eitaa logo
هیچ²
1.6هزار دنبال‌کننده
360 عکس
23 ویدیو
0 فایل
-سوداگرِ خیالم‌ و سرمایه‌دارِ هیچ‌ خودمونی تره: @hhhhhan
مشاهده در ایتا
دانلود
هیچ²
'!
'!
اینکه مشکلی دارین و بهتون میگن "میگذره"، لزوما معنیش این نیست که خوب میشه. گاهی فقط به زخمات عادت میکنی، یاد میگیری باهاشون زندگی کنی، با اینکه همیشه حسشون میکنی؛
من مثل اون قابلمه پر از شیرم که الان سراومده و ریخته رو گاز دیگه دارم کم کم ته میگیرم و نابود میشم.
_
عزیز من سعی کن بیش از آنکه با خود بجنگی برای خود بجنگی.
من مثل دانش آموزی که درس هندسه‌اش را دیوانه وار دوست‌دارد تنها هستم. - فروغ فرخزاد
گهی گریان ، گهی خندان گهی چون ابر سرگردان گهی عاقل تر از عاقل گهی نادان تر از نادان
از همه دور می‌شوم، نقطه‌ی کور می‌شوم زنده به گور می‌شوم، باز مقابلم تویی -مولانا
درِ کلاس‌های دانشگاه شیشه داشت آنقدری بود که بتوانی دوسوم کلاس را ببینی کلاس ۱۰۶ دانشگاه جای خیلی دنجی بود درست انتهای راهرو بود کوچک و نُقلی کلاسش همیشه خودمانی بود انگار که دوستانت را دعوت کرده‌ای به اتاق خودت من کمتر آنجا کلاس به پستم میخورد اما قضیه برای او کمی متفاوت بود و بیشتر کلاس‌هایش آنجا تشکیل میشد اصلا شاید برای همین بود که آن کلاس برایم اینقدر خواستنی جلوه میداد آن روز یادم است که امتحان داشتند از آن سخت‌هایش غُرغُرِ درس نخواندن و سخت بودن امتحان را از روزها قبل برایم شروع کرده بود وقتی رسیدم امتحان شروع شده بود رفتم پشت در و درون کلاس را نگاه کردم استایل خراب کردن امتحانش مثل خودم بود خودکار را میگذاشت روی میز و دو دستش را میزد روی پیشانی و فقط زمین را نگاه میکرد نمیدانم چرا اما دلم میخواست آن لحظه بغلش کنم و بگویم ' ببین این امتحان که هیچ تو اگر از دنیا هم بیوفتی من با توام سرت را بالا بگیر بلامیسر جان ' دلم میخواست تا جایی که حراست ما را از هم جدا میکرد بغلش میکردم دلم میخواست یقه‌ی استادش را بگیرم و بگویم آخر مرتیکه یِلاقبا تو دلت میاید که اینقدر فلانی جانم را ناراحت کنی؟ دلم میخواست ساعت برنارد را داشتم و زمان را نگه میداشتم و تمام برگه‌اش را از روی دست این و آن برایش پُر میکردم رفتم به سمت بوفه و دو عدد چایی و دو عدد بایکیت و یک کاغذ آچهار گرفتم روی کاغذ با ماژیک نوشتم ' ولش کن امتحان رو، بیا چایی با بایکیت . . ' رفتم پشت در و به بغل دستی‌اش گفتم صدایش کند کاغذ را نگه داشتم لبه شیشه برای چند ثانیه و بعد نگاهش کردم همه‌ی آن عصبانیت در یک لحظه رفته بود و داشت میخندید از آن خنده‌هایی که فقط خودم میدانم چقدر معرکه بود رفتم روی پله‌ها نشستم چند لحظه بعد آمد بیرون و بغل دستم نشست چایی و بایکیتش را گرفت و بعد بدون آنکه به من نگاه کند گفت ' من تورو نداشتم چی میکردم؟ ' میدانی تصدقت روم خیلی دلم می‌خواهد بدانم همه‌ی این سال‌هایی که مرا نداری چه میکنی همین.
ـ