یک آیه یک قصه شماره 2 آیه حسادت.mp3
زمان:
حجم:
9.43M
#بچه_های_بهشت 🔸آی قصه قصه قصه 🌱
🔸 یه قصه درسته 🌱
#یک_آیه_یک_قصه
دوستان گلم بیاید دراین قصه با هداخانم سری به بازاربزنیم ببینیم چه خبره؟ 🌿🌺🌿
🔸مشاهده آیه
ومِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ
🔸سوره فلق آیه5 از شر حسود آنگاه كه حسد ورزد به خدا پناه ببرید.
┏━━━ 👦 👧 ━━━┓
@Gonchehayefatamion
┗━━━ 👦 👧 ━━
👦 👧 غنچه های فاطمیون
#داستان
#یکی_بود_یکی_نبود
کوشا کوچولو جشن تولد را خیلی دوست داشت. کوشا میدانست چند روز دیگر تولد او است برای همین تصمیم گرفت که به پدر و مادرش کمک کند.
آن روز پدر وقتی از راه رسید چند عدد بادکنک را روی میز قرار داد و از مادر کوشا خواست تا برای مراسم کوشا آنها را باد کند.
کوشا میدانست سر مادرش خیلی شلوغ است و او باید تمام کارهای مربوط به جشن تولد را انجام دهد به همین خاطر از مادر اجازه گرفت تا بادکنکها را باد کند.
وقتی پدر و مادر کوشا برای خرید از خانه بیرون رفتند، کوشا به سرعت شروع به مرتب کردن خانه کرد او میخواست برای تشکر از زحمات پدر و مادرش به آنها کمک کند.
کوشا میدانست که جشن تولد یعنی اینکه او یک سال بزرگتر شده است و هر کس که بزرگتر میشود باید رفتار بهتری با اطرافیانش داشته باشد.
وقتی پدر و مادر کوشا به خانه برگشتند متوجه شدند خانه تمیز و مرتب شده است و بادکنکها گوشهای کنار هم چیده شدهاند.
دوستان کوشا کوچولو یکی یکی از راه رسیدند و هر کدام برای کوشا یک هدیه آوردند. کوشا بعد از اینکه شمع روی کیک را فوت کرد، هدیههایش را باز کرد و با خوشحالی از همه تشکر کرد.
بعد از تمام شدن مراسم جشن تولد، وقتی تمام مهمانها خانه کوشا را ترک کرده و به خانه خود رفتند، کوشا با اینکه خسته بود، به مادر و پدرش در جمع کردن بشقابها و ظرف میوه، لیوان شربت و همه چیزهای دیگر کمک کرد. او با دقت تمام هدیههایش را در کمد خود قرار داد.
آن شب کوشا قبل از اینکه به خواب برود، با خودش احساس کرد، چقدر خوب است بچهها همینطور که بزرگ میشوند، کارهای خوب و بزرگ هم انجام دهند.
🔸داستان کوتاه ازپیامبرص🔸
روزی پیامبر ص برای نماز به مسجد می رفت. در راه، گروهی از کودکان که در حال بازی بودند، با دیدن پیامبر ص دست از بازی کشیدند و دور ایشان جمع شدند.
کودکان به علت اینکه آن حضرت همواره امام حسن و امام حسین علیهماالسلام را بر دوش خود می گرفت، از ایشان درخواست کردند تا با آنها هم بازی کند.
پیامبر ص از طرفی نمی خواست آنها را برنجاند و ازطرف دیگر مردم در مسجد منتظرش بودند و می خواست خود را به مسجد برساند.
بلال که در مسجد همراه مردم منتظر پیامبر ص بود با دیر کردن پیامبر ص نگران شده و به طرف خانه ایشان حرکت کرد....
بلال در راه به جست وجوی پیامبرص پرداخت و پس از مدتی، آن حضرت را در حال بازی با کودکان دید. خواست کودکان را از طرف ایشان دور کند ولی پیامبرص مانع شد و فرمود: ✨«برای من دیر شدن زمان نماز، از ناراحتی کودکان بهتر است.»✨ آن گاه از بلال خواست تا به خانه ایشان برود و برای کودکان چیزی تهیه کند تا آنها پیامبر ص را رها کنند. بلال رفت و پس از جست وجو،تعدادی گردو پیدا کرد. پیامبرص آنها را میان کودکان تقسیم کرد و بدین گونه کودکان راضی شدند تا آن حضرت را رها کنند.
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
#حدیث_تربیتی
اگر دوست داری که خداوند عمرت را زیاد کند، پدر و مادرت را شاد کن.
امام صادق علیه السلام
وسایل الشیعه
┏━━━ 👦 👧 ━━━┓
@Gonchehayefatamion
┗━━━ 👦 👧 ━━
👦 👧 غنچه های فاطمیون
#شعر
میهن ما بهشته
من عاشق ایرانم
هستم یه دانش آموز
درسامو خوب می خوانم
🔷🔸💠🔸🔷