『حـَلـٓیڣؖ❥』
#رهایی_از_ارتباط_با_نامحرم_در_فضای_مجازی معمولا برداشت مردم از دین و دینداران زیاد درست نیست مثلا ب
#رهایی_از_ارتباط_با_نامحرم_در_فضای_مجازی
شهوترانی در ابتدا لذت داره ولی هر کسی گرفتارش بشه واقعا بدبخت و بی آبرو خواهد شد...
درهمین زمینه امیرالمومنین علی علیه السلام میفرماید:
آغاز شهوت، لذت است و پایانش نابودی...
أوَّلُا لشَّهوَةِ طَرَبٌ ،و آخِرُها عَطَبٌ
غررالحکم
نکته بعدی در مورد رابطه با نامحرم اینه که این "یه امتحان عمومی" هست.در واقع هر کسی در هر سن و جایگاهی باشه حتما با شهوت امتحان خواهد شد.
شما چه آدم مذهبی باشی چه نباشی، چه زن یا مرد باشی، چه مسن باشی یا جوان و....در هر صورت دنیا برات شرایطی رو پیش میاره که با #شهوت امتحان بشی.
بنابراین هیچ کسی نباید خودش رو از این امتحان در امان بدونه اگه بسیجی هستی یا طلبه یا سپاهی یا امام جمعه یا آیت الله و....بالاتر یا پایین تر در هر صورت باید خودت رو برای امتحان شهوت آماده کنی
امتحانی که بسیار ریز و پنهان و آروم سراغ انسان میاد...
#خط_شکن
1- داوود و رها محرمن
2- قطعا روسری سرشه
3- فرضا نباشه.. داوود چفیه داره
4- قطعا سرشه
5-قطعا سرشه
6قطعا سرشه
7 گزینه 4 و5 و 6😑
🔴هشدار به مردم #آخرالزمان
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) میفرمایند:سوگند به کسی که مرا بشارت دهنده به حق بر انگیخت،قائم از میان فرزندانم با عهدی که از من به او رسیده است،غایب میشود،تا آن جا که بیشتر مردم میگویند:خدا را با خاندان محمد،کاری نیست! و برخی در تولد او نیز شک میکنند.
پس هر کس به روزگار او میرسد،دینش را محکم نگاه دارد و به شیطان اجازهی نفوذ ندهد که او را به شک اندازد و از دین و آیینم،بیرونش ببرد،که پیشتر نیز پدر و مادرتان (آدم و حوا) را از بهشت بیرون برد و خداوند شیاطین را اولیای کسانی قرار داده که ایمان نمیآورند.
📚کمال الدین ،صفحه ۵۱
#امام_زمان♥️
🌸🍃
🍃 #امام_مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف:
🌸هر يك از شما بايد كارى كند
كه با آن به محبّت ما نزديك شود...
📗بحارالانوار ، ج۵۳ ، ص۱۷۶
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ
#خط_شکن
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_نود_ششم
#نیما
یکم استرس داشتم که بعد مدت ها قرار بود برم ماموریت ، ولی عادی بود .
خودم رو مشغول کردم .
منتظر خواهر های گرامی، به در نگاه میکردم .
ساعت ۱۹ بود که اومدن خونه.
نرجس:سلام داداش جان.
بعد اومد و یه بوس از سرم کرد و رفت .
نرگس:سلام داداش ، امروز با کیمیا رفتی بیرون ؟
نیما:سلام ، آره ، قرار شد چهارشنبه یه مراسم کوچیک بزاریم و برای چند وقت صیغه محرمیت خونده بشه بینمون.
نرگس: واقعا !؟ ما پنج شنبه ماموریت داریم !
نیما: چییی؟؟؟ کجا ؟؟؟
نرجس: کویت 😜
نیما:اونجا چی کار !!!؟؟؟؟
نرگس: دستگیری جاسوسان گرامی 😐😂
نیما:منم شنبه ماموریت دارم !😳😂
نرگس: چه جالب .
نرجس: قیمه ها رو ریختیم تو ماستا !
نیما: اره واقعا ، حالا برای چهارشنبه لباس دارید ؟
نرجس: اره ، من لباس دارم .
نرگس: منم دارم ، خودت چی ؟ امروز بریم یه کت و شلوار بخریم برات !
نیما: باشه.
نرجس: داداش نیما شام خوردی ؟
نیما:نه منتظر شما بودم
نرجس: خوب چی درست کنم ؟
نیما: خودم از بیرون غذا میارم .
بعد به سمت مبل رفتم و کتم رو از روی دستس برداشتم و گفتم
نیما:شیرینی تو یخچاله ، بخورید الان میام .
بدو بدو از پله ها پایین رفتم و سوار ماشین شدم و راه افتادم .
(نیما ماشینش ال نود ،نرگس۲۰۶آلبالویی ،نرجس ۲۰۷سقف شیشه ای نقره ای)
از غذا خوری سر خیابون ۳ پرس نگینی خریدم و آوردم خونه .
بعد از خوردن غذا نرگس ظرف ها رو جمع کرد و اومد نشست رو مبل ، کنار من و نرجس .
یه فیلم جدید گرفته بودم ، پلی کردم و تا ساعت ۲۳ سرگرم نگاه کردن فیلم بودیم که تموم شد .
هرکی رفت اتاق خودش و منم آخر نفر برق رو خاموش کردم و به امید فردایی بهتر سرم رو روی بالشت گرفتم .
پ.ن: کیمیا .... نیما .....😜😂
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
برای ۳ ماه به هم مَحرَم بودیم !😄
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_نود_هفتم
#نیما
خیلی زود چهار شنبه رسید !
قرار بود فردا نرگس اینا برن ماموریت .
کت و شلوار بژ رنگم رو پوشیدم و آماده بودم برای رفتن به خونه آقا محمد .
نرگس و نرجس هم حاضر شده بودن.
زنگ در خونه آقا محمد رو زدیم که کمیل اومد و در رو باز کرد .
کمیل: سلام نیما جان خوبی ؟ سلام علیکم حال شما خوبه ؟
نیما: سلاااام آقا کمیل گل گلاب ، چطوری ؟
کمیل:ممنون ، بفرمایید داخل ، بفرمایید الان مهمون ها هم میان !
رفتیم داخل ، کم کم مهمون ها هم اومدن .
فقط ۸ خانواده رو دعوت کرده بودیم .
عمو حسام که جای پدرمون رو داشت و بزرگ ترین عمه یعنی عمه مهتاب 😐
و بزرگ ترین دایی و بزرگ ترین خاله.
آقا محمد اینا هم همینجوری !
روی صندلی نشسته بودم و با قران تو جیبی کوچیکم داشتم قران تلاوت میکردم .
کیمیا هم خیلی استرس داشت ، معلوم بود ازش !
همش با دستاش ور میرفت .
همه اومده بودن که بین جمعیت چشمم به رادوین افتاد !
ای ور پریده !
برام بود کل ویترین صورتش رو میاوردم پایین !
یه جوری نگاه نرجس میکرد 😳😡
تا اخر مراسم همش چشمم پی رادوین بود .
با خواندن صیغه محرمیت توست اقا محمد برای ۳ ماه به هم مَحرَم بودیم!
مراسم به پایان رسید و مهمونا دونه دونه اومدن و بهمون تبریک گفتن .
رادوین با غرور جلو اومد و گفت
رادوین: تو نزاشتی من به عشقم برسم ، مطمئن باش همین اتفاق برای خودت میوفته و نمی تونی زندگی خوبی داشته باشی !😏
خواستم یکی حواله صورت نهسش کنم که کیمیا دستمو گرفت و نزاشت !
رادوین پوزخندی زد و رفت !
به کیمیا نگاه کردم که گفت
کیمیا: میدونم کی بود ! همون که اون کار رو با صورتت کرد ! بهش اهمیت نده بخاطر من !
هینی کشیدم و گفتم
نیما: هههههه ... باشه 😉😊
شام رو خونه آقا محمد اینا وایسادیم و بعد شام دیگه قصد رفتن کردیم 😅
موقع رفتن آقا محمد گفت
آقا محمد: نیما جان پسرم فکر کنم خبر داشته باشی که ما فردا عازم کویت هستیم !
نیما: بله آقا محمد میدونم !
محمد: پس ساعت ۵ صبح خواهرات رو بزار سایت .
نیما:چشم ، راستی یه چیزی !
محمد: بله ؟
نیما:منم شنبه یه ماموریت دارم !
محمد: برای کجا ؟
نیما: زاهدان .
محمد:باشه پسرم ، پس مواظب خودت باش !
نیما: چشم.
بعدش سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه .
خیلی زود خوابم برد و ساعت ۴ با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم .
رفتم داخل پذیرایی که با ساک های گنده و پر از وسیله نرگس مواجه شدم 😐
پ.ن: الان دیگه محرمن 😂😜
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
مگه میخواهی بری سیبری خواهر من !😳
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م