eitaa logo
‌‌˼❤️ گُلمــا ✨˹
349 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
3 فایل
بسم الله✨ • فإذا انزلنا علیها الماء اهْتزَّت و ربت و انبَتَت مِن کُل زَوج بَهیج؛🌱 • و آنگاه که عطر باران بپیچد، گیاهان می‌خندند^^🌸 • چشمانت را ببند! عطر شکوفه های پرتقال را می‌شنوی؟🍊(: • https://abzarek.ir/service-p/msg/2033958 ‌تبادل: @Reyhan764
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🕊️🥀🕊️            ..... ﷽‌ ...... 💧باز باران با ترانه                 دارد از *مادر* نشانه...💧 💧بوی باران...                 بوی اشک مادرانه💧 💧 پر ز ناله          *کودکی با مادری پهلو شکسته*💧 💧سمت خانه...         کوچه ها و تازیانه💧 💧گریه های کودکانه            حمله ی نامرد پَستی وحشیانه💧 💧تازیانه  تازیانه... پس چرا مادر، چرا گم کرده راه آشیانه💧 💧باز باران...                دانه دانه، حیـدرانه💧 💧بی صدا و مخفیانه                  *آه، از غسل شبانه*💧 💧زینبــانه                لرزه افتاده به شانه پشت تابوتی روانه💧 💧بـــــاز  بـــاران                      باز  . . . 🖤ایام فاطمیه را خدمت شما اهالی خوب گلما تسلیت عرض می کنیم. 🥀🕊️🥀🕊️
••|🗞❕|•• حتی زمانی که شما از کِثرَت گناهانتان خسته بشوید، کریم الصفح از بخشیدن شما خسته نخواهد شد ...♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•「اللّهم‌َّعَجـَّلْ‌لِوَلِیِڪْ‌الْـفَرَج」• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رویای‌ اصلی‌ من‌ این‌ است‌ که : خلبان‌ بشوم‌ و با هواپیمای‌ پُر از مهمات، به‌ قلبِ‌ تل‌آویو بزنم..✌️🏼🧡.' -شهید‌سیدمصطفی‌موسوی. .🕊!'
••|📨📍|•• عقب موندگی قشنگه ! وقتی مردم پیشرفت رو توی گناه کردن میبینن :)🤍☘🫀🖐 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عصای موسی به کنار تو عصایت را به زمین بکوبی اسقاطیل را از صحنه روزگار... ---------------- ✨https://eitaa.com/Golma8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقاجونم . . . میشہ‌امشب🌙 زیرکارنامہ‌ۍسیاه‌زندگیم‌بنویسید "دورش‌نندازید‌شایدیہ‌روزۍبرگشت"
‌‌˼❤️ گُلمــا ✨˹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌷 بســم‌رب‌الحسین علیه‌السلام ؛✨ - 『'🌿』- فَفَروا اِلےَ الحُسین علیه‌السلام !❤️ " ؛ آسمان!" دو تا دستامو بالا آوردم: «نه! تو خوبی! فقط موندم چرا تا حالا سمت مترجمی نرفتی!» با تواضع گفت: «دیگه داداش من نمیتونم پا رو شعار زندگیم بذارم که!» سرانگشتامو بهم چسبوندم و آرنجامو روی میز گذاشتم: «درسته! اونوقت شعارتون چیه استاد؟» صداشو صاف کرد و عین من دستاشو روی میز گذاشت. در اوج جدیت، گفت: «تف تو ریا!» اگر گارسون نمیومد و سفارشمون رو نمیاورد قطعا از خنده یه چیزیم میشد! مجتبی یک قلپ از شیرموزش خورد و گفت: «حالا از ناتوانیت که چشم پوشی کنیم...» یک لحظه نمی‌تونست آروم بشینه! کم کم داشتم می‌فهمیدم اینکه سعید و ایمان میگفتن پیش مجتبی نمیشه حرف جدی زد، یعنی چی! گفت: «این نتیجه آخرین عکسیه که از چشمات گرفتن! اولین سوپرایز امروز! درواقع همشون یکیه، ولی خب دق مرگت میکنم تا همشو بگم!» لیوان شیرموز رو پایین گذاشتم: «چجوری میتونی اینقدر جدی، شوخی کنی؟» شاکی شد: «من با تو شوخی دارم؟» خندیدم و نی شیرموز رو توی دهنم گذاشتم: «بر منکرش لعنت!» منطقا باید با جوابم مخالفت میکرد و روی شوخی نداشتنش تاکید میکرد ولی گفت: «بیش باد!» بدون اینکه سرمو از توی شیرموزم بلند کنم، گفتم: «خدا شفات بده!» مگه کم می‌آورد؟ بدون کوچکترین مکثی جوابم رو داد: «الهی آمین بعد تو!» اون که کوتاه نمیومد! من بیخیال شدم: «سوپرایزت رو نمیگی؟» - «مگه میذاری؟» یه قلپ دیگه خورد و گفت: «التهاب چشمات از بین رفته!» خشکم زد. مطمئن نبودم درست حرفش رو فهمیده باشم. ضربان قلبم بالا رفته بود! با احتیاط پرسیدم: «یعنی... یعنی چی؟» یکم دیگه سرشو پایین می‌برد، صورتش تو لیوان می‌رفت! طاقت صبوری نداشتم: «مجتبی! فرار که نمیکنه! همش مال خودته! جواب منو بده!» آخرین قطره شیرموزشو که خورد لیوانو هل داد سمت من: «کوفتم کردی!» - «مشخصه!» سرجاش صاف نشست: «یعنی که... میتونی دوباره مثل قبل هر کی پخت کرد آبغوره بگیری، آبرو و حیثیت ما رو جلو عالم و آدم ببری!» نمی‌دونستم باید از خوب شدم چشمام خوشحال بشم یا بخاطر حرفای مجتبی ناراحت بشم! گرچه که بیراه هم نمی‌گفت؛ من همون موقع هم بغض کرده بودم و اشک توی چشمام جمع شده بود! با همون اوضاع خندیدم؛ از ته دل! و یک نفس می‌گفتم: «خداروشکر! خداروشکر!» اشکم که ریخت، مجتبی خندید. صورتم رو پاک کردم و گفتم: «امشب جایی روضه سراغ نداری؟» مرموز نگاهم کرد: «چرا اتفاقا! ولی خرج داره!» نمی‌فهمیدم چی میگه: «خرج داره؟» - «آره!» من فقط دلم روضه می‌خواست! یک جایی که بگن یاحسین علیه‌السلام و من، جای این چهار ماه، سیر گریه کنم! مولامو صدا بزنم و بغضای نشکسته‌م رو گریه کنم! برای تموم روضه‌هایی که رفتم و ساکت بودم، اشک بریزم! حسین حسین (ع) بگم و آروم بشم! شرط و خرج و... هر چیزی داشت، مهم نبود! گفتم: «هر کاری لازم باشه انجام میدم!» مجتبی لبخندی زد و گفت: «بخور، بریم! تو راه بهت میگم باید چیکار کنی!» ـــــــــ ــ هدیه به‌ آقای جوانان ، حضرت علی‌اکبر علیـه‌السلام💕 بـھ قلـم : خادم الحسـن علیه‌السلام🌱 (میـم_قــاف) - نشر‌ با قید نام نویسندھ و‌ منبع ، آزاد می‌باشد . ✨https://eitaa.com/Golma8