیم!؟ از کجا بریم که نزنیم به جاده خاکی! برای رسیدن به اون اوج لذت،باید از راه درستش بریم. اگر از این راه نری،همه تلاش‌هات،همه عبادت‌هات،همه چی میره به باد هوا... نه این دنیا چیزی از زندگی میفهمی،نه اون دنیا! این مدل زندگی کردن به درد تو نمیخوره! تو انسانی...» با حسرت به ساعت نگاه کردم و کیفم رو برداشتم.میخواستم بلند بشم که زهرا دستمو گرفت -ترنم جان،فردا چیکاره ای؟میای بریم جایی؟ چشمام از تعجب گرد شد -من؟؟کجا!!؟؟ -شمارت رو اگر عیبی نداره بده بهم،بهت پیام میدم میگم. شمارم رو دادم بهش و خداحافظی کردم و با یه نگاه دیگه به اسپیکر،اومدم بیرون. "محدثه افشاری" 💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞 «عضویت درسمت خدا» 👇👇👇👇👇👇 💕join ➣ @God_Online 💕 🍃🌺eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃🌺دستانم لايق شڪوفہ هاى اجابت نيستند... اما از آنجايى ڪہ پروردگارم را رحمان و رحيم ميشناسم ♡ بهترينها را در این شب زیبا برايتان طلب ميڪنم 🌺🍃 🌙شبتون آروم و در پناه خدا ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسمت خدا» 👇👇👇👇👇👇 💕join ➣ @God_Online 💕 🍃🌺eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #علم_امام_زمان 👤 استاد #رائفی_پور 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسمت خدا» 👇👇👇👇👇👇 💕join ➣ @God_Online 💕 🍃🌺eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
#روز_جمعه 💢 شیعیان به زیارت همدیگر بروند 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسمت خدا» 👇👇👇👇👇👇 💕join ➣ @God_Online 💕 🍃🌺eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💕به #سمت_خــﷲـــدا💕
#او_را... 94 دوساعت بعد کنار زهرا،محو حرف‌های سخنران شده بودم! « جلسات گذشته کمی راجع به اهمیت هدف
... 95 از کوچه که خارج شدم،طبق عادت، دستم رفت سمت ضبط! اما دوباره دستم رو عقب کشیدم. نیاز به فکر داشتم،نمیخواستم برم تو هپروت! بحث لذت خیلی برام جالب بود... "این چه دینیه که ایقدر لذت بردن براش مهمه!؟ اصلا به دین نمیاد که تو کار لذت باشه! اگه همه این عشق و حالا بخاطر کم بودن لذتشون،حروم شدن؛ چه لذتیه که از اینا بیشتره...؟" سروقت رسیدم خونه و رفتم تو اتاق. « یه مدت که طرف تمایلات سطحی نری، تمایلات عمیقت رو پیدا میکنی و اونوقت از هرلحظه ی زندگی لذت میبری!» این اولین کاغذی بود که به محض ورود به اتاق،دیدمش!‌ البته من این رو برای ترک راحت تر سیگار نوشته بودم اما از هر نظر دیگه ای هم میشد بهش نگاه کرد. خیلی عجیب بود! انگار همه چی دست به دست هم داده بودن تا من جواب سوال هام رو بگیرم! صدای پیامک گوشیم،رشته ی افکارم رو پاره کرد. "سلام ترنم جان.خوبی گلم؟ فردا میخوام برم جایی،میای باهم بریم؟" زهرا بود. خیلی مایل نبودم.از بار اول و آخری که یه دختر چادری رو سوار ماشینم کردم،خاطره ی خوبی نداشتم! فکرم رفت پیش سمانه.هنوزم ازش بدم میومد! شاید منظور اون،با حرف‌هایی که تازگیا میشنیدم فرقی نداشت، اما از اینکه اونجوری باهام صحبت کرده بود،اصلا خوشم نیومد. تو آینه به چهره ی بی آرایشم نگاه کردم! و یادم اومد بعد اون روز از لج سمانه تا چندوقت غلیظ‌تر آرایش میکردم! با بی میلی با پیشنهاد زهرا موافقت کردم و برای خوردن شام، رفتم پایین. مامان به جای بابا هم بهم سلام داد و حالم رو پرسید. دلم براش سوخت.هرکاری که کرد نتونست جو سرد و سنگین خونه رو کمی بهتر کنه و بابا بدون کوچکترین حرفی ،آشپزخونه رو ترک کرد! -ترنم آخه این چه کاراییه تو میکنی!؟تا چندماه پیش که همه چی خوب بود! چرا بابات رو با خودت سر لج انداختی!؟ -مامان جان،من نمیتونم با قواعد بابا زندگی کنم! بیست سال طبق خواست شما رفتار کردم،ولی واقعا دیگه نمیخوام این مدل زندگی کردنو! -آخه مگه چشه!؟میخوای اینجوری به کجا برسی!؟ من و پدرت جزو بهترین استادای دانشگاه و بهترین پزشک ها هستیم... -شما فقط تو محل کارتون بهترینید! یه نگاه به این خونه بندازید. از در و دیوارش یخ میباره! اگر این موفقیته،من اینو نمیخوام! من عشق میخوام،آرامش میخوام. من این زندگی رو نمیخوام خانوم دکتر! قبل از اینکه مامان بخواد جوابی بده،آشپزخونه رو ترک کرده بودم....! میدونستم لحن بد و بلندی صدام باعث ناراحتیش میشه. سرم رو انداختم پایین تا دوباره نگاهم به برگه ها نیفته! احساس شکست میکردم... کاری که کرده بودم با هدفی که میخواستم بهش برسم،مغایرت داشت! کار اشتباهی رو که دلم میخواست و یک میل سطحی بود، انجام داده بودم و این به معنی یک مرحله عقب افتادن از پیدا کردن تمایلات عمیق بود! با شنیدن صدای پای مامان بدون معطلی در اتاق رو باز کردم.اینقدر یکدفعه ای این کار رو انجام دادم که ایستاد و با ترس نگاهم کرد! -من...امممم... احساس خفگی بهم دست داده بود.گفتن کلمه ی ببخشید،از گفتن تمام حرف ها سخت تر بنظر میرسید. -من...معذرت میخوام!یکم تند رفتم.... مامان سکوت کرده بود و با حالتی بین دلسوزی و سرزنش نگاهم میکرد. -قبول دارم بد صحبت کردم.اشتباه کردم. فقط خواستم بگم تصور ما راجع به موفقیت یکی نیست! مامان یکم بهم فرصت بدید،من دارم سعی میکنم خودم رو از نو بسازم!! حالت نگاهش به تعجب و تأسف تغییر رنگ داد و سرش رو تکون ملایمی داد و زیر لب زمزمه کرد: -شب بخیر! با رفتنش نفس عمیقی کشیدم و تازه متوجه خیسی پیشونی و کف دستام شدم!! واقعا سخت بود اینجوری زندگی کردن! هرچند یه حس آرامش توأم با هیجان داشت و این دوست داشتنی ترش میکرد! با اینکه غرورم رو زیرپا گذاشته بودم،ته دلم از کاری که کرده بودم،احساس رضایت داشتم.یه احساس رضایت عمیق...! "محدثه افشاری" 💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞 «عضویت درسمت خدا» 👇👇👇👇👇👇 💕join ➣ @God_Online 💕 🍃🌺eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شنیدنی👌 حکایت جوان درمانده و ناسپاس..👆 . موضوعات مهم در کلیپ👇 . 👈چرا دَخلامون خالی شده؟ 👈چرا روزی مون کم شده؟ 👈چرا دعاها مستجاب نمیشه؟ . 🎤اسـتاد دارسـتانی 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسمت خدا» 👇👇👇👇👇👇 💕join ➣ @God_Online 💕 🍃🌺eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌