دختر اسنپی💚👱♀️
#665 _نگفتی چون فکرمیکنم به توافق رسیدیم و قرار شد نری! _اما من که گفتم فقط واسه اینکه ببینم کارشون
#666
گند زده بودم.. اونقدری واسه بهار شناخته شده بودم که تا چیزی رو ازش مخفی میکنم فورا میفهمه!
اما هیچ جوره نمیتونستم حقیقت رو بهش بگم
چون میدونستم اگه بفهمه با رضا همدست شدم واسه همیشه قیدم رو میزنه!
_امامن فکرمیکنم این همه شکاکی حقم نباشه و داری ناحقی میکنی!
_گلاویژژ!!!! توراه میری من میفهمم مقصدت کجاست واسه من ادا درنیار!
_خیلی خب! تو اینجوری فکرکن.. فکرکن بهت دروغ گفتم و مصاحبه کاری نبودم!
_اونو که فکرنمیکنم مطمئنم.. مهم اینه کجا بودی که مجبوری بخاطرش به من دروغ بگی!
هیچ جوره امکان نداشت راضی بشه.. باید یه فکردیگه میکردم..
مطمئنا دیدن عماد بهتر ازدیدن رضا بود وچاره ای جز عماد واسم نموند..
_باشه قبوله.. نمیشه ازت چیزی رو مفخی کرد، قبول!
امامن چیکار کنم؟ خودت مجبورم میکنی.. همین اخلاق گندته که باعث میشه ازت بترسم و مجبوربه دروغ گفتنم میکنی!
_مگه من چیکارت کردم؟
همیشه توهرکاری ازت حمایت کردم و کنارت بودم.. کدوم دفعه پشتت روخالی کردم وحامی نبودم که اینجوری رفتارکنی؟
_نگفتم حامی نبودی قربونت برم..
گفتم ازت میترسم وواسه اینکه عصبی نشی مجبورمیشم!
_قبلا عصبی نمیشدم؟ الان میشم؟ گلاویژ داشتیم؟