چون واقعاً برام مهم هستین همه مثل خواهر برادر خودمین اگه دوست داشتید بگید چیزی بگید در خدمتم.
@Gomnam123449
بہخاطرآدمایۍکہتوزندگیتوننیستن،
آدمایۍکهتوزندگیتونهستنروناراحتنکنین!
بچههابیاییدیهکاریکنیدکهامامزمان برنامههاشورویماپیادهکنه؛مااونماموریتخاصآقاروانجامبدیم!اینیهرابطهخصوصیباامامزمانمیخواداین یهنصفشبگریهکردنهایخاصمیخواد
🎙حاجحسینیکتا
#امام_زمان💚
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج✨
اگـرکسےصدا؎رَهبرخۅدرانشنۅد؛
بہطوریقینصدا؎امـٰامزمـٰان‹عج›
خۅدراهمنمےشنود . .
وامروزخطقرمزبـٰایدتوجہتمـٰامواطاعٺ
ازولےخودرهبر؎نظـٰامباشد🌱!'
-شھیدحـٰاجقـٰاسمسلیمانۍ
از گناهکارترینِ ؛ گناهکاران ؛
به ستّارترینِ ؛ ستّاران ؛
ببخش ؛
بیامرز ؛
و سر به راهم ڪن...🌱💔
-->@haramMahdy313
پادِگــʜᴀʀᴀᴍـانِ
💛💛💛💛💛 💛💛💛💛 💛💛💛 💛💛 💛 #قصهدلبری #قسمت_دوازدهم با اعتماد به نفس صدایش را صاف کرد :«ولی من فکر می کنم
💛💛💛💛💛
💛💛💛💛
💛💛💛
💛💛
💛
#قصهدلبری
#قسمت_سیزدهم
نمیخواستم قبول کنم که دلم برایش تنگ شده است .
اما با وجود این هنوزهم نمی توانستم اجازه بدهم بیاید خواستگاری ام
راستش خنده ام می گرفت ، خجالت می کشیدم به کسی بگویم دل مرا با خودش برده ..!
وقتی برگشت پیغام داد میخواهد بیاید خواستگاری .
باز قبول نکردم ...
مثل قبل عصبانی نشدم ، ولی زیر بار هم نرفتم
خانم ابویی گفت :« دوسه ساله این بنده خدا رو معطل خودت کردی!
طوری نمی شه که! بذار بیاد خواستگاری و حرفاش رو بزنه !»
گفتم :«بیاد ، ولی خوش بین نباشه که بله بشنوه !»
شب میلاد حضرت زینب (س) مادرش زنگ زد برا قرار خواستگاری .
نمی دانم پافشاری هایش باد کله ام راخواباند یا تقدیرم؟!
شاید هم دعاهایش ...
به دلم نشسته بود
با همان ریش بلند و تیپ ساده همیشگی اش آمد .
ازدر حیاط که وارد خانه شد ، با خاله ام از پنجره او را دیدیم . خاله ام خندید : « مرجان ، این پسره چقدر شبیه شهداست !»
باخنده گفتم :«خب شهدا یکی مثل خودشون رو فرستادن برام !»
خانواده اش نشستند پیش مادر و پدرم .
خانواده ها با چشم و ابرو به هم اشاره کردند که « این دوتا برن توی اتاق ، حرفاشون رو بزنن!»
@haramMahdy313
پادِگــʜᴀʀᴀᴍـانِ
💛💛💛💛💛 💛💛💛💛 💛💛💛 💛💛 💛 #قصهدلبری #قسمت_سیزدهم نمیخواستم قبول کنم که دلم برایش تنگ شده است . اما با و
💛💛💛💛💛
💛💛💛💛
💛💛💛
💛💛
💛
#قصهدلبری
#قسمت_چهاردهم
با آدمی که تا دیروز مثل کارد و پنیر بودیم ، حالا باید با هم می نشستیم برای آینده مان حرف می زدیم
تا وارد شد نگاهی انداخت به سرتاپای اتاقم و گفت :«چقدر آینه!
از بس خودتون رو می بینین این قدر اعتماد به نفستون رفته بالا دیگه !»
از بس هول کرده بودم فقط با ناخن هایم بازی میکردم .
مثل گوشی در حال ویبره ، می لرزیدم
خیلی خوشحال بود ...
به وسایل اتاقم نگاه می کرد . خوب شد عروسک پشمالو و عکس هایم را جمع کرده بودم فقط مانده بود قاب عکس چهار سالگی ام
اتاق را گز می کرد ، انگار روی مغزم رژه میرفت
جلوی همان قاب عکس ایستاد و خندید . چه در ذهنش می چرخید نمی دانم!
نشست روبه رویم .
خندید و گفت :«دیدید آخر به دلتون نشستم !»
زبانم بند آمده بود ...
من که همیشه حاضر جواب بودم و پنج تا روی حرفش می گذاشتم و تحویلش میدادم ، حالا انگار لال شده بودم
خودش جواب خودش را داد : « رفتم مشهد یه دهه متوسل شدم .
دیدم حالا که بله نمی گید ، امام رضا از توی دلم بیرونتون کنه .
پاکِ پاک که دیگه به یادتون نیفتم ...
نشسته بودم گوشه رواق که سخنران گفت : اینجا جاییه که می تونن چیزی رو که خیر نیست ، خیر کنن و بهتون بدن . نظرم عوض شد . دو دهه دیگه دخیل بستم که برام خیر بشید !»
@haramMahdy313
🔴 بندهای توافق ایران و عربستان:
۱_هر کی از دیوار سفارت بره بالا خره
۲_تف به ذات کسی که بخواد بمب اتمی بسازه
۳_سر هر کی رو گردن خودش باشه نه تو کوچهی بقیه
۴_فحش گذاشتیم کسی خلیج فارس رو خلیج عربی صدا کنه
۵_دیگه به مقامات سعودی ملخخور و بادیه نشین و شترچران گفته نشه
۶_ در صورت این که هر کدام از طرفین زیر قولش بزنه ایران اقلیم کردستان عراق رو موشک بارون میکنه؛ چراش رو خودمون هم نمیدونیم ولی همینه که هست
😂😂😂😂
وچگونـھِازجـٰآننگذرد . . .
آنرزمندهاۍڪھِ
خداراباقلبِخوداحـسآسمیڪند📻؛
@haramMahdy313
انتظارفرجتشيوھديرينھۍماست ؛
مهرتوتابھابدهمسفرسينھۍماست :)!
#امام_زمان♥️
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج✨
هدایت شده از پادِگــʜᴀʀᴀᴍـانِ
اَلسَـلامُعَلَیڪَیـٰابقیَةاللّٰھِفِۍارضِہ
میگفت
شهادتهدفنیـســت ... !
هدفاینه کـهعَلَمِاسلامروبــه
اسمامـٰامزمان«عج»بالاببریــد
حالـااگـهوسطاینراهٔشهـیدشـدید
فدائسرِاسلــام!'
-خیلـیقشنگمیگفت . . ... !
#تلنگرانه
عاشقانی که مدام از فرجت میگفتند
عکسشان قاب شد و از تو نیامد خبری...(:
#امام_زمان♥️
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج✨
|| عامل پیروزۍ انقلـاب شھدا بودند.
شھـدا ثابت کردند کھ با دست خالـی
اما ایثار و فداکاری میشود و بھترین
مدالهاۍ افتخار را ثبتـکرد. شھدا در
وصیتنامہهای خود نوشتہاند ــ ـ کھ
چرا رفتند، چہ کردند و چہ میخواهند؟
تا کنون چقدر بھ وصیتـنامه شھدا عمل
کردهایم؟ چگونہ میتوانیم ادامہدهندھ
راه آن بزرگواران باشیم؟
ء . حجتـالاسلاموالمسلمینانصاري !
پادِگــʜᴀʀᴀᴍـانِ
<♥️✋🏻>
حسینگونهزندگیکنید
که تمامعاقبتبخیریها
درهمینراهاست . . !
-شھیدسیدمیلادمصطفوۍ🔖
پادِگــʜᴀʀᴀᴍـانِ
💛💛💛💛💛 💛💛💛💛 💛💛💛 💛💛 💛 #قصهدلبری #قسمت_چهاردهم با آدمی که تا دیروز مثل کارد و پنیر بودیم ، حالا باید
💛💛💛💛💛
💛💛💛💛
💛💛💛
💛💛
💛
#قصهدلبری
#قسمت_پانزدهم
((دو دهه دیگه دخیل بستم که برام خیر بشید!))
نفسم بند اومده بود، قلبم تندتند می زد وسرم داغ شده بود..
توی دلم حال عجیبی داشتم.
حالا فهمیدم الکی نبود که یک دفعه نظرم عوض شد.
انگار دست امام (ع)بود و دل من
ازنوزده سالگی اش گفت که قصد ازدواج داشته و دنبال گزینه مناسب بوده.
دقیقا جمله اش این بود;((راست کار نبودن،گیر وگور داشتن!))
گفتم:((ازکجا معلوم من به دردتون بخورم؟))
خندید و گفت:((توی این سالا شما رو خوب شناختم!))
یکی از چیزهایی که خیلی نظرش را جلب کرده بود، کتاب هایی بود که دیده و شنیده بود می خوانم.
همان کتاب های پالتویی روایت فتح، خاطرات همسران شهدا.
می گفت:((خـوشم میاد شما این کتابارو نخوندین بلکه خوردین!))
فهمیدم خودش هم دستی برآتش دارد.
می گفت:((وقتی این کتابارو
می خوندم، واقعا به حال اونا غبطه
می خوردم که اگه پنج سال ده سال یا حتی یه لحظه باهم زندگی کردن، واقعا زندگی کردن!
اینا خیلی کم دیده می شه، نایابه!))
من هم وقتی آن ها را می خواندم، به همین رسیده بودم که اگر الان سختی می کشند، ولی حلاوتی را که آنها چشیده اند، خیلی ها نچشیده اند
این جمله راهم ضمیمه اش کرد که: ((اگه همین امشب جنگ بشه، منم می رم ..مثل وهب!
@haramMahdy313
پادِگــʜᴀʀᴀᴍـانِ
💛💛💛💛💛 💛💛💛💛 💛💛💛 💛💛 💛 #قصهدلبری #قسمت_پانزدهم ((دو دهه دیگه دخیل بستم که برام خیر بشید!)) نفسم بند
💛💛💛💛💛
💛💛💛💛
💛💛💛
💛💛
💛
#قصهدلبری
#قسمت_شانزدهم
می خواستم کم نیاورم، گفتم:((خب منم میام!))
منـبـر کاملی رفت مثل آخوندها، از دانشگاه و مسائل جامعه گرفته تا اهداف زندگی اش ..
از خواستگاری هایش گفت واینکه کجاها رفته و هرکدام را چه کسی معرفی کرده، حتی چیزهایی که به آن ها گفته بود
گفتم:((من نیازی نمی بینم اینا رو بشنویم!))
می گفت:((اتفاقا باید بدونین تا بتونین خوب تصمیم بگیرین!))
گفت:((ازوقتی شما به دلم نشستین، به خاطر اصرار خانواده بقیه خواستگاریا رو صوری می رفتم.
می رفتم تا بهونه ای پیدا کنم یا بهونه ای بدم دست طرف!))
می خندیدکه:((چون اکثر دخترا از ریش بلند خوششون نمیاد، این شکلی می رفتم.
اگه کسی هم پیدا می شد که خوشش میومد و می پرسید که آیا ریشاتون رو درست و مرتب می کنین، می گفتم نه من همین ریختی می چرخم!))
یادم می آید از قبل به مادرم گفته بودم که من پذیرایی نمی کنم.
مادرم در زد و چای و میوه آورد وگفت:((حرفتون که تموم شد،کارتون دارم!))
ازبس دل شوره داشتم، دست و دلم به هیچ چیز نمی رفت.
یک ریزحرف می زد لابه لایش میوه پوست می کند و می خورد..
گاهی با خنده به من تعارف می کرد:((خونه خودتونه، بفرمایین!))
زیاد سوال می پرسید.
بعضی هایش سخت بود، بعضی هم خنده دار
خاطرم هست که پرسید:((نظرشمادرباره حضرت آقا چیه؟))
گفتم:((ایشون رو قبول دارم و هرچی بگن اطاعت می کنم!))
گیرداد که((چقدر قبولشون دارید؟))
در آن لحظه مضطرب بودم وچیزی به ذهنم نمی رسید ..
@haramMahdy313
ـ لَیـِّنقَلبۍلِوَلِیِّاَمرڪ!
یعنی:خدایادلمرو،
واسهاماممنرمکن♥️!'
#امام_زمان🍃
#السلامعلیڪیابقیةالله✨
میگندنیادوروزه،هردوروزش
فداےسیدعلی♥'!
اللهماحفظقائدناامامالخامنهای ..
جھَٺتنـظیمشـدَنگنـگخـونِٺـون🕶️'!
@haramMahdy313