2⃣ا
🦋🦋🦋
خانم فاطمه بنت حزام از یک خانواده ی خیلی شجاع بود .🦋🦋🦋
او خانمی بسیار مهربون وفادار بودند 🌸😍
🦋🦋🦋
وقتی خواستند وارد خانه ی مولا علی علیه السلام بشوند
گفتند باید از حضرت زینب سلاماللهعلیها اجازه بگیرند🌹 و بعداز اجازه ی ایشون وارد خانه شدند.🌹
🦋🦋🦋
بانو فاطمه چون هم نام با مادر امام حسن وامام حسین علیهمالسلام بودند از امام علی علیهالسلام درخواست کردند که یک نام دیگه ای برای ایشون انتخاب کنند تا بچه ها با شنيدن نام فاطمه ناراحت نشوند.💚❤️💚
مولا علی جون هم اسمشون رو گذاشتن ام البنین یعنی مادر پسرها❤️❤️❤️💚
#داستان_حضرت_امالبنین
#ام_البنین
•┈┈••••✾•🌿🏴🌿•✾•••┈┈•
#ادامه_دارد.
3⃣ا
🦋🦋🌸🦋🦋
خانم ام البنین چهار تا پسر به دنیا آوردند،😍 یکی از این پسرها «حضرت عباس» بود که از همه پسرها بزرگتر هم بود؛🦋 سه تا برادر کوچکترش هم «عبدلله»، «عثمان» و «جعفر» نام داشتند.🦋
خانم امالبنین جون،
به فرزندان حضرت فاطمه سلام الله علیها احترام زیادی می گذاشتند🦋🌸
به پسرهای خودش هم همیشه میگفت به حسن و حسین و خواهراشون احترام بذارن؛
🌸🌸🌸
🦋 مثلا وقتی سر سفره مینشستن و امالبنین میخواست برای هرکس غذا بکشه، اول برای برای بچههای حضرت فاطمه غذا میکشید!
🌸🌸🌸
بچههای حضرت ام البنین هم که با بچههای حضرت فاطمه برادر و خواهر بودن، 💚به جای اینکه مثلا صداشون کنن داداش یا خواهر، اونها رو خیلی با احترام صدا میکردن؛ 💚
💚مثلا حضرت عباس امام حسین را همیشه «آقای من!» صدا میکرد.
با این که خیلی باهم صمیمی بودند💚، ولی اونقدر مودبانه رفتار میکرد که حتی ایشان رو به اسم هم صدا نمیکرد.💚
#داستان_حضرت_امالبنین
#ام_البنین
#مادر_ادب
•┈┈••••✾•🌿🏴🌿•✾•••┈┈•
#ادامه_دارد...
🔔🔔
#زنگ_مدرسه
#بیایید_مدراس_مان_را_مهدوی_کنیم
🔹مهدوی سازی کلاسها بوسیله انتخاب نام های مهدوی
🔹 نصب پوستر و احادیث مهدوی و انتظار
🔹برگزاری مسابقات مهدوی :
نامه به امام زمان (عج)،جدول مهدوی،پرسش و پاسخ مهدوی،دل نوشته مهدوی
🔹ایجاد یک کتابخانه کوچک مهدوی شامل کتب امام زمانی
🔹مهدوی سازی محیط مدرسه بویژه نماز خانه
🔹درست کردن یک صندوق صدقه به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (علیه السلام)
🔹برپایی نشریه دیواری با موضوع امام زمان (ارواحناه فداه)
🔹برگزاری جشن نیمه شعبان
🔹برپایی خیمه های انتظار
🔹اسم صف های بچه ها رو امام زمانی کنن (مثل:خادمان امام زمان ،پیروان مهدی ،عاشقان مهدی و...)
#ادامه_دارد...
✦࿐჻ᭂ🌿🌺🌿჻ᭂ࿐
#آمر_کوچولو_تربیت_کنیم
┏━━━ 🌺 🍃 ━━━┓
@Gonchehayefatami
┗━━━ 🌺🍃 ━━
🌺🍃غنچه های فاطمی
🔆@aamerin_ir
غنچه های فاطمی
🔔🔔#زنگ_پرسش_و_پاسخ 📌#قسمت_اول 🅾سوال شما: از کارشناسان محکمات میخواستم بپرسم آیا ما به امام و راهنم
🔔🔔 #زنگ_پرسش_و_پاسخ
📌#قسمت_دوم
🅾پرسش؛
🔺چرا امام زمان علیه السلام مخفیانه بدنیا آمدند ⁉️
✅ پاسخ ما:
🔸پیامبر و دیگر امامان علیه السلام مژده تولد امام زمان را قبل ازمیلادشان داده بودند و فرموده بودند کسی بدنیا می آید که به حساب همه ستمگران می رسد و دنیارا پراز عدل و داد می کند به همین دلیل زورگویان زمانه ،خانه ی امام حسن عسگری (پدر امام زمان ) را محاصره و حتی جاسوسانی گماشته بودند تا اگر زنی باردار را دیدند خبر دهند ؛ولی به اذن خدا مادر حضرت بدون اینکه علامت بارداری در ظاهرشان مشخص باشد حضرت را مخفیانه بدنیا آوردند.
🔸در میان پیامبران حضرت موسی علیه السلام هم داستانی مشابه داشته و به صورت مخفیانه بدنیا آمده ودر خانه خود فرعون بزرگ شده که این نشان از قدرت خداوند داردو هیچ کس نمیتواند جلوی قدرت خداوند را بگیرد.
#ادامه_دارد
✦࿐჻ᭂ🌿🌺🌿჻ᭂ࿐
#آمر_کوچولو_تربیت_کنیم
┏━━━ 🌺 🍃 ━━━┓
@Gonchehayefatami
┗━━━ 🌺🍃 ━━
🌺🍃غنچه های فاطمی
🔆@aamerin_ir
#داستانک
"همسایه واحد بغلی!"
🔸قسمت اول
🐌🥦🐌🥦🐌🥦🐌
🌺🌱امروز 🌤ترنم خیلی کلافه شد.خانواده👨👩👧👦 ترنم آپارتمان🏢 نشین بودند.ترنم به همراه پدر مادر و خواهربرادرش در یک آپارتمان 🏢شلوغ زندگی می کرد که هیچ کس مراعات حال همسایه اش را نمی کرد.هر روز یک ماجرا داشتند.یک روز🌤 از مگس های سطل آشغال🗑 همسایه که همیشه بیرون از واحدشان میگذاشتند در امان نبودند
🌺🌱یک روز 🌤هم از خراب شدن آسانسور توسط بچه های👶👧 همسایه دیگر که آسانسور را با وسایل شهربازی🎡🎢 اشتباه گرفته بودند و اسباب بازیشان 🏓🎣شده بود آسایش نداشت.
🌺🌱یک شب از صدای جاروبرقی همسایه طبقه بالایی که تازه ۱۲شب هوس جارو زدن می کرد.الان هم ترنم حسابی دیرش شده بود و کلافه بود.آقای بی ملاحظه همسایه ماشینش🚘 را درست جلوی ماشین🚙 بابای ترنم پارک کرده بود و بابا 👱♂نمیتوانست ماشین را از پارک در بیاورد❗️
🌺🌱بابا👱♂ از ترنم عصبانی تر😡 بود.ترنم به بابا پیشنهاد داد که دوتایی بروند و ماشین🚘 را لگد مال👣 کنند تا صدای 🔊آژیر ماشین🚙 همسایه در بیاید و صاحبش بیاید پایین.اما هر چه به در و پیکر ماشین🚘 کوبیدند صدایی 🔊در نیامد و تازه فهمیدند🤔 ماشین دزدگیر ندارد❗️
🌺🌱در این لحظه ترنم چشمش 👁به جلوی شیشه ماشین🚘 افتاد که یک کاغذ 🔖بود و یک شماره موبایل در آن قرار داشت و پایینش نوشته بود در صورت مزاحمت تماس بگیرید.🙂🙃
🌺🌱ترنم شماره را به بابا 👱♂نشان داد.بابا هم فوری به شماره زنگ زد و وقتی که صاحب ماشین🚙 گوشی را برداشت شروع کرد به حرف های تیز و تند زدن🌶.صاحب ماشین 🚙بعد از چند دقیقه سر و کله اش پیداشد.😊
🌺🌱ترنم انتظار داشت یک سبیل کلفت بی ادب بیاید پایین اما اینطور نبود.😊😉صاحب ماشین🚘 معذرت خواهی کرد که ماشین را اینطور پارک کرده.پدر👱♂ ترنم که هنوز عصبانی 😡بود گفت آخه مرد حسابی چرا اینجا پارک کردی❗️جای دیگه نبود⁉️
🌺🌱صاحب ماشین🚘 که خیلی مودب نشان می داد عصبانیت😡 پدر ترنم را نادیده گرفت و به آرامی گفت آقا دیشب 🌛که از بیرون برگشتیم، یکی از همسایه ها 🏢مهمان شهرستان داشت و کلی ماشین 🚙🚗🚘جای پارک ما پارک شده بود.ماشینو مجبور شدم 😟بذارم جلوی ماشین شما و یه شماره تماس بذارم تا مزاحمت نباشه...😊😆
🌺🌱بابای👱♂ ترنم که انگار هنوز عصبانی😡 بود گفت...
🐌🥦🐌🥦🐌🥦🐌
🌸سرکارخانم هاشمی
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••
#امام_زمان مهربانم هرلحظه منتظراومدنتون هستم😍
#ادامه_دارد
#آمر_کوچولو_تربیت_کنیم
┏━━━ 🌺 🍃 ━━━┓
@Gonchehayefatami
┗━━━ 🌺🍃 ━━
#قهرمان_من
قسمت اول
🔅چند روزی مانده بود به اول ماه محرم 🏴 که خبری همه بچه ها را غافلگیر گرد، خبر شهادت🌷 پدر زینب کوچولو 😢
پدر زینب مدافع حرم بود💚، او در جنگ با دشمنان اسلام شهید شده بود👌
بچه ها همه با هم قرار گذاشتند که عصر به دیدن زینب کوچولو بروند،
همه بچه ها لباس عزای خود را برای ماه محرم اماده کرده بودند،چند روز زودتر پوشیدند
عصر انها به خانه زینب کوچولو رفتند، در حالیکه هر کدام شاخه گلی🌹 در دست داشتند،
مادر زینب رو به بچه ها کرد و گفت: وقتی کوله🎒 پشتی پدر زینب را برایمان اوردند نامه ایی✉️ از یکی از کودکان شیعه شهر آمُرلی در ان بود که با صدای بلند مشغول خواندن شد:
سلام بچه های ایران من یکی از کودکان رنج کشیده شهر آمُرلی هستم😔 دشمنان بی رحم شهر ما را محاصره کردند و اجازه ندادند به ما اب و غذا 🍚برسد.
هنگامی که ما در کوچه ها مشغول بازی بودیم تیر و خمپاره ها از بالای سرمان عبور میکردند😞 ما نمیترسیدم اما نگران دوستانمان در محل های دیگر بودیم،😞 انگار دوباره روز #عاشورا شده بود ، دشمن بد کار اب را بر روی مردم شهر بست، و در هوای گرم تابستان دیگر ابی برای خوردن نداشتیم😞
در ان زمان مردی دلاور و نترس با کوله باری سرشار از عشق به کودکان💚 و امام حسین ع🌟 با هلی کوپتر 🚁از روی دشمنان شهر عبور کرد، و خود را به مردم مظلوم شهر آمُرلی رساند،
خانه هایمان🏠 داشت خراب میشد، و هر روز امیدمان کمتر میشد، که سرداری ایرانی🌷 با دلی بی نهایت بزرگ برای حمایت از ما امد ، او کسی نبود جز حاج قاسم سلیمانی☀️ ،او قهرمان شهر ما شد، انگار با حضورش دل همه ارام گرفت☺️
#ادامه_دارد....
#حاج_قاسم
#ایران_قوی
#آمر_کوچولو_تربیت_کنیم
┏━━━ 🌺 🍃 ━━━┓
@Gonchehayefatami
┗━━━ 🌺🍃 ━━
#رمضان_مهدوی
سلام به میهمانی خدا
قسمت اول
چقدر زمین زیبا شده بود🤩
درختان 🌳 شکوفه های🌸 رنگارنگ خود را به مردم هدیه داده بودند 😊
خورشید🌝 رنگ دیگری به خود گرفته بود☺️
آسمان هم به ابی بی کرانه اش عمق داده بود😍
چه خبر شده بود که زمین و اسمان اینقدر شاد بودند⁉️
شاد و مبهوت به شادی های دور و برم خیره شده بودم که روز 🌕گذشت و جای خود را به شب داد🌑
ستاره ها⭐️ چشمک زنان خندیدند😄 و چراغ های خوش رنگ مسجد🕌 شروع به خودنمایی کردند😍
رو به مادربزرگم کردم و گفتم:
مادر بزرگ ! چرا مردم اینقدر خوشحال اند‼️
مادربزرگ گفت:
خدا همه مردم را به یک میهمانی بزرگ دعوت کرده است 😇
با تعجب گفتم: میهمانی؟ یعنی ما میهمان خدا میشویم⁉️
لبخندی زد و همین طور که عینک👓 را از چشماهایش بر میداشت گفت:
بله عزیز دلم، همه مردم دنیا به میهمانی خدا دعوت شده اند😌
این بار جدی تر رو به مادر بزرگ کردم و گفتم:
یعنی چه؟ یعنی میرویم خانه خدا😳
مادربزرگ بلند خندید و گفت: بله مگر مسجد🕌 خانه خدا نیست؟ به برکت این روز ها مردم به بیشتر به مسجد ها 🕌سر میزنند👏
هنوز گیج و منگ بودم که مادربزرگ متوجه شد و گفت:
عزیز دلم این ماه ، ماه میهمانی خداست.😇
خدا در این مهمانی، از همه مردم با جایزه های🎁 بزرگ پذیرایی میکند😍
مثلا به هرکس یک آیه قران بخواند ، به اندازه کل قران📖 پاداش میدهد 🤩
حالا اگر دوست داری از میهمان های خوب این ماه 🌛باشی بلند شو تا برای نماز جماعت به مسجد🕌 برویم ☺️
#ادامه_دارد...
┏━━━ 👼🏻🌙 ━━━┓
@aamerin_ir
┗━━━ 👼🏻🌙 ━━