eitaa logo
‌گـــــــادوانـــــ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
8 فایل
📜بیانیه گام دوم انقلاب 🌏"گام دوم پیشبرد انقلاب را جوانان باید بردارند" #امام_خامنه_ای 🌖جهاد تبیین و روشنگری های سیاسی و فرهنگی ارتباط با ادمین @komeyl5484 @aslani70 کانال دفاع مقدس https://eitaa.com/frontlineIR
مشاهده در ایتا
دانلود
نکات کلیدی جزء شانزدهم🌹 ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای فرار از روزه میتونم سفر برم؟🤦 (مسئله۱۶) 🌙 ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 💐💐با سلام و احترام خدمت شما بزرگواران 🔸️ضمن ابراز خوشحالی از همراهی شما سروران؛امشب صفحه ۴۱ و ۴۲ را تقدیم شما میکنیم 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
📖صندوقچه گل رز 📜صفحه ۴۱-۴۲ ابوالفضل گفت وای مهدی چرا زدیش؟» گفت: «آخه داشت باهات دعوا می کرد.» ابوالفضل گفت: نه عزیزم این آقا را داشتم آروم میکردم نباید می زدیش یادت باشه داداش جان زدن اصلا کار خوبی نیست.» آن جا بود که فهمیدم ابوالفضل نه تنها خشن نیست بلکه رئوف و مهربان هم هست. یک هو دیدم ابوالفضل نیست تمام خانه را گشتم اتاق ها پشت بام، زیرزمین اما اثری از او نبود که نبود حدود یازده سال داشت. آن روز را خوب به یاد ندارم که بر سر چه موضوعی تنبیه اش کردم ابوالفضل هم که لابد خودش را مقصر و سزاوار آن تنبیه نمی دانست قهر کرده بود و رفته بود. دمپایی پوشیدم و رفتم دنبالش از دور دیدم انتهای کوچه با پای برهنه دارد می رود. قدم هایم را تندتر و بلندتر برداشتم تا به او رسیدم دستش را گرفتم و سعی کردم از دلش در آورم. اما بدجور دلخور بود به زحمت آوردمش منزل و همگی خوابیدیم. صبح از خواب که بیدار شدم صبحانه ام را خوردم و لباس هایم را پوشیدم که بروم سر کار؛ دیدم لنگه ی کفش ام نیست همسرم گفت: «حتماً کار ابوالفضله! دیشب تنبیه اش کردی برای تلافی کفش ات را انداخته پشت بام رفتم پشت بام و دیدم حدس همسرم درست است کفش ام آن جا بود. این رفتارها نشان میداد که بچه ام بزرگ شده است. برای دوره ی راهنمایی ابوالفضل را در مدرسه ی شهید اسماعیل پور ثبت نام کردیم. لباس فرم مخصوصی نداشت دانش آموزان هر چه دوست داشتند می پوشیدند اما ابوالفضل از این وضعیت راضی نبود برایش لباس فرم متناسب با قوانین مدرسه تهیه کردیم با خوشحالی تمام آنها را پوشید. تحصیلات دوره راهنمایی داشت به پایان میرسید و ابوالفضل یک نوجوان کامل شده بود. در این دوره اولین و آخرین پارتی بازی زندگی ام را به نمایش گذاشتم همکارانم بچه هایشان را به محل کار می‌آوردند. من هم یک روز ابوالفضل را بردم سرِ کارم هم کمک حالم باشد و هم سرگرم شود یک دست لباس زرد باغبانی به ابوالفضل پوشاندم و مشغولش کردم به گلها آب و کود میداد و رسیدگی میکرد. چند روزی گذشت مدیر صنعت آمده بود داخل محوطه دیده بود یک بچه ایستاده، یک بیل هم روی دوش اش گذاشته ابوالفضل را صدا کرده بود و پرسیده بود چه کاره ای؟ گفته بود: «کارگرم پرسیده بود: «کارگری یا سرباز؟» گفته بود نه آقا! من کارگرم می پرسد چه کسی شما را آورده است؟ او هم اسم من را می گوید. او هم زنگ زده بود به پشتیبانی و به اعتراض گفته بود: «آقا! مگر این جا کودکستان است که بچه آورده اید؟ همان روز مدیر عذر ابوالفضل را خواست. او هم دیگر آنجا نیامد ولی از کمک کردن به من منصرف هم نشد. ابوالفضل جوهره ی کار داشت. چند وقت بعد معلوم شد پنهانی رفته است به یک کوره ی آجرپزی حوالی پاکدشت، در دهستان «فرون آباد» پرسیده بود: «کارگر نمی خواهید؟» آنها هم گفته بودند: «چرا لازم داریم » همان جا کارش را شروع کرده بود. به خاطر شب کاری مجبور شد ما را در جریان بگذارد. گفتم :« بابا آخه این چه کاری است می کنی؟ همین که توی درسات موفق باشی برای من کافی است.» گفت :« نگران نباش بابا کارم خوب است و راضی ام.» خیلی پافشاری کردم تا بدانم کجا مشغول است. بالاخره نشانی محل کارش را با اصرار از او گرفتم. یک روز رفتم آنجا، دیدم ابوالفضل دارد آجر خالی میکند. ناراحت شدم. چشمش که به من افتاد و دید دارم با ناراحتی او را نگاه میکنم، نزدم آمد و گفت: «بابا! شما دست تنها هستید؛ خب من هم باید کار کنم و کمک حال شما باشم. بابا جان کار کردن که اشکالی ندارد من هم که دیگر بزرگ شده ام و این سختی ها برایم چیزی نیست.» علی رغم میل ام قبول کردم. گاه شب و گاه روز می رفت سرِ کار . مدتی گذشت. یک روز سرزده رفتم محل کارش. دیدم مکانش مناسب حال ابوالفضل نیست مدام به خودم لعنت میفرستادم که چرا بچه ی من باید کار کند. او باید به درس و مشقش برسد و به تحصیلاتش توجه بیشتری داشته باشد. اهمیت ماجرا را برایش توضیح دادم و با دلیل و منطق راضی اش کردم و از آن‌جا بیرونش آوردم. 🔸️ادامه دارد... ✍️نویسنده:هاجر پورواجد ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طه آیه124 تفسیر نور: 1.دورى از ياد خدا مايه اضطراب، حيرت و حسرت است، هر چند تمكّن مالى بالا باشد. مَنْ أَعْرَضَ‌ 2.زندگى آرام و شيرين، فقط در پرتو ياد و ذكر خداست. «مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي» ✏️با هنرمندی خانم فاطمه غفاری ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
❣ ✋از قعر زمین به اوج افلاک، سلام؛ از من به حضور حضرت یار، سلام؛ عطر یاد زهرایی شما درخانه ی قلب هرکس پیچید ، از دیدار تمامی بوستانها بی نیازشد ... ... و هوای حضور حیدری تان دراندیشه ی هرکس راه یافت از تکیه برهر پشتوانه ای وارهید ... شکر خدا که در پناه شما هستم ...🤲🌱 (عج)♥️ 🌹🍃🌹🍃 ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯ @shahidNazarzadeh
﷽ دعای ماه‌مبارک‌رمضان🌙✨ 🪴 اللَّهُمَّ اهْدِنِي فِيْهِ لِصالِحِ الاَعْمالِ، وَاقْضِ لِي فِيْهِ الحَوائِجَ وَالامالِ يا مَنْ لا يَحْتاجُ إِلى التَّفْسِيرِ وَالسُّؤالِ، يا عالِماً بِما فِي صُدُورِ العالَمِينَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطِّاهِرِينَ 🪴 ای خدا! مرا در این روز به اعمال صالحه راهنمایی کن، حاجت‌ها و آرزوهایم را برآورده ساز‌، ای کسی که نیازمند شرح و سوال بندگان نیستی، ‌ای خدایی که ناگفته به حاجات و به اسرار خلق آگاهی، بر محمد و آل اطهار او درود فرست 🪴 ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯