امروز قراره کلی اطلاعات خفن درباره کاراکترها، آرت ازشون، مصاحبه با نویسنده و افرادی که کاراکترا ازشون اقتباس شده و ازین کارای باحال داشته باشیم.
اینم هشتگ های برنامه امروز برای دسترسی راحت تر:
#Green_Hope_Info
اطلاعات خفن مفن درباره داستان و شخصیت هاش.!
#Green_Hope_Art
آرت ها و تصاویری از شخصیت ها.!
#Green_Hope_interview
مصاحبه های مربوط به رمان.!
💚 #green_hope | @Green_text
{مصاحبه با منبع اقتباس شخصیت یوکو}
1. سلام. خودتونو معرفی بنمایید جناب.
سلام متقابل، یوروشونم😂ملقب به یوچان.
2. نظرتون درباره داستان امید سبز چی بود؟
منی که تازه با اشک تمومش کردم+
چون سبز بود دوستش داشتم اره. ولی جدا از شوخی دارم فکر میکنم کمتر داستانی پیدا میشه که جمع بندی مناسبی داشته باشه.
اینکه از بچگی منافع خودت رو کور کنی و زندگی راحتت رو به خطر بندازی و خودت رو توی اینده ات نبینی.
اینی که توی زمین دشمن یکی از نیروهاشون باشی و بخوای به خانواده ی خودت به اجبار اسیب بزنی و حتی نتونی اون لحظه احساساتی از خودت بروز بدی.
اینی که فکر میکنی بدردنخوری و باید ساکت بمونی و همه چی رو قایم بکنی تا به کسی ضرری نرسه اما نتونی
این سه تغییرات اساسی شخصیت های داستان بود.
و این تغییرات، برای خودشون نبود. این چیزی بود که خیلی دوست داشتم.
یعنی در واقع انگار کل زندگیشون برای خودشون نبود😂
3. همونطور که مستحضرید نویسنده شخصیت یوکو رو از شما اقتباس کرده. پس ازونجایی که این فقط یه اقتباسه، ما انتظار شباهت بین شخصیت یوکو و شما رو نداریم. ولی با این وجود دوست دارم ازتون بپرسم که چقدر با شخصیت یوکو احساس همزاد پنداری داشتید؟
توی بخش کمک به عزیزانش اره، به شدت همزاد پنداری کردم. و پس زدن خودش، اره اینم میدونستم که به شدت خودمم. یوکو شخصیتیه که حس می کنم هم برای نویسنده،هم برای خواننده،و حتی خود من، چیزایی داره که گفته نشدن و اصلا گفتنی نیستن. از اونایی که پشت پرده کمک رسانن؟همچین چیزی. ولی حس کردم سوسول تر و احساسی تر از خودم بار اومده. بقولی... توی پر قو بزرگ شده؟و اینکه بچه همش خودداری میکرد، من بودم بجاش قرار بود یجوری همه رو کتک بزنم که......بیخیال😂
4. کدوم پارت (یا پارت ها) رو بیشتر دوست داشتید و ارتباط عمیق تری باهاش برقرار کردید؟
پارت های هشتاد به بعد برام جالب بود. و اگه بخوام پارت منتخب خودمو انتخاب کنم، بیشتر برمیگرده به اونجایی که یوکا به برادر خودش به اجبار اسیب زد. سخت ترین قسمتش از نظرم همون جا بود. یا وقتی دست یوتا از تنش جدا شد اینطوری بودم که: وات د هل؟!!! من گفتم نکشش، زدی قطع العضوش کردییی؟
5. همونطور که می دونید هر پارت مزین به یه تصویر شده بود. تصویر کدوم پارت (یا پارت ها) رو بیشتر دوست داشتید؟
ازونجاییکه الزایمر دارم...
رفتن یه دور دیگه نگاه کردن......+
پارت های 64،62،52،43
6. بنظرتون چرا نویسنده شما رو برای اقتباس یکی از شخصیت های اصلی اش انتخاب کرده بود؟
کمبود سوژه...؟🗿😂شاید چون برای ایده ی توی ذهنش نیاز به همچین کسی داشت؟یا اینکه شناخت کافی واسه اقتباس وجود داشت؟سوال سختیه
7. ازونجایی که منبع اقتباس یه شخصیت مهم بودید، کجاها پارتی بازی کرده و نظر خودتون رو درباره روند داستان به کرسی نشوندید؟
(یه سوال شیطنت وار هم بپرسیم دیگه.😂)
والا من که اصولا اهل پارتی بازی نیستم مثلا🗿😂احتمالا نکشتن کارکترا
مظلوم نمایی در انظار عمومی، مثلا گیوتین نذاشته بودم وسط و با لبخند نگاه نکرده بودم که اگه میخواین خودتونو بکشین بیاین گیوتین اماده ست.
کلا سنپای و کونیکوی عزیزم به شدت به خودکشی توی داستان های مختلف علاقمندن. حالا که فکرشو میکنم جالبه یه intj و یه entp، از یه isfp حساب میبرن و نظرمو توی مسائل خلاف خواسته شون لحاظ میکنن، جالبه....🗿
8. در آخر هرچه می خواهد دل تنگتون ذکر کنید.
حرف که...
بسوزه پدر امتحانا که همه ی حرفا رو برای خودش برده🗿البته من کلا همیشه فاقد حرفم، حرفامو میبرم پیش خودم.
💚 #Green_hope_Interview | @Green_text
8. در آخر هرچه می خواهد دل تنگتون ذکر کنید.
میخواستم تو سوال قبل بگم ولی اینجا میگم . تراژدی اش کم بود😂اونقدر که باید به یوکا فشار روانی وارد نشده و زیادی گل و بلبل تموم شد😔🤌🏻تازه من هنوز ناراضی ام یعنی چی یوتای پدرصلواتی رفتی ممدبقال شدی ، بقالی سر کوچه رو ازم گرفتی 😒
پ.ن ۱ : از طرف یوکا بهتون میگم . مهم نیست چقدر سخت باشه شوخی و خنده است که سختی هارو نرم میکنه تا بگذرند . باعث ادامه حیات مون میشه :) شاید راه یوتا این بود که از خانوادش با قدرت محافظت کنه یا یوکو راهش با سکوت کردن و تلاش برای نگران نکردن خانوادش بود ولی یوکا شوخی و خنده رو سلاح اصلی خودش کرده بود . مهم نیست چه اسلحه ای هرکدوم انتخاب کردن هرکدوم برای محافظت از خانواده شون حتی تا فراموش کردن خودشون ، تنهایی کشیدن و مبارزه با خواست قلبی شون هم دست زدن تا واقعیت شیرینی مثل خانواده رو در امان نگهدارن:))))
پ.ن۲ : یکم درمورد شخصیت داستانم بگم اگر نویسنده ناناحت نمیشه😔❤️شخصیت یوکا شخصیتی بود که اول کار به عنوان فرزند خوانده فرمانده ارشد زندگی می کرد تا اینکه تو روز تولدش متوجه میشه که بی کس و کار نیست و بهترین دوستش برادرشه و پدر مادرش افراد مهم کشور ولی خب این شیرینی به سرعت با توطئه شوهرعمه اش تلخ میشه و از خانواده اش جدا میشه . چند وقت بعد هم فرمانده کشته میشه و تا زمانی که دوباره یوکو رو ببینه هم کم سختی ندیده ولی کسی رو نداشته که از این سختی ها دم بزنه ولی از طرف من میتونم بگم اگر واقعا من یوکا بودم سخت ترین لحظه نه زمان آتش سوزی یا زندانی شدن تو کشور همسایه یا مرگ دنکی نبود سخت ترین لحظه شاید زمانی بود که یوکو رو دید و نتونست سخت بغلش بکنه و بگه که برادرش اینجاست و یوکو همه چیز و حتی برادرش رو فراموش کرده بود:)))
پ.ن ۳: نقطه پایانی و اوج داستان برای کارکترم مرگ دنکی بود (یه لحظه حس بازیگرا بهم دست داد😂😂😂) خب میشه گفت به نوعی سخت بود کسی که از کودکی بهش تعلق خاطر داری رو از دست بدی ولی چیزی که هست کنار اومدن با همین سختی بود که یوکا انجام داد و تنها کسی بود که آخر داستان رو تعریف کرد . حاضرم شرط ببندم یوکا موقع تشییع جنازه هم گریه نکرده و فقط در سکوت با دنکی وداع کرده🙂
پ.ن ۴ : توجه کردید هر سه تا بچه خیلی خودخور تشریف داشته و به خودشون اندک توجهی نمی کردن ؟ مخصوصاً یوتا و یوکو فلان فلان نشده(من از بس شخصیت عاقلی دارم کمتر به این واقعه دچار شدم مگه نه😔❤️؟)
پ.ن۵: این سختی ها و مشکلاته که پایه و اساس بزرگی و کماله. زندگی به این سه نفر سخت گذشت ولی اشخاص برجسته ای شدن . اگر زندگی برای شما هم داره سخت می گذاره باید بهتون تبریک بگم🙂
پ.ن آخریه دیگه واقعا میرم 🙂😂: چی میشه قسمت بشه تراژدی رولم رو براتون بگم روحتون شاد بشه 😔😔😔😂😂تا درودی دیگر بودرود .
وی به غار خودش بازمی گردد!
...
پ.ن قول میدم آخری باشه😂: یوتا کپی خود نویسنده است همینقدر رومخ و مرتیکه زامبی با اون کله کچلش
پ.ن مصاحبه گر: من با تو کار دارم جناب، بذار امروز تموم شه.
💚 #Green_hope_Interview | @Green_text
۱. سلام علیکم . لطفاً خودتونو معرفی کنید بقیه بدونن دارن مصاحبه کی رو میخونن.
- سلام خدمت کونیکو، برادر گرامی. ساکورا هستم نویسنده داستان امید سبز. در خدمتتونم.
۲. به عنوان نویسنده چی شد که لامپ بالا سرت منور شد؟
- مثل همه داستانای دیگه ای که نوشتم، ایده اش اومد توی ذهنم. و ازونجایی که نزدیکای تولد یه بنده خدا بود، گفتم شروع کنم به نوشتنش و به مناسبت تولدش تقدیم کنم بهش.
در اصل قرار بود یه سناریو کوتاه با ۱۰، ۱۵ قسمت باشه که تا روز تولد ایشون توی مهرماه به پایان برسه.😂
اما یهو شد ۸۵ قسمت...😂😂😂
۳. ظاهراً شخصیت یوتا رو از خودت اقتباس کردی ، چی شد به این نتیجه رسیدی و تا چه حد شبیه خودته؟
- این اولین داستانی بود که با اقتباس از آدمای اطرافم نوشتمش. در اصل می خواستم داستانی بنویسم با اقتباس از آدمای نزدیک زندگیم. و خودم روهم آوردم وسط.
قطعا چون اقتباسه یه مقدار رو شبیه هست، ولی نمیگم چقدر. 😂 خودتون حدس بزنید که چقدر ممکنه شبیهم باشه.
۴. کدوم پارت (یاپارت ها) رو بیشتر دوست داشتی و ارتباط عمیق تری باهاش برقرار کردی ؟ (مشخصه پارت هایی که خواهر برادرت کتکت زدن😔🤌🏻)
- از دست تو...😂
اونکه قطعا، صحنه های مورد علاقم اونا بودن.
بطور کلی قسمتای خیلی زیادی رو دوست داشتم.
به طور کلی فلش بک ها رو خیلی دوست داشتم، چون چیزهایی از زندگی و احساسات سه شخصیت اصلی رو شد که حتی خود من نویسنده رو در داستان غرق کرد.
و جدا ازون، از قسمت 81 (سیر تحولی یوکو که خیلی خیلی دوستش داشتم) تا 85 (آخر) رو خیلی دوست داشتم.
پارت های دیگه ای روهم خیلی دوست داشتم که برای اینکه این متن طولانی نشه به شماره شون بسنده میکنم خودتون رجوع کنید:
قسمت 14 و اون امیدی که با اومدن یوتا در دل یوکو زنده شد؛
قسمت 15 و اون مکالمه زیبای یوتا و یوکو در آخر قسمت؛
قسمت 24 رو که واقعا توش غرق شدم، که یوکو احساسات غلیان یافته درونش رو بازگو میکرد؛
قسمت 35 و اینکه بالاخره یوکا میتونست شیطنت های نهفته اش توی طی این همه سال رو بیرون بریزه؛
قسمت 38 که اصلا پتانسیل اینو داشتم گریه کنم، خصوووصا سر این دیالوگ یوکا که: تو همه این مدت عاشق مادرت بودی... :) ؛
قسمت 41 و تجدید دیدار برادرها بعد مدتها؛
قسمت 42 و مکالمه خفن یوکا و یوتا؛
قسمت 43 که واقعا قشنگ بود و اون احساسات به زور سرکوب شده ی یوکا و اون جمله اش که: قول میدم یروزی در آغوش بگیرمت! ؛
قسمت 46 که یوکا مجبور شد علارغم میل درونیش به یوتا صدمه بزنه؛
قسمت 47 و اون دیالوگ یوکا که: نمی دونستم دارم برای کدومشون گریه میکنم.. ؛
قسمت 48 و بازهم فشاری که یوکا کشید؛
قسمت 50 خصووووصا اون آخر پارت که واقعا قشنگ بود و یوکا از یوتای بیهوش خواهش میکرد به هوش بیاد؛
قسمت 53 و نگرانی های یوکا و اینکه چقدر خودشو بخاطر کاری که حق هم داشت سرزنش کرد؛
قسمت 58 و تجدید دیدار برادرها، و خصوصا آخرش که که یوتا خودشو بخاطر یوکا سرزنش می کرد؛
قسمت 60 و مکالمه جذابشون ؛
قسمت 62 و احساسات یوتا ؛
قسمت 63 که یوتا در دل التماس می کرد یوکا اونو بکشه و جون خودش و یوکو رو نجات بده؛
قسمت 64 که کلش زیباترین و پرمفهوم قسمت بود برام؛
و قسمت 73 که چقدر یوکو برای محافظت از یوتا هرکاری که فکرشو نمی کردیم هم کرد (کلا فلش بک یوکو رو خیلی دوست داشتم).
💚 #Green_hope_Interview | @Green_text
۵. هر پارت رو مزین به یه تصویر کردی . چی شد این ایده به مغزت خطور کرد و کدوم تصویر(یا تصاویر) رو بیشتر دوست داشتی ؟
- ایده اش از اولین داستانی که در کانال سبز نوشته منتشر کردم (آب هویج بستنی) که یه سناریو کوتاه تک قسمتی بود اومد. درواقع موقع انتشار اون به سرم زد چرا خشک و خالی؟ یه عکس ادیت شده قشنگ هم داشته باشه.
و بعد برای امید سبز هم به سرم زد برای هرقسمت اگه اینکارو کنم و یه عکس مربوط به اون قسمت منتشر کنم قشنگ میشه.
باید بگم که تصاویر قسمت های 16, 30, 41 و 85 رو خیلی خیلی دوست داشتم.
و بعد ازونا، تصاویر قسمتای 14, 19, 28, 35, 40, 55, 60, 63.
۶. معیار انتخابت برای شخصیت های داستانت چی بود ؟
- اگه منظور آدماییه که ازشون اقتباس کردم، خب در اصل این داستان قرار بود برای اونا و اقتباسی ازونا باشه.
و حتی تایپ شخصیت های داستان هم تایپ این سه نفر (خودم و مجری و اون دوست عزیز) بود.
۷. کجا ها عشقت کشید و هرکاری دلت خواست کردی ؟(😔🤌🏻)
- ببخشید که نویسنده بودم، این سوال یعنی؟ 😂 من از مجری این مصاحبه شکایت دارم.
فکر کنم روی سرانجام یوتا یکم خودخواهی کردم؛
ولی درکل نظر شما دوتا رو خیلی اعمال کردم.
۸. تا حالا عاشق شدی؟🗿🤌🏻
- آقا من شکایت دارم چرا یه ENTP باید مجری من باشه؟ این چه سوالیه؟
معلومه که نه.
۹. کلام آخر ؟
- دلم برای امید سبز تنگ میشه. خیلی باهاش ارتباط برقرار کرده بودم.
از شما میخوام که امید سبز رو با همه حواشی و خاطراتش فراموش نکنید.
ممنون از حمایت هاتون. اگه حمایت ها و توجهات شما نبود شاید نمیتونستم به اخذ برسونمش.
ممنونم از همگی. 🤝
موفق و پیروز باشید.
مصاحبه گر : بچه ها باور نکنید عاشق شده عاشق منو یوکو هم شده نمیخواد رو کنه 😔❤️
💚 #Green_hope_Interview | @Green_text