5- اکسولوتل (Axolotl)
سمندر مکزیکی یا اکسولوتل نام نوعی ماهی است که به آن ماهی راه رونده مکزیکی هم گفته می شود. این ماهی یکی از بینظیرترین دوزیستان در جهان به حساب می آید. اکسولوتل جزو دوزیستان نئوتنیک است؛ یعنی اکسولوتلهای بزرگسال به جای اینکه موقع بلوغ دگردیسی کنند و آبششی که دارند به شش تبدیل شود، هیچ وقت تغییری نمی کنند و آبششان را در تمام طول عمرشان حفظ می کنند.
علاوه بر این، اکسولوتل به شکل خارق العاده ای توانایی بازسازی و ترمیم اندامهای از دست رفته اش را دارد. این جاندار جالب تقریبا در زادگاهش یعنی مکزیک منقرض شده، ولی هنوز هم مورد توجه دنیای علم است و خیلیها آن را به عنوان حیوان خانگی در آکواریومشان نگه می دارند.
˼❤️ گُلمــا ✨˹
هفتاد و چهارمین ملجـاء سال ۱۴۰۳ ..!💚✨
هفتاد و پنجمین ملجـاء سال ۱۴۰۳ ..!💚✨
✨🌷
🌷
بســمربالحسین علیهالسلام ؛✨
- 『#ملجــاء'🌿』-
فَفَروا اِلےَ الحُسین علیهالسلام !❤️
"#قسمت_چهل_و_نهم ؛ تسبیح عقیق..!"
- «غلامِ امام علی علیهالسلام؟»
سرتکون داد: « اینجور معروفه! ولی در واقع یار و غمخوار امام علی (ع) بود...! قنبر رو امام علی (ع) نرفتن تو بازار بخرن! قنبر خودش از آقا خواهش کرد، بذارین من غلامتون باشم!»
لبخندی زدم و جملهش رو زیرلب تکرار کردم: «بذارین من غلامتون باشم!»
مجتبی دستاشو دور زانوهاش گرفت و گفت: قنبر داشته از راهی میرفته یکی جلوشو گرفت. گفت: "شنیدم خیلی علی رو دوست داری! آره؟" گفت: "خیلی عاشقشم!" یه سیلی زد تو گوش قنبر! قنبر سرش رو انداخت پایین. طرف گفت: "اینم پاداش کسی که علی رو دوست داره!" سلمان این صحنه رو دید. رفت پیش مولاعلی (ع). گفت: "آقا من تو مسیر که داشتم میومدم یه صحنهای دیدم خیلی ریختم بهم!" مولا فرمودن: "چی دیدی؟" گفت: "آقا یکی اومد همچین سوالی پرسید." آقا زود پرسیدن: "قنبر چی گفت؟" سلمان گفت: "گفت خیلی عاشقشم! آقا! سیلی زد تو گوش قنبر!" مولا فرمودن: "قنبر چیکار کرد؟" سلمان گفت: "سرشو انداخت پایین رفت!" مولا فرمودن: "سلمان حالم خوب نیست! اون قراری که امروز داشتیم بذار برای یه روز دیگه...!" چهار روز هیچکی امیرالمومنین (ع) رو ندید! سلمان و بقیه تصمیم گرفتن برن یه سری به آقا بزنن! رفتن دیدن مولا چهار روزه تب کردن توی خونه افتادن...! گفتن: "آقا شما که حالتون خوب بود، چیشد؟" سلمان میگه "مولا یهو بغضشون ترکید. فرمودن: قنبرمو سیلی زدن!"»
چشمهامو محکم به هم فشار دادم. اشک پشتِ اشک روی صورتم جاری شد... .
مجتبی نفس عمیقی کشید و گفت: «اینو نگفتم که بیشتر دلتو بسوزونم! گفتم که بگم... حالا که تصور اشک ریختنِ امام قلبتو به درد آورده؛ یه کاری کن با خودت که قنبر بشی برای امام! نه اینکه برات غصه بخورن! نه... . به این فکر کن که چقدر قنبر برای مولا عزیز بوده!»
نگام کرد. گفت: «دنیا اینقدر بده، که تو نمیتونی نذاری قلب امامت بشکنه! نذاری اشک بریزن... اما... میتونی غمخوارشون باشی! دلگرمیشون باشی!»
دستم رو گرفت. گفت: «برای امامت مثل قنبر شو علیاکبر! فقط همچین کسی میتونه اشک امامش رو پاک کنه...!»
حس غریبی داشتم. دوتا دستامو روی صورتم گذاشتم و بیصدا هق هق کردم. مجتبی دستش رو دور شونهم گذاشت و سرش رو، روی سرم. هیچی نمیگفت اما سکوتش برای من تکرار جملههای قبلیش بود: «برای امامت مثل قنبر شو علیاکبر! فقط همچین کسی میتونه اشک امامش رو پاک کنه...!»
آروم که شدم، نگاهی به روایت عشق کرد و پرسید: «وسط کار و بار اداره، سراغ روایت عشق رفتن، فقط یه دلیل داره؛ دلت گرفته! چیشده؟»
صورتم رو پاک کردم. نفسی گرفتم و گفتم: «تا سعید بود، هر وقت کارم گره میخورد میرفتم سراغش. گرهها رو باز نمیکرد ولی یادم میداد چجوری بازشون کنم یا پیش کی برم که بازشون کنه! یه وقتایی هم که گرهم خیلی کور بود و حس میکردم دیگه هیچ کاری ازم ساخته نیست، سرطنابم رو میگرفت، میرفت و بعد چند ساعت با چشمای سرخ و پف کرده و گرهی که باز شده برمیگشت. اون موقعها هم خودش نبود که گره باز میکرد ولی... بهتر از من التماس کردن بلد بود!»
با تاسف سرمو به چپ و راست تکون دادم، آهی کشیدم و گفتم: «حالا هم منم و یه گره کور و چشمایی که بلد نیستن خوب التماس کنن!»
زل زدم تو چشماش و امیدوارانه گفتم: «تو میتونی کمکم کنی، مگه نه؟»
لبخندی زد و سرتکون داد. ضربان قلبم بالا رفت و لبخند تموم صورتم رو گرفت. کامل چرخیدم سمتش. تا خواستم بگم دلم میخواست معین رو بخاطر رضای خدا و پدر و مادرش ببخشم اما اشکای بابا نذاشت و بخشیدن یا نبخشیدن رو سپردم به بابا و میترسم نخواد رضایت بده؛ مجتبی گفت: «سعید یه تسبیح عقیق داشت که به تسبیح حضرت عباس (ع) معروف بود!»
- «حرم حضرت عباس (ع) متبرکش کرده بود؟»
خندید. گفت: «همه اول که میشنون همین فکر رو میکنن؛ ولی نه..! شاید بشه گفت اون تسبیح، به دستای حضرت ابوالفضل (ع) متبرک شده!»
ـــــــــ ــ
هدیه به آقای جوانان ، حضرت علیاکبر
علیـهالسلام💕
بـھ قلـم : خادم الحسـن علیهالسلام🌱
(میـم_قــاف)
- نشر با قید نام نویسندھ و منبع ، آزاد میباشد .
✨https://eitaa.com/Golma8
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸هر موقع خسته شدی
به یاد بیار که
خدا کنار تمام خستگی هاته💖
پس توکلت بر خدا باشه و صبور باش😊
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#وقت_سلام
امامِ رئوفم!
منم آنکه منتظرِ اذن شماست🫂🫀...
أَلسَّلٰامُعَلَیکَیٰاعَلیاِبنِموسَیأَلرّضٰآ..🌱
˼❤️ گُلمــا ✨˹
#وقت_سلام امامِ رئوفم! منم آنکه منتظرِ اذن شماست🫂🫀... أَلسَّلٰامُعَلَیکَیٰاعَلیاِبنِموسَیأ
حالِ گرفتهی مارا؛
با حَرَمَت درمان کن..❤️🩹:))
یاامامرضاجان(ع)🌱
وعدهی هر روزمون:
همه با هم این دعارو بخونیم..
*اَلّلهُمَّ عجِّل لِوَلیِّک الفَرج* ..🌿💚
-🌸