eitaa logo
‌‌˼❤️ گُلمــا ✨˹
362 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
3 فایل
بسم الله✨ • فإذا انزلنا علیها الماء اهْتزَّت و ربت و انبَتَت مِن کُل زَوج بَهیج؛🌱 • و آنگاه که عطر باران بپیچد، گیاهان می‌خندند^^🌸 • چشمانت را ببند! عطر شکوفه های پرتقال را می‌شنوی؟🍊(: • https://abzarek.ir/service-p/msg/2033958 ‌تبادل: @Reyhan764
مشاهده در ایتا
دانلود
آقاجونم . . . میشہ‌امشب🌙 زیرکارنامہ‌ۍسیاه‌زندگیم‌بنویسید "دورش‌نندازید‌شایدیہ‌روزۍبرگشت"
‌‌˼❤️ گُلمــا ✨˹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌷 بســم‌رب‌الحسین علیه‌السلام ؛✨ - 『'🌿』- فَفَروا اِلےَ الحُسین علیه‌السلام !❤️ " ؛ آسمان!" دو تا دستامو بالا آوردم: «نه! تو خوبی! فقط موندم چرا تا حالا سمت مترجمی نرفتی!» با تواضع گفت: «دیگه داداش من نمیتونم پا رو شعار زندگیم بذارم که!» سرانگشتامو بهم چسبوندم و آرنجامو روی میز گذاشتم: «درسته! اونوقت شعارتون چیه استاد؟» صداشو صاف کرد و عین من دستاشو روی میز گذاشت. در اوج جدیت، گفت: «تف تو ریا!» اگر گارسون نمیومد و سفارشمون رو نمیاورد قطعا از خنده یه چیزیم میشد! مجتبی یک قلپ از شیرموزش خورد و گفت: «حالا از ناتوانیت که چشم پوشی کنیم...» یک لحظه نمی‌تونست آروم بشینه! کم کم داشتم می‌فهمیدم اینکه سعید و ایمان میگفتن پیش مجتبی نمیشه حرف جدی زد، یعنی چی! گفت: «این نتیجه آخرین عکسیه که از چشمات گرفتن! اولین سوپرایز امروز! درواقع همشون یکیه، ولی خب دق مرگت میکنم تا همشو بگم!» لیوان شیرموز رو پایین گذاشتم: «چجوری میتونی اینقدر جدی، شوخی کنی؟» شاکی شد: «من با تو شوخی دارم؟» خندیدم و نی شیرموز رو توی دهنم گذاشتم: «بر منکرش لعنت!» منطقا باید با جوابم مخالفت میکرد و روی شوخی نداشتنش تاکید میکرد ولی گفت: «بیش باد!» بدون اینکه سرمو از توی شیرموزم بلند کنم، گفتم: «خدا شفات بده!» مگه کم می‌آورد؟ بدون کوچکترین مکثی جوابم رو داد: «الهی آمین بعد تو!» اون که کوتاه نمیومد! من بیخیال شدم: «سوپرایزت رو نمیگی؟» - «مگه میذاری؟» یه قلپ دیگه خورد و گفت: «التهاب چشمات از بین رفته!» خشکم زد. مطمئن نبودم درست حرفش رو فهمیده باشم. ضربان قلبم بالا رفته بود! با احتیاط پرسیدم: «یعنی... یعنی چی؟» یکم دیگه سرشو پایین می‌برد، صورتش تو لیوان می‌رفت! طاقت صبوری نداشتم: «مجتبی! فرار که نمیکنه! همش مال خودته! جواب منو بده!» آخرین قطره شیرموزشو که خورد لیوانو هل داد سمت من: «کوفتم کردی!» - «مشخصه!» سرجاش صاف نشست: «یعنی که... میتونی دوباره مثل قبل هر کی پخت کرد آبغوره بگیری، آبرو و حیثیت ما رو جلو عالم و آدم ببری!» نمی‌دونستم باید از خوب شدم چشمام خوشحال بشم یا بخاطر حرفای مجتبی ناراحت بشم! گرچه که بیراه هم نمی‌گفت؛ من همون موقع هم بغض کرده بودم و اشک توی چشمام جمع شده بود! با همون اوضاع خندیدم؛ از ته دل! و یک نفس می‌گفتم: «خداروشکر! خداروشکر!» اشکم که ریخت، مجتبی خندید. صورتم رو پاک کردم و گفتم: «امشب جایی روضه سراغ نداری؟» مرموز نگاهم کرد: «چرا اتفاقا! ولی خرج داره!» نمی‌فهمیدم چی میگه: «خرج داره؟» - «آره!» من فقط دلم روضه می‌خواست! یک جایی که بگن یاحسین علیه‌السلام و من، جای این چهار ماه، سیر گریه کنم! مولامو صدا بزنم و بغضای نشکسته‌م رو گریه کنم! برای تموم روضه‌هایی که رفتم و ساکت بودم، اشک بریزم! حسین حسین (ع) بگم و آروم بشم! شرط و خرج و... هر چیزی داشت، مهم نبود! گفتم: «هر کاری لازم باشه انجام میدم!» مجتبی لبخندی زد و گفت: «بخور، بریم! تو راه بهت میگم باید چیکار کنی!» ـــــــــ ــ هدیه به‌ آقای جوانان ، حضرت علی‌اکبر علیـه‌السلام💕 بـھ قلـم : خادم الحسـن علیه‌السلام🌱 (میـم_قــاف) - نشر‌ با قید نام نویسندھ و‌ منبع ، آزاد می‌باشد . ✨https://eitaa.com/Golma8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|به‌نام‌خداوندعشق‌وامید💗| |سلام‌رفقا☺️🖐صبحتون‌بخیر♥️🍒|
شیعه‌ی مرتضی علی، وقت هدر نمیدهد...🤞🏻🌱(: ✨.'الهی امروزتون پر از اتفاقای خوب
6_144247131780462302.mp3
2.89M
🎧 🎼میریزه اشک ِیه زائر که می‌گفت: 🎼 🎧امام رضا مادرم مریضه🥺💛🌙 🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وﻗﺘﯽ "ﻣﻬﺮﺑﻮﻧــــــﯽ" ﺟﺰﺋﯽ ﺍﺯ ﻭﺟـﻮﺩﺕ ﺑﺎﺷﻪ؛ "ﻫﯿـﭻ ﻭﻗﺖ" ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧـﯽ ﺗﺮﮐﺶ ﮐﻨـﯽ... ﺣﺘـﯽ ﺍﮔﻪ "ﻫـــﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ" ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻢ ﺑﻪ خـﺎﻃﺮﺵ ﺩﺳﺖِ ﺑﯽ‌ﻧﻤــکت ﺭﻭ "ﺩﺍﻍ" ﮐﻨــﯽ!
🌺چه احساس قشنگی است که در خلوت خود "یاد یک خوب" تو را غرق تمنا سازد ... قرار هر روزمون: 🌼اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸🍃هدیه به روح شهدا صلوات 🍃🌸*اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 🌹دلمونو راهی افلاک میکنیم 🌹خودمونو قاطی این خاک میکنیم 🌹توی خط شھدا اگه باشیم 🌹خط به خط گناهامو پاک میکنیم