پاییز اوج خلاقیت است
معجزه ای تکراری …
پاییز جادوی نگاه خداوند را در خود پنهان کرده است🧡🍁🍂
#خط_شکن
هدایت شده از بینهایت
خدا که خودش مثل نداره، محبتش هم مثل نداره و قدر و منزلت محبتش فوق تمام منزلت هاست و قابل مقایسه با چیزی نیست...💫
کسی که محبت خداوند را چشیده باشه محاله بدلی برای این محبت انتخاب کنه و محبتی رو جایگزین اون بکنه. ✨
♾️ @binahayat_ir
هدایت شده از ارزان سرای آرایشی🌹
📷وحید رهبانی در سریال بچه های گروهان بلال
#گاندو
『 @javanan_gandoo|جوانـٰانگاندو 』
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_سیزده #محمد تا صبح کنار رسول موندم... صبح که شد دکتر
به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_دویست_و_چهارده
#محمد
€ بچه ها.. چه خبر..
₩ سلام آقا..
€ سلام.. بشینین.. خوب.. چه خبر..
÷ خبر خاصی نیست..
€ یعنی چی..
₩ آقا تمام خط هایی که به نام الهام رحیمی بوده واگذار شده..
€ یعنی چی!؟
مگه میشه تو ۲۴ ساعت!؟
بده ببینم..
چک کردم..
حقیقت داشت...
₩این اتفاق طی ۲۴ ساعت نیوفتاده..
€ پس ما اینجا چی کاره بودیم؟؟؟
مگه شما زیر نظرش نداشتین!؟
مگه ت.م نداشته..
پس چی شد؟؟
÷ ام... مسئله همینجاست..
€ توضیح میخوام!!
₩ اخه.. خیلی وقته که حتی از خونش هم ب ییرون نرفته!!!
€ یعنی چی سعید.. چی داری میگی..
€ هو... خیلی خب.. الان کی ت.م !؟
₩ رضا و .. عرفان..
÷ مگه از تیم خودمون نبود که عرفان رو فرستادین؟؟؟
₩ امیر رفت بیمارستان.. من و فرشید هم که..
€ بعله... من خودم درگیر رسولم...
نگران ... خیلی خوب.. همه این کشفیاتتون رو صورت جلسه کنید.. بیارید امضا کنم..
₩ آقا.. یه سوال..
€ بگو سعید!!
₩ ما که خونشو شناسایی کردیم..
چرا نمیریم سراغش!؟؟...
خب شاید یه روی از رها خانمهم پیدا شد..
با شواهدی که ما داریم یعنی ..
قطعا میدونه کجان...
€ چیزی که تو الان داری میگی رو من خیلی وقته بهش فک کردم...
الانم دارم میرم مجوز عملیات بگیرم..
÷ ممنون آقا...
€ حواستون باشه..
رفتم بالا..
آقای عبدی منتظر نشسته بود..
€ سلام آقا..
~ چه خبر محممد!!!؟؟
تونستی ردی از دختر حسین پیدا کنی؟؟؟
رسول چطوره...
€ رسول بهتره آقا.. خدا رو شکر به هوش اومده...
~ رها چی؟؟ خواهرش!!
€ فعلا .. خبری نداریم..
~ از وقتی بهم خبر دادی آروم و قرار ندارم..
نباید اتفاقی براش بیفته..
وای..
حتی فکرشم وحشت ناک..
€ آقا..
~ بگو محمد..
€ مجوز عملیات میخوام..
~ خب؟!
€ برای ورود و .. دستگیری الهام رحیمی..
~ باشه محمد... بچه ها امادن!؟
€ منتظر دستوریم!
~ دستور آماده باش رو صادر کن...
تو موقعیت باشین..
€ چشم آقا..
~ نگران اون کاغذ هم نباش..
€ کاغذ؟!😲
~ مجوز دیگه😏
€ اها😅 چشم..
€ بچه ها...
آماده باش برای عملیات....
...................................................
€ تو برای چی اومدی؟؟
مگه نگفتم امیر بیاد...
& آقا .. خواهش میکنم..
€ خیلی خوب...
من و داوود از در پشتی وارد میشیم...
سعید.. کنترل بچه های این طرف با ت !!
شما از در اصلی وارد شین!*
₩ چشم آقا.. بچه ها .. بریم..
وارد خونه شدیم..
داوود از همه بیشتر شوق عملیات داشت...
اما....
& کسی نیست....
€ یعنی چی... سعیییید
₩ بله آقا..
€مگه رضا و عرفان ت.م نبودن...
₩ بله آقا...
€ الان کجان؟؟؟
₩ دم در.. توی تیم پشتیبانی..
با سرعت رفتم بیرون..
€ رضااا..
° سلام آقا.. بله ؟؟
€ چرا الان سر پستت نیستی؟؟
°من ت.م بودم...
€ اگه ت.م بودی پس کیس چی شد!؟
آب شد رفت زمین؟؟؟
° آقا..
€ آقا چی؟؟؟
• ما کل این چند روز حتی چشم ازش برنداشتیم..
& آقا..
برگشتم پیش داوود..
€ چیه داوود..
& خون..
€ خون!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
& نکنه رها اینجا بوده..
€ امکان نداره...
فک کردم...
اصلا با عقل جور در نمیاد..
خونه آشفته بود..
€ فک کنم بدونم چی شده..
& چی؟؟
€ احتمالا باهم درگیر شد...