خدایا جوری دستم را بگیر و بلندم کن که همه اطرافیانم یادشان بماند که من هم خدایی دارم

خداوندا … بدون نوازش‌های تو بدون مهر و محبت تو بدون عشق تو… میان دست‌های زندگی مچاله می‌شویم .. مهربانی‌ات را از ما نگیر ... الهی امین🤲🤲

#ظهرتون_بخیر محبت تنها چیزیست ڪہ با بخشیدن زیادتر مےشود وهمیشه لازم نیست چیزهاے با ارزش ببخشے تا محبت کرده باشے گاهی لبخند توبهترین محبت است ظهرتون پر از لبخند ─┅─═इई 🌺🍃🌸

میدونی قشنگی این زندگی چیه ؟؟؟؟ وقتی تو سرگرم لحظه های خودتی یکی تو لحظه هاش واسه قشنگی لحظه های تو دعا میکنه 🌺🌺🌺 مادرم دوستت دارم♥️♥️ ──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─        

تقدیم به همه شما دوستان وهمراهان بزرگوار وصمیمی گروه خوبمون که لحظه به لحظه ماروهمراهی ویاری میکنید خداقوت 🌸 عرض سلام و خیرمقدم خدمت عزیزانی که تازه به محفل مهدوی ما تشریف اوردن خیلی خوش آمدید خیر مقدم 🌸 اجرهمگی باامام زمان عليه‌السلام 🌸 ظهرتون بخیروسلامتی وشادی ان شاالله 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

باسلام باتوجه به عدم بارش رحمت الهی پس ازگذشت سه ماه ازفصل پاییزوکمبودآب متاسفانه درماههای آتی وسال آینده لطفا بیاییدنیت کنیم وهرنفرصدصلوات نذرشهدای تشنه لب کربلاکنیم تاخدابه خاطرخون این شهدابه مارحم کندوباران رحمتش رابرمانازل فرمایدلطفاپس ازخواندن این متن رابه گروهایی که عضوهستیدارسال کنید تاختم صلوات دسته جمعی صورت گیردان شاءالله وباران رحمت الهی نازل گردد بسم الله😔😔😔

حکایت است که پادشاهی از وزیر خداپرستش پرسید: «بگو خداوندی که تو می‌پرستی چه می‌خورد، چه می‌پوشد، و چه کار می‌کند؟ و اگر تا فردا پاسخ را نگویی عزل خواهی شد.» وزیر سر در گریبان به خانه رفت. وی را غلامی بود که وقتی او را در این حال دید پرسید که او را چه شده؟ و او حکایت بازگو کرد. غلام خندید و گفت: «ای وزیر عزیز، این پرسش جوابی آسان دارد.» وزیر با تعجب گفت: «یعنی تو پاسخ را می‌دانی؟ پس برایم بازگو.» غلام گفت: «اول آنکه خدا چه می‌خورد؟غم بندگانش را، که می فرماید من شما را برای بهشت و قرب خود آفریدم. چرا دوزخ را بر می‌گزینید؟» وزیر با تعجب گفت: «آفرین غلام دانا.» غلام ادامه اد: «دوم خدا چه می‌پوشد؟ رازها و گناه‌های بندگانش را.» وزیر با خوشحالی گفت: «مرحبا ای غلام!» وزیر که ذوق زده شده بود پرسش سوم را فراموش کرد و با شتاب به دربار رفت و به پادشاه بازگو کرد. ولی باز در سوال سوم درماند، رخصتی گرفت و شتابان به جانب غلام برگشت و سومین را پرسید. غلام گفت: «برای سومین پاسخ باید کاری کنی.» وزیر گفت: «چه کاری؟» غلام پاسخ داد: «ردای وزارت را بر من بپوشانی و ردای مرا بپوشی و مرا بر اسبت سوار کرده و افسار به دست به درگاه شاه ببری تا پاسخ را باز گویم.» وزیر که چاره‌ای دیگر ندید، قبول کرد و با آن حال به دربار حاضر شدند. پادشاه با تعجب از این حال پرسید: «ای وزیر این چه حالی است تو را؟» غلام پاسخ داد: «این همان کار خداست که وزیری را در خلعت غلام و غلامی را در خلعت وزیری حاضر نماید.» پادشاه از درایت غلام خوشنود شد و بسیار پاداشش داد و او را وزیر دست راست خود کرد.

‍ مناجات امروز🌺 با نام تو آغاز می کنم پروردگارم شروع هر لحظه را که زیباترین علت هر آغاز تویی . . .❤ خدایا🙏 درشروع هفته گره ازمشکلات همه بازکن شادی را مهمان دلها وتمام خانه ها را غرق در خوشبختی کن🌸🍃 خدایا 🙏 شروع هفته پُر برکتی برای دوستانم مقدر بفرما 🙏 آمیـــن یا رَبَّ الْعالَمین 🙏 ای پروردگار جهانیان 🙏

⛄️همیشه که نباید همه چیز ، خوب باشد ! در دلِ مشکلات است که آدم ، ساخته می شود . گاهی همین سختی ها و مشکلات ☃️ پله ای می شوند به سمتِ بزرگترین موفقیت ها 🤍 در مواقعِ سختی ، نا امید نباش . برایِ آرزوهایت بجنگ ✊ و محکم تر از قبل ، ادامه بده ...🏃‍♂ چه بسیارند ؛ جاده های همواری ، که به مرداب ختم می شوند ،🪷 و چه بسیارتر ؛ جاده های ناهموار و صعب العبوری ؛ که به زیباترین مسیر ها می رسند .🚂 تسلیم نشو ... ❗️ شاید پله ی بعد ؛ ایستگاهِ خوشبختی ات باشد 🥰 ✍نرگس صرافیان طوفان ┄┅┅❈••💓👨‍👩‍👧‍👦💓••❈┅┅┄