eitaa logo
پادِگــʜᴀʀᴀᴍـانِ
3.1هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
4 فایل
⊱ بِسْمِ رَبِّ مَهدۍ⊰ ❈ رو؎ِ‌دیـوارِ‌دلَـم‌حَڪ‌شُـده‌‌بـٰا‌جُوهَـر‌اشڪ پـِسـر‌فـٰاطمِـه‌؏َـجِِل‌لِـوَلیِـڪَ‌الفَـرَج ❈ کپے؟! حلال خادم: @Fatehkheybar110
مشاهده در ایتا
دانلود
پادِگــʜᴀʀᴀᴍـانِ
💛💛💛💛💛 💛💛💛💛 💛💛💛 💛💛 💛 #قصه‌دلبری #قسمت_دوازدهم با اعتماد به نفس صدایش را صاف کرد :«ولی من فکر می کنم
💛💛💛💛💛 💛💛💛💛 💛💛💛 💛💛 💛 نمی‌خواستم قبول کنم که دلم برایش تنگ شده است . اما با وجود این هنوزهم نمی توانستم اجازه بدهم بیاید خواستگاری ام راستش خنده ام می گرفت ، خجالت می کشیدم به کسی بگویم دل مرا با خودش برده ..! وقتی برگشت پیغام داد میخواهد بیاید خواستگاری . باز قبول نکردم ... مثل قبل عصبانی نشدم ، ولی زیر بار هم نرفتم خانم ابویی گفت :« دوسه ساله این بنده خدا رو معطل خودت کردی! طوری نمی شه که! بذار بیاد خواستگاری و حرفاش رو بزنه !» گفتم :«بیاد ، ولی خوش بین نباشه که بله بشنوه !» شب میلاد حضرت زینب (س) مادرش زنگ زد برا قرار خواستگاری . نمی دانم پافشاری هایش باد کله ام راخواباند یا تقدیرم؟! شاید هم دعاهایش ... به دلم نشسته بود با همان ریش بلند و تیپ ساده همیشگی اش آمد . ازدر حیاط که وارد خانه شد ، با خاله ام از پنجره او را دیدیم . خاله ام خندید : « مرجان ، این پسره چقدر شبیه شهداست !» باخنده گفتم :«خب شهدا یکی مثل خودشون رو فرستادن برام !» خانواده اش نشستند پیش مادر و پدرم . خانواده ها با چشم و ابرو به هم اشاره کردند که « این دوتا برن توی اتاق ، حرفاشون رو بزنن!» @haramMahdy313