eitaa logo
پادِگــʜᴀʀᴀᴍـانِ
2.9هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1هزار ویدیو
3 فایل
⊱ بِسْمِ رَبِّ مَهدۍ⊰ ❈ رو؎ِ‌دیـوارِ‌دلَـم‌حَڪ‌شُـده‌‌بـٰا‌جُوهَـر‌اشڪ پـِسـر‌فـٰاطمِـه‌؏َـجِِل‌لِـوَلیِـڪَ‌الفَـرَج ❈ کپے؟! حلال آیدے مدیر: @Brilliant_students2
مشاهده در ایتا
دانلود
من خودم خیلی ارادت دارم بهش شما ها رو نمیدونم! همه تون رو دعا میکنم💔
چون واقعاً برام مهم هستین همه مثل خواهر برادر خودمین اگه دوست داشتید بگید چیزی بگید در خدمتم. @Gomnam123449
بہ‌خاطر‌آدمایۍ‌کہ‌تو‌زندگیتون‌نیستن‌،‌ آدمایۍ‌که‌تو‌زندگیتون‌هستن‌رو‌ناراحت‌نکنین!
بچه‌هابیایید‌یه‌کاری‌کنیدکه‌‌امام‌زمان‌ برنامه‌هاشو‌روی‌ماپیاده‌کنه؛ما‌اون‌ماموریت‌خاص‌آقارو‌انجام‌بدیم!این‌یه‌رابطه‌خصوصی‌با‌امام‌زمان‌میخواد‌این یه‌نصف‌شب‌گریه‌کردن‌های‌خاص‌میخواد 🎙حاج‌حسین‌یکتا 💚
اگـرکسےصدا؎رَهبر‌خۅد‌را‌نشنۅد؛ بہ‌طوریقین‌صدا؎امـٰام‌زمـٰان‹عج› خۅدراهم‌نمےشنود . . وامروزخط‌قرمز‌بـٰایدتوجہ‌تمـٰام‌و‌اطاعٺ‌ ازولےخودرهبر؎نظـٰام‌باشد🌱!' -شھیدحـٰاج‌قـٰاسم‌سلیمانۍ
94.6K
-روایت‌ِ‌به‌یاد‌مامدنی‌شب‌های‌شلمچه‌(:
‏از گناهکارترینِ ؛ گناهکاران ؛ به ستّارترینِ ؛ ستّاران ؛ ببخش ؛ بیامرز ؛ و سر به راهم ڪن...🌱💔 -->@haramMahdy313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پادِگــʜᴀʀᴀᴍـانِ
💛💛💛💛💛 💛💛💛💛 💛💛💛 💛💛 💛 #قصه‌دلبری #قسمت_دوازدهم با اعتماد به نفس صدایش را صاف کرد :«ولی من فکر می کنم
💛💛💛💛💛 💛💛💛💛 💛💛💛 💛💛 💛 نمی‌خواستم قبول کنم که دلم برایش تنگ شده است . اما با وجود این هنوزهم نمی توانستم اجازه بدهم بیاید خواستگاری ام راستش خنده ام می گرفت ، خجالت می کشیدم به کسی بگویم دل مرا با خودش برده ..! وقتی برگشت پیغام داد میخواهد بیاید خواستگاری . باز قبول نکردم ... مثل قبل عصبانی نشدم ، ولی زیر بار هم نرفتم خانم ابویی گفت :« دوسه ساله این بنده خدا رو معطل خودت کردی! طوری نمی شه که! بذار بیاد خواستگاری و حرفاش رو بزنه !» گفتم :«بیاد ، ولی خوش بین نباشه که بله بشنوه !» شب میلاد حضرت زینب (س) مادرش زنگ زد برا قرار خواستگاری . نمی دانم پافشاری هایش باد کله ام راخواباند یا تقدیرم؟! شاید هم دعاهایش ... به دلم نشسته بود با همان ریش بلند و تیپ ساده همیشگی اش آمد . ازدر حیاط که وارد خانه شد ، با خاله ام از پنجره او را دیدیم . خاله ام خندید : « مرجان ، این پسره چقدر شبیه شهداست !» باخنده گفتم :«خب شهدا یکی مثل خودشون رو فرستادن برام !» خانواده اش نشستند پیش مادر و پدرم . خانواده ها با چشم و ابرو به هم اشاره کردند که « این دوتا برن توی اتاق ، حرفاشون رو بزنن!» @haramMahdy313
پادِگــʜᴀʀᴀᴍـانِ
💛💛💛💛💛 💛💛💛💛 💛💛💛 💛💛 💛 #قصه‌دلبری #قسمت_سیزدهم نمی‌خواستم قبول کنم که دلم برایش تنگ شده است . اما با و
💛💛💛💛💛 💛💛💛💛 💛💛💛 💛💛 💛 با آدمی که تا دیروز مثل کارد و پنیر بودیم ، حالا باید با هم می نشستیم برای آینده مان حرف می زدیم تا وارد شد نگاهی انداخت به سرتاپای اتاقم و گفت :«چقدر آینه! از بس خودتون رو می بینین این قدر اعتماد به نفستون رفته بالا دیگه !» از بس هول کرده بودم فقط با ناخن هایم بازی میکردم . مثل گوشی در حال ویبره ، می لرزیدم خیلی خوشحال بود ... به وسایل اتاقم نگاه می کرد . خوب شد عروسک پشمالو و عکس هایم را جمع کرده بودم فقط مانده بود قاب عکس چهار سالگی ام اتاق را ‌گز می کرد ، انگار روی مغزم رژه میرفت جلوی همان قاب عکس ایستاد و خندید . چه در ذهنش می چرخید نمی دانم! نشست روبه رویم . خندید و گفت :«دیدید آخر به دلتون نشستم !» زبانم بند آمده بود ... من که همیشه حاضر جواب بودم و پنج تا روی حرفش می گذاشتم و تحویلش میدادم ، حالا انگار لال شده بودم خودش جواب خودش را داد : « رفتم مشهد یه دهه متوسل شدم . دیدم حالا که بله نمی گید ، امام رضا از توی دلم بیرونتون کنه . پاکِ پاک که دیگه به یادتون نیفتم ... نشسته بودم گوشه رواق که سخنران گفت : اینجا جاییه که می تونن چیزی رو که خیر نیست ، خیر کنن و بهتون بدن . نظرم عوض شد . دو دهه دیگه دخیل بستم که برام خیر بشید !» @haramMahdy313
🔴 بندهای توافق ایران و عربستان: ۱_هر کی از دیوار سفارت بره بالا خره ۲_تف به ذات کسی که بخواد بمب اتمی بسازه ۳_سر هر کی رو گردن خودش باشه نه تو کوچه‌ی بقیه ۴_فحش گذاشتیم کسی خلیج فارس رو خلیج عربی صدا کنه ۵_دیگه به مقامات سعودی ملخ‌خور و بادیه نشین و شترچران گفته نشه ۶_ در صورت این که هر کدام از طرفین زیر قولش بزنه ایران اقلیم کردستان عراق رو موشک بارون می‌کنه؛ چراش رو خودمون هم نمی‌دونیم ولی همینه که هست 😂😂😂😂