『حـَلـٓیڣؖ❥』
بسمه تعالی مراسم وداع با ایام خوشی و استراحت😞✋ زمان :جمعه 2 مهر ماه بعد از نماز مغرب و عشا تا
جون من این رمان من بی او... چمیدونم چی چی بود... رو بزار😢
کچلم کردن از بس که گفتن🍒😂😁🖤😅
#فرمانده
#جون_فرمانده_درخطر_است😂
https://abzarek.ir/service-p/msg/50347
بچه ها نویسنده خیلی اصرار داره نظراتتونو بدونه😁
تاحالا چندین بار از من خواسته😊✨
لطفا توی این ناشناس نظر بدید...
نظراتتون هم انرژی بیشتر به نویسنده میده..
هم به من که تایپ میکنم😅✨🖤
#فرمانده
هدایت شده از hejr | هِجـٓر
『حـَلـٓیڣؖ❥』
⭕️سید ابراهیم رئیسی؛ در بین صد چهرهٔ تاثیرگذار جهان از دید نشریهٔ تایمز پ.ن :البته اینم نتیجه ی ۸ س
😂✨از بین ۱ تا ۲۰ به رئیسی چن میدین؟!
پ.ن من که میخوام به نیابت داش مهرعلیزاده ۲۱ بدم😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
#فرمانده
خوشا سال تحصیلی که تحویلش با سید اولاد پیغمبر باشه😍😉💖
برای سلامتیش صلوات😊❤️
صبحتون تلخ عین مدرسه🤢😂
#فرمانده
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_هشتاد_و_هشت #داوود سه روز بعد از خواستگاری عقد موقت...
به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_صد_و_هشتاد_و_نه
#رسول
توی این چند روز بچه ها کار ها رو راست و ریز کرده بودن....
علی هم کارای منو کم و بیش انجام داده بود...
با کشفیات فرشید و سعید هم ک😐..
خدا بده برکت...
وقت سر خاروندن هم نداشتیم...
مامان اینا رفتن😢
حداقل خیالم از بابت رها راحت بود...
چون دریا خانم پیشش بود...
باید شنود و تمامی مکالمات... حساب های کاربری ..... رو هک میکردم...
از معاونت اتصال گرفتم...
اما مجوز می خواست...
درخواست رو چاپ کردم...
$آقا اجازه هست؟؟؟
€ بیا داخل..
$ ببخشید آقا.. این درخواست مجوز شنود و حساب های کاربری محسن رستگاریه...
اگه میشه مهر و امضا بخوره...
بفرستم برای بچه های حقوقی...
€ بده به من...
محمد از مهر فوری استفاده کرد...
فهمیدم زمانمون خیلی کمه..
€ رسول... از بچه های حقوقی... کی رو میشناسی..
$ تقریبا همه رو .. ولی .. بیشتر عرفان... یجورایی همشهری هستیم
€ خیلی خوب.. حواستو جمع کن...
خیلی مهمه...
به عرفان تاکید کن...
که هرچه سریع تر...
برای این بخش مجوز شنود رد کنه...
دسترسی هم از خود معاونت بگیر..
رسول .. سریع..
$ چشم آقا..
€ ببینم چی کار میکنی...
$ خیالتون جمع.. نیم ساعت ..
€ ن .. ن.. ن.. رسول... هر لحظه ممکنه تصمیمی بگیره که برای ما حائز اهمیت باشه...
$ چشم... حتما..
از اتاق محمد بیرون اومدم...
&رسول رسول...
$ داوود.. الان وقت ندارم... باید تا ۱۰ دقیقه دیگه شنود و ..
& رسول خیلی مهمه هاااا
$ بگو..
& گفتنی نیس... فرشید... فرشید باهات کار داره... خیلی واجب..
$ داوود .. نمیتونم... کار واجب دارم...
& خب اونم کارش واجبه... هیچ فرقی نداره...
جون داداش... بدو ببین چی کار داره...
من خودم مجوز میگیرم...
همینجوری بحث میکردیم که یهو وایستادم😐
$ داوود... میگم کارم ضروریه...
& تشخیص اونش با من... بده من...
$، داوود... من سایبریم ها😬
& برو دیگه... ای بابا.. بابا بچه های حقوقی از رفقامن.. سه سوته حاضر... برو خیالت جمع...
داوود درخواست رو برد...
فقط دلم میخواست بدونم که چه کار واجبی...
😓😬
$ چیه فرشید.. چی شده؟؟؟
÷ سعید همین الان موقعیتش رو اعلام کرد..
$ خب..
÷ ت. م محسن رستگاریه...
$ 🙄میدونم .. خب...
÷ همین الان وارد یه آژانس هواپیمایی شد..
$ زیاد اهمیتی نداره😬😬
÷ معلومه چی میگی؟؟؟ رسول بدو کارت رو شروع کن.. ما باید بفهمیم برای چه ساعتی پرواز دار..
$ فرشید جان.. کشک که نیست.. مجوز میخواد...
÷ رسول.. این فرق داره... ممکنه کیس بسوزه..
$ یه دقیقه صبر کن...
نشستم پشت سیستم...
خدایا خودت کمک کن...
فرشید محمد رو صدا زد...
موقعیت اضطراری بود...
همه در حالت آماده باش بودن..
€ رسول شروع کن.. وقتی برای درخواست مجوز دوباره نداریم..
$ چشم....
از طریق دسترسی که به سایت آژانس هواپیمایی داشتم...
پروازی رو که اسم نوشته بود پیدا کردم...
€ چی شد؟؟؟
$ ساعت ۱۱ و ۴۰ دقیقه....
یه بلیط صادر شده..
به اسممحسن رستگاری...
€ برای کی؟؟؟ چه زمان؟؟؟
$ ساعت ۱ ظهر..
€ کی... کی...
$امروز😲
€ وای.. رسول.. وای... پاشید... پاشید ..
€ بچه ها همه آماده باشن....
€ بچه ها همه در حالت آماده باش...
پارکینگ جمع شید...
راه میوفتیم برای شروع عملیات...
داوود با مجوز رسید...
پاشدم برم که محمد داد زد..
€ تو کجااااا؟؟؟ همینجا بمون..موقعیت اعلام میکنم....
با این مجوز.. ببین میتونی دسترسی پیدا کنی به تماس های ۲۴ ساعت گذشته اش...
ممکنه تنها نباشه...
داوود .. فرشید.. خانم افشار .. همراه من بیایید...
رضا.... ماشین رو آماده کن...