eitaa logo
حسینیه هنر قم
545 دنبال‌کننده
701 عکس
154 ویدیو
21 فایل
🏡حسینیه هنر، خانه‌‌ی اهالی هنر، اندیشه و رسانه 📍خیابان عطاران، کوچه ۸، پلاک ۳۷ 🟠انتقادات و پیشنهادات👇🏻 @hhonar_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️طراح : محمد جواد روزبه 💠حسینیه هنر؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه 🔘 @hhonar_qom
اینفوگرافی تعداد شهدا و مجروحان.png
2.97M
✍️طراح : محمد جواد روزبه 💠حسینیه هنر؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه 🔘 @hhonar_qom
✍️طراح : محمد جواد روزبه 💠حسینیه هنر؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه 🔘 @hhonar_qom
اینفوگرافی تعداد کشته شدگان.png
2.73M
✍️طراح : محمد جواد روزبه 💠حسینیه هنر؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه 🔘 @hhonar_qom
✍️طراح : محمد جواد روزبه 💠حسینیه هنر؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه 🔘 @hhonar_qom
شکست غیر قابل ترمیم.png
49.46M
✍️طراح : محمد جواد روزبه 💠حسینیه هنر؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه 🔘 @hhonar_qom
🔹یکی از رویدادهای ملی مذهبی که به معنی واقعی کلمه همه مردم پای کار می‌آیند راهپیمایی ۲۲ بهمن است. 📌 نمی‌دانم تا به حال به شعارهای داخل راهپیمایی دقت کرده‌اید یا نه؟؟ اما گاهی برای من سوال می‌شد که تولد این شعارها چگونه و به دست چه کسی بوده است؟؟ تا اینکه با حاج ابوالفضل الماسی معروف به ابوالفضل مرگ بر شاه آشنا شدم! این داستان ادامه دارد... @hhonar_qom
حسینیه هنر قم
✍️عروس و داماد 🏍با مصطفی مشغول گشت زنی بودیم که دیدیم دوتا پسر به زور می خواهند دختری را سوار ماشین کنند. بچه ها آن دو نفر را گرفتند. بعد از حرف های آن دو، نفر سومی را هم به پایگاه آوردند. مصطفی گفت: «این دختر و پسر همدیگه رو خیلی دوست داشتن، ولی به خاطر اتفاقاتی به هم نمی رسن. پسر به خاطر اینکه به دختر نرسیده، مشخصاتش رو به دیگران می ده و مزاحمت ایجاد می کنه.» 💢اعصاب مصطفی به خاطر این قضیه خیلی خرد شده بود. به آنها گفت: «اگه واقعاً شما همدیگه رو دوست دارید، کمک می کنم تا عقدتون خونده بشه و سر خونه زندگی تون برید.» 📞مصطفی به خانواده هایشان زنگ زد، اما قبول نمی کردند که به پایگاه بیایند. بالاخره مصطفی راضی شان کرد و هر دو خانواده به پایگاه آمدند. 💎پدر دختر به محض ورود و دیدن آن صحنه غش کرد. توقع نداشت دخترش را برای این موضوع گرفته باشند. به هوش که آمد مصطفی کلی با او حرف زد و بهش گفت: «شما هم مقصرین.» قانعش کرد تا با ازدواج دخترش موافقت کند. بالاخره هم راضی شد. 💓ساعت یک نصفه شب بود. مصطفی به دختر گفت: «اگه من به تو کمک کنم به این آدم برسی، زندگی می کنی؟» گفت: «بله من عاشقش هستم.» پسر هم گفت: «من اونو می خوام.» مصطفی گفت: «بچه ها ما باید امشب عقد این دو نفر رو بخونیم.» ❗️همه هاج و واج نگاهش می کردیم. تعجب کرده بودیم. یکی گفت: «این قضیه به جایی نمی رسه. مگه امکان داره؟!» ❣️مصطفی با خانواده های آنها حرف زد و به عاقد هم زنگ زد. قرار ازدواج را گذاشت و از آنها قول گرفت که با هم زندگی کنند. برای آنها هم این رفتار مصطفی تعجب آور بود. 🆔 @hhonar_qom | حسينيه‌هنرقم