دختر اسنپی💚👱♀️
#716 سری به نشونه منفی تکون داد و بادلخوری گفت: _نمیخوام.. دیگه دلم باهاش صاف نمیشه.. دیگه نمیخوام
#717
کلافه چنگی به موهام زدم و اومدم حرف بزنم که صدای زنگ موبایلم مانعشم شد..
گوشیمو از جیبم بیرون کشیدم و نگاهی به شماره اش انداختم.. "صحرا"
چشمام گرد شد.. صحرا چرا داره به من زنگ میزنه؟؟
شماره و اسم روی صفحه ی گوشی از چشم رضا دور نموند..
جواب دادم؛
_الو؟
_الو سلام.. ببخشید بی موقع زنگ زدم خواب که نبودی؟
_نه خواهش میکنم.. نه نه.. خواب نبودم.. جانم؟
_عماد عزیز مشکلی داره؟؟
_یعنی چی؟ چیزی شده؟؟ عزیزحالش خوبه؟
_نه نه.. چیزی نشده نگران نشو.. عزیزحالش خوب خوبه..
_الان کجاست؟
_همین چنددقیقه پیش خوابید.. گفتم که چیزی نشده.. اما امشب عزیز یه جوری بود..
احساس کردم یه مشکلی هست که هرچی باهاش حرف میزدیم انگار تو این عالم نبود و حواسش کلا یه جای دیگه بود!
_آهان.. نمیدونم والا.. من که متوجه چیزی نشدم..
_توحالت خوبه؟
_من؟؟ آره.. من خوبم.. چطور؟
_منظورم اینه که اوضاع زندگی روبه راهه؟ شاید نگران تو باشه!
_نه بابا.. من که خوبم.. خداروشکر همه چی خوبه و مشکلی نیست.. واقعا نمیدونم مشکلش چیه.. فردا ازش میپرسم!
_خب خداروشکر.. نه نمیخواد چیزی بگی..
اصلا حتی از زنگ زدن من هم چیزی نگو.. باشه؟ نمیخوام معذبش کنم..!
_اوکی.. پس اگه خبری شد به من اطلاع بده!