eitaa logo
‌گـــــــادوانـــــ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
8 فایل
📜بیانیه گام دوم انقلاب 🌏"گام دوم پیشبرد انقلاب را جوانان باید بردارند" #امام_خامنه_ای 🌖جهاد تبیین و روشنگری های سیاسی و فرهنگی ارتباط با ادمین @komeyl5484 @aslani70 کانال دفاع مقدس https://eitaa.com/frontlineIR
مشاهده در ایتا
دانلود
استورى باقر محمدى دروازبان تيم ملى فوتسال ايران پس از پيروزى ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴شعار جوانان آمریکایی حامی فلسطین در بوستون: 💣💥“The biggest threat in the world today? Israel and Usa.”‼️ 💥💣بزرگترین تهدید جهان امروز؟ اسرائیل و آمریکا‼️ خیلی حرف است از داخل خاک آمریکا به چنین درکی تاریخی رسیدن. زنده باد این مردم آگاه‼️ ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴عملیات وعده صادق خواست مردم بود سردار حاجی زاده : عملیات وعده صادق خواست مردم بود،حتی بچه‌ها در منزل می‌‌گفتند کی می‌خواهید کاری بکنید؟ ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
8.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اذعان تحلیلگر صهیونیست به قرار گرفتن نتانیاهو در سراشیبی سقوط و متلاشی شدن حکومت اسرائیل! ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
10.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴انصارالله یمن: اگر سعودی مرزها را باز کند آماده حمله زمینی به اسرائیل هستیم. ‌‌‌ 🔴Yemen's Ansarullah: If Saudi Arabia opens the borders، We are ready for a ground attack on Israel. ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
🟠با سلام و احترام خدمت دوستان و سروران گرامی 💐امشب صفحات ۱۱۵ و ۱۱۶ و ۱۱۷ از کتاب صندوقچه گل رز را تقدیم شما میکنیم
1️⃣ 📖صندوقچه گل رز 📜صفحه ۱۱۵-۱۱۶-۱۱۷ 🔹️عُلقه ای ندارم روز اولی که رفتیم حلب برای سرکشی به شهرک صنعتی شیخ نجار رفتیم؛ کنار خیابان دکه ای بود که همه جور وسیله ای داشت. کنار تمام وسایل سربندهای گوناگونی هم داشت برایم جالب بود توی یک منطقه ی نظامی این دکه همه ی لوازم ضروری را داشت چشمش به سربند افتاد. گفت: «جواد! سربند! بایست میخواهم یک سربند یا فاطمة الزهرا سلام الله عليها بخرم.» گفتم: «پس دو تا بگیر» رفت دو تا سربند خرید؛ یکی برای خودش و یکی هم برای من سربند خودش را گذاشت لای قرآنش ارادت خاصی به حضرت زهرا سلام الله علیها داشت دمشق که بودیم میخواستیم سربند را بگیریم اما یادم نیست چه شد که نتوانستیم بگیریم شاید هم گشتیم و چنین سربندی را نداشتند یا ما پیدا نکردیم. وقتی سربند را به پیشانی اش بست چهره اش تغییر کرد. انگار که داشت می گفت:« بی بی جان نوکرتم.» سؤالی به ذهنم رسید ازش پرسیدم: «ابوالفضل! الآن علقه ات به پدر و مادر و خانواده ات چطور است؟ از آنها دل کنده ای یا هنوز وابسته ای؟» آن لحظه هرگز یادم نمی رود نگاه عمیقی به من انداخت و آه بلندی کشید. گفت:« هیچ علقه ای ندارم نه اینکه بگویم دوست شان ندارم اما دیگه هیچی توی دلم نیست. از بعد عاطفی کنده‌ام .» همان روزهای اول این حرف را گفت. با هم ندار بودیم و به هم راستش را میگفتیم من پسر دومم، سه چهار ماهه بود. گفتم: «خوش به حال تو اما من یه خورده به بچه هام دل بسته ام.» توی این مدت همه اش از شهید و شهدا حرف میزدیم توی خیابان صدای مداحی سید رضا نریمانی پخش میشد؛ تلویزیون هم خانواده مدافعان حرم را نشان میداد. حس و حال عجیبی بود شرایط و فضا را که سبک و سنگین می کردیم، به بحث «دنیا» و «آخرت» که فکر می کردیم دل کندن آسان تر می شد. حالا شده بود روزهای آخر مأموریت ما، دوسه شب بود نخوابیده بودیم و داشتیم کارها را راست و ریس میکردیم تا برای عملیاتی که پیش رو داشتیم، آماده باشیم. دقیقاً همان شبی که قرار بود عملیات کنیم قبل از رفتن با هم رفتیم توی منطقه ی «خلصه»، یه جایی استراحت کنیم دم دمه های اذان بود من بیدار شدم و دیدم ابوذر خواب است گرسنه ام بود تخم مرغ بود، گاز هم بود، نیمرو درست کردم و ابوذر را بیدار کردم به شوخی گفتم:« پاشو آخرین نیمرو را هم بخوریم و برویم!» با هم سر سفره نشستیم و نیمرو را خوردیم گرچه سیر نشدیم، اما همان هم غنیمت بود. نماز خواندیم و کم کم ابوذر بچه ها را توجیه کرد که باید چه کار کنند. رفتیم پیش فرمانده همان عملیات لحظه ای که فکرش را نمی کردم رسید. اصلاً گمان نمی کردم که آن قولی را که به اجبار و با اصرار ابوذر به او داده بودم وقت انجامش برسد. فرمانده رو کرد به من و گفت: «آقا جواد! شما بچه ها را بر میداری و میبری پیش قراول؛ بعد به ابوذر گفت: «تو هم بمان پیش من؛ نمی خواهد بروی.» ابوذر اصلاً توقع نداشت چنین اتفاقی بیافتد و کاملاً به هم ریخت. می خواست اعتراض کند که با اشاره ی من آرام شد گفت:« من برای چی نروم؟ برای چی بمانم؟» فرمانده گفت: «شما بمان هر وقت نیاز شد میروی.» به ابوذر گفتم چیزی نگو! من درستش میکنم گفت: «حالا که نمی گذاری من حرف بزنم خودت درستش کن تو بهم قول دادی جواد یه جوری درستش کن.» گفتم: «حتماً با هم میرویم من بدون تو کجا بروم؟ مگه اصلاً می توانم بروم؟ مگه دل و جرأت دارم که بدون تو بروم؟ تو نباشی من هم نمی روم.» به فرمانده گفتم: «من بدون ابوذر نمی توانم بروم.» واقعاً هم اگر نمی آمد نمی توانستم بروم. ابوذر، برایم قوت قلب بود. فرمانده یه خورده نگاه نگاه کرد و گفت: «باشه! با گروه سوم، پشت سر تو بیاید.» انگار همه ی دنیا را به ابوذر دادند ساعت دوازده نیمه شب برای رفتن آماده شدیم. من گروه یک بودم، با نیروهای خودم؛ پیش قراول حرکت کردم بعد گروه دو پشت سرم راه افتادند. ابوذر هم با گروه سه، پشت سرگروه دو حرکت کرد. قرار شد توی یک نقطه به اصطلاح «به هم دست دهیم»؛ یعنی به هم برسیم و از آنجا دیگر به خط دشمن بزنیم. در تاریکی شب با سکوت مطلق از راه‌هایی که قبلاً شناسایی و برای حرکت پیش بینی شده بود عبور کردیم و رسیدیم به جایی که باید بزنیم به خط دشمن.
2️⃣ ابوذر آمد و به ما دست داد، رسیدیم پشت خاکریز صبر کردیم؛ چهل دقیقه ای گذشت تا همه رسیدند. پشت خاکریز منتظر ماندیم تا فرمان حمله صادر شود. این مدت خیلی سخت گذشت یک جا ثابت ایستاده باشی عرق کرده باشی هوا هم سرد باشد، شب عملیات هم باشد. باد و سرما با نامهربانی تمام همچون شلاق، سفت و محکم می خورد بر سر و صورت و بدن‌هایی که از شدت عرق خیس شده بودند. در این گیر ‌و‌ دار انتظار فرمان برای حمله بیشتر اذیتمان میکرد. یک سوزی توی منطقه پیچید. خب هنوز هوای منطقه سرد بود. به ابوذر گفتم: «نمی دانم سردم هست یا ترسیده ام؟!» گفت: «نه، سرده! اتفاقاً من هم سردم است تا این جا دویده ایم، عرق کرده ایم باد هم می زند و سرما را بیشتر حس میکنیم» مرا محکم توی بغلش گرفت وگفت: « بگذار گرمت کنم .» همان طور که بغلم کرده بود، داشتیم با هم مراحل عملیات را مرور میکردیم باید به سه دسته تقسیم شویم. یک دسته پشت خاکریز مستقر شوند دو دسته هم از دو جناح پوشش بدهند. خاکی را باید رد کنیم و وارد شهر ذربه بشویم. براساس طرح و نقشه ای که تشریح کرده ایم توی شهر پخش بشویم و آن را از دشمن پس بگیریم. 🔸️ادامه دارد... ✍️نویسنده:هاجر پورواجد ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نور آیه32 تفسیر نور: ۱.فقر، نبايد مانع اقدام در امر ازدواج شود. إ ۲.در صورت فقر، به ازدواج اقدام كنيد و بر خدا توكّل نماييد. ۳.خداوند، تأمين زندگى عروس و داماد را وعده داده است و ازدواج، وسيله وسعت و بركت زندگى است. ✏️با هنرمندی خانم فاطمه غفاری ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
💖 هرصبح بہ رسم‌نوڪرے ازما تورا سلام اے مانده در میان قائله تنها،تو را سلام ما هرچہ خوب‌و بد، بہ‌درِخانہ‌ے توییـم از نوڪـران مُنتـظــــر آقـا تـو را ســلام ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا