eitaa logo
دختر اسنپی💚👱‍♀️
6.8هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
3هزار ویدیو
1 فایل
﷽ 💚رمان آنلاین دختر اسنپی🦠 🌱روزانه ۱ الی ۲ پارت🐢 🌿🍀تبلیغات👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
دختر اسنپی💚👱‍♀️
#716 سری به نشونه منفی تکون داد و بادلخوری گفت: _نمیخوام.. دیگه دلم باهاش صاف نمیشه.. دیگه نمیخوام
کلافه چنگی به موهام زدم و اومدم حرف بزنم که صدای زنگ موبایلم مانعشم شد.. گوشیمو از جیبم بیرون کشیدم و نگاهی به شماره اش انداختم.. "صحرا" چشمام گرد شد.. صحرا چرا داره به من زنگ میزنه؟؟ شماره و اسم روی صفحه ی گوشی از چشم رضا دور نموند.. جواب دادم؛ _الو؟ _الو سلام.. ببخشید بی موقع زنگ زدم خواب که نبودی؟ _نه خواهش میکنم.. نه نه.. خواب نبودم.. جانم؟ _عماد عزیز مشکلی داره؟؟ _یعنی چی؟ چیزی شده؟؟ عزیزحالش خوبه؟ _نه نه.. چیزی نشده نگران نشو.. عزیزحالش خوب خوبه.. _الان کجاست؟ _همین چنددقیقه پیش خوابید.. گفتم که چیزی نشده.. اما امشب عزیز یه جوری بود.. احساس کردم یه مشکلی هست که هرچی باهاش حرف میزدیم انگار تو این عالم نبود و حواسش کلا یه جای دیگه بود! _آهان.. نمیدونم والا.. من که متوجه چیزی نشدم.. _توحالت خوبه؟ _من؟؟ آره.. من خوبم.. چطور؟ _منظورم اینه که اوضاع زندگی روبه راهه؟ شاید نگران تو باشه! _نه بابا.. من که خوبم.. خداروشکر همه چی خوبه و مشکلی نیست.. واقعا نمیدونم مشکلش چیه.. فردا ازش میپرسم! _خب خدارو‌شکر.. نه نمیخواد چیزی بگی.. اصلا حتی از زنگ زدن من هم چیزی نگو.. باشه؟ نمیخوام معذبش کنم..! _اوکی.. پس اگه خبری شد به من اطلاع بده!