eitaa logo
دختر اسنپی💚👱‍♀️
6.8هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
3هزار ویدیو
1 فایل
﷽ 💚رمان آنلاین دختر اسنپی🦠 🌱روزانه ۱ الی ۲ پارت🐢 🌿🍀تبلیغات👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
دختر اسنپی💚👱‍♀️
#718 باصحرا خداحافظی کردم و برگشتم پیش رضا وبادیدن قیافه ی برزخی رضا فهمیدم که سوتفاهم پیش اومده..
دوساعت بعد.. درحالی که همه بدنم داغ و خیس عرق شده بود، پیراهنم رو از تنم درآوردم و گفتم: _من نمیدونم چطوری میشه اما باید یه کاری کنیم برگرده.. _یه سوال بپرسم راستش رو میگی؟ بدون حرفش نگاهش کردم و با اشاره ی سر تایید کردم و منتظر پرسیدن سوالش شدم.. _اگه باورش نکردی و هنوزم فکرمیکنی اون عکس ها واقعی بوده، پس چرا میخوای برگرده؟ لبخند غمگینی زدم و آخرین لیوان هم سرکشیدم وبا مکث طولانی گفتم: _اونقدر میخوامش که فکرمیکنم حتی اگه میفهمیدم قبلا ازدواج کرده بازم می بخشیدمش! اون لعنتی یه جوری خودشو توقلبم جا کرده که حس میکنم اگه نباشه این قلب دیگه نمیزنه.. انگار بدون اون زندگی وحتی دنیارو نمیخوام.. این دفعه نوبت رضا بود که توی سکوت نگاهم کنه! _چیه؟ چرا اونجوری نگاه میکنی؟ باور کردن حرفام سخته مگه نه؟؟ بدون تعارف باسر تایید کرد وگفت: _آره.. باور حرفات سخته.. دلم میگه باور کن و مغزم مخالفت میکنه.. _میتونی باور نکنی.. اما نمیتونی کمکم نکنی.. باید یه کاری کنیم.. باید اون لعنتی بیاد پیشم دوباره