پیکر سوختهاش روسفیدم کرد!
«حبیب مرخصی که آمد، غصهام گرفت. دستش در مانور آمادهسازی شکستهبود و در گچ بود. البته نگرانیام برای دست شکستهاش نبودها. فقط مدام میگفتم: حبیب جان! چرا از همرزمانت عقب افتادی...؟! آتش او از من تندتر بود. برای همین، ۳روز بیشتر نماند و با همان دست شکسته دوباره برگشت منطقه. این آخرین دیدارمان بود و کمی بعد خبر آمد حبیب هم شهید شده. ۲۰ روز چشم انتظاری کشیدم تا پیکرش آمد. آن هم چه پیکری... سوخته و متلاشیشده. تا پیکرش را دیدم، یاد روز تدفین مجید افتادم. آن روز وقتی گفتم بهخاطر سالم بودن پیکر پسرم، از حضرت زینب (س) خجالت میکشم، حبیب کنارم ایستادهبود. حالا احساس میکردم با این پیکر سوخته، خواسته مرا پیش خانم (س) روسفید کند...»
راوی: اُمالبنینِ زمان مادر شهیدان
امیر ، مجید و حبیب آقاجانلو
#بر_دامن_مادر_شهیدان_صلوات
#کانال_شهدای_گمنـــــام_کمالشهر
☑️ @Goomnami