😄✨خوب رفقا.. اومدم عصر به خیر😄🌹
امیدوارم همه از همه بلاها ... چ کرونا .. چ زلزله .. چ سیل به دور باشید❤️✨
😄🌹بریم اول ببینیم ناشناس دیگه ای داریم...
#فرمانده
یکی از بچه ها نوشته بود تا از قصه خوشم نیاد به نویسنده نمیگم نویسنده رمان ش عالیییی بود حرف نداشت 😭😭😭😭😭🥺#ریحانه
❤️❤️❤️❤️❤️🖤🖤🖤🖤🖤
اقا شوخ طبع تر و مهربون تر از تو مگه هست مرسی که هر چی ایدی پیام میدم جواب میدی #خادم الزینب
----------
راستی.. من الان اون اکانتی که همیشه اس میدادی دستم نیست.. اگه پیام دادی .. بعدا میبینمشون🐰❤️
از خط شکن ناراحتم پیام هامو جواب نمیده #خواهر استاد رسول شهید
---------------
سرش شلوغه گل... بهش میگم عزیزم❤️😍
از آنچه خواهید دید پیداس کا رسول شهید نشده......#سربازان
----------------------
🍌بریم ببینیم چ میشه👇
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا🌸🌾 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_شصت_چهارم #داوود هرکسی توی حال خودش بود🥀 محمد نماز
به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_دویست_و_شصت_پنج
#داوود...
رسول رو قرار بود از معراج شهدا ببرن خونشون...
🙂همه میدونستن الا رها...
هیچ کس نمیدونست چجوری بگه!)
رسیدیم خونه...
خوشبختانه نبود...
رها خونه نبود....
زهرا خانم و مادر رسول ..
مامان و دریا برای نفرات اول رفتن تا با رسول خداحافظی کنن..
مادرش شیر زنی بود...
🙂🕊محکم ایستاده بود....
اما مامان خیلی بی تابی میکرد):
شاید چون خودش قبلا این درد رو کشیده بود..../:
خونه شلوغ بود..
خیلی شلوغ...
تمام کسایی که قرار بود واسه عروسی من و رها بیان،):
حالا میومدن واسه دیدن رسول...
حالا میومدن واسه تشیع جنازه و دفن رسول):
لعنت به دنیای نامرد..
اگرچه جای رسول الان تو بهشته...):
در باز شد....
رها اومد داخل...
با اشتیاق اومد به طرفم...
بچه ها جلوی خودشون رو گرفته بودن....
با دیدن جمعیت اول تعجب کرد...
بعد با لبخند اومد سراغم...
کاش نمیخندید):
خنده هاش آتیشم میزد...
خنده هایی که قرار بود تبدیل به اشک بشه)):
٪ داوود... سلام😍😁 خوبی؟؟؟
ت .. چه خبره بابا🤨؟!
باز خودتونو لوس کردین...
بابا یه ماموریت رفتیناا😂...
رسیدن به خیر آقای ماموررر😁❤️
این چه ریخت و قیافه ایه واس خودت درست کردی...
مگه مجلس ختمه😂 ..
دامادی ناسلامتی ها...
برو یه آبی به سر و صورتت بزن...
های...
داوود؟؟؟؟
چرا جواب نمیدی😐؟!
داوود... ت. کجایی؟؟ داوود؟؟؟؟
& رها🙂..
٪ وای.... ترسیدم.... رسول کجاست؟¿
همین یه کلمه کافی بود تا اشک از صورت محمد پایین بیاد....
فرشید روی زمین بشینه و...
شونه های علی بلرزه....
🙂 حالا چی بهش جواب بدم....
ساک رسول از دستم افتاد...
٪ این که ساک رسول😍😄
دست تو چیکار میکنه؟؟
😂این مسخره بازیا چیه؟؟؟؟؟
باز تو و اون رسول شیطنتتون گل کرد؟...😂
بگو بیاد کارش دارم... خبرشو دارن از خانم محرابیان خواستگاری کرده😂🤣!!
& رها... رسول...😔
٪ 😐😂اصلا جالب نبود... اه... داوود... جمع کن خودتو زشته.... آخه شوخی شوخی با ماموریت هم شوخی؟؟😂
🙂کاش شوخی بود...
کاش فقط یه خواب بود....
یه کابوس):
٪ 😐🍌من که رسول رو گیر میارم..
اون وقت من میدونم و تو و رسول..
رسول!!!؟؟؟
رسول...
آقا محمد .. شما نمیدونید رسول کجاست...
رسول؟؟
& رسول ... نیست...
٪ یعنی چی داوود😳؟!
& رسول.....
٪ رسول چی داوود... حرف بزننننننننننن....
& رسول رفت🙂😞😔😭😫...
سکوت جمعیت شکست!)
٪ رسول کجاست داوود؟؟؟؟؟؟
آقا سعید ... رسول کو؟؟؟
¤ رسول تو اتاقش خوابیده😫😫...
به سمت در دوید.....
مادر جان.. زهرا خانم.. مامان .. دریا اومدن بیرون...
حال مادرجان بهم خورده بود...
بردنشون...
رها وارد اتاق شد...
پشت سرش من و علی و محمد دویدیم..
کنار تابوت نشست....
اول پرچم رو کنار زد...
🙂سخت ترین لحظات عمرم سپری میشد!)
باید شاهد پر پر شدن رها .. جلوی جنازه رسول می بودم )):
٪ رسول...
خوابیدی؟؟؟
🙂هع.... پاشو ... مگه الان وقت خوابه؟!
رسول.... چرا جواب نمیدی؟!
داوود چرا جواب نمیده؟؟
& خوابه😭😭😭..
٪ 🙂رسول... پاشو.... چرا جوابمو نمیدی؟؟؟
یادته همیشه میگفتم... رسول.... میگفتی جانم... بگو...🙂...
حالا نگاهم نمیکنی؟¿
رسول.... مگه نمیخواستی عروسی منو ببینی😄😢😫...
پاشو رسول....
مگه قرار نبود بشی دایی رسول؟؟؟.
مگه نمیخواستی من بشم عمه رها...
اینجوری نمیشه ها!!!!!!
پاشو بببین همه منتظرن.... من... داوود.. علی... محمد... آقا سعید... فرشید... هع.. آقا رضا...
کلی آدم اومده واسه دیدنت... گرفتی خوابیدی؟؟؟..
رسول.... پاشو....
رسول پاشو بهت میگم....
رسول؟؟؟؟؟
محمد چرا جواب نمیده؟؟؟؟؟؟؟؟
تو صداش کن شاید جواب بده....
رسولللل؟؟؟؟
رسولللللل.....
علیییییییی چرا جواب نمیدههههههههههههه؟؟؟؟.
علی این چرا جواب نمیده😩😩😩😭😭😫
رسول .. تو هم رفتی....
تو هم شدی نیمه راهی؟؟؟؟؟؟؟
رسول ... مگه قول ندادی....
رسول .. کاش ازت قول گرفته بودم که برمیگردی...
آخه تو زیر قولت نمیزدی.....
سرش رو تابوت گذاشت...
اشک میریخت و با صدای بلند با رسول درد دل میکرد...
صدای باز شدن در اومد....
خانم محرابیان .. با حال خراب وارد شد...
قدم های اروم برداشت....
یه کاغذ دستش بود..
یه کاغذ که معلوم بود مچاله شده...
روش اشک ریخته شده....
دستش رو به سمت محمد دراز کرد...
< وصیت نامشح... داده بود به من ...🙂😞🙃
من... من حتی نتونستم یه بار به اسم صداش کنم....
رسوللللل😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_شصت_پنج #داوود... رسول رو قرار بود از معراج شهدا ببر
به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_دویست_و_شصت_شش
#داوود
۱ روز بعد ....
به خاطر دلایل امنیتی... نتونستیم مراسم درست و حسابی بگیریم.....
🖤آخرین خداحافظی با رسول...
با رفیقم...
با عزیزم...
با داداشم کردم):
🙂🕊رها ۱ روز بود که حتی ۱ کلمه حرف هم نمیزد....
وصیت نامشو باز کردم....
$ بسم الله الرحمن الرحیم...
شهادت میدهم که خدا یکی است...
و او بهترین است...
حضرت محمد (ص) ولی و پیغمبر اوست...
خدایا تو شاهدی که طی ۵ سالی که افتخار حفاظت از امنیت مردم این خاک رو داشتم...
تا حد توانم عمل کردم... و کوتاهی نکردم...
خدایا تو شاهدی که در حرف و عمل امنیت و آرامش مردم را در نظر گرفتم....
امیدوارم پدر و مادر عزیزم .. من رو حلال کنند...
همکارای خوبم .. و دوستان عزیزم...
من رو به خاطر رفتاری که داشتم حلال کنید....
چند کلامی با خانواده ام..
خواهر عزیزم... ممنون که به خاطر من هر سختی رو تحمل کردی... امیدوارم در کنار با معرفت ترین رفیقم... داوود .. خوشبخت باشی...
برادر عزیزم... ممنون که همیشه و در هر مرحله از زندگی حامی و همراه و پشتیبان من بودی...
محمد جان... اگر کم کاری داشتم مرا ببخش... و حلالم کن...
✨❤️نازگل عزیزم... عزیز عمو.. خیلی دوست دارم.. امیدوارم وقتی بزرگ شدی هم مثل الانت مهربون و عزیز باشی... خیلی دوست دارم عمو جان...
🙂🕊 خداحافظ رسول...
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
& چی شد؟؟؟
نیومد؟؟؟
* میگه میخواد پیش رسول باشه😔...
& تو برو خونه... من خودم میام...
* باشه🙂..
کنار قبرش نشسته بود):
تنهای تنها...
خیره به کلمه شهید ...(:
٪ روزی که میخواستید برید...
رفتم اتاقش🙂..
گفتم رسول... نگرانم... میترسم داوود بره و برنگرده...
اون وقت من چی کار کنم؟؟؟
خندید و گفت...
قول میدم مواظبش باشم...
قلب آدما هیچ وقت دروغ نمیگه..!
یه چیزی ته دلم میگه داوود سالم برمیگرده...
وقتی هم میخواستیم از هم جدا شیم..
مامان گفت.. مراقب بچه مردم باشی ها...
گفت... هع.. بچه مردم کیه🙂..
مراقب داوود .. هستم...
میبینی؟!🙂😔
همه مون به فکر تو بودیم.....):💔
هیچکس به فکر خودش نبود......
حتی خودش):
& روزای آخری رو به خاطر من شیفت وایمیستاده....
به محمد گفته بوده که به من چیزی نگه..
همیشه مهربون بود..🙂😞
اما.. رها..
٪ ن... دیگه به من نگو رها... رها مرد... رها تا وقتی زنده بود که رسول بود...
یه بار ازم پرسید دوست داری اسم مستعار واسه پرونده بعدی چی باشه؟؟؟
گفتم زینب...
🙂از حالا به بعد من زینبم...
زینب صدام کن....
& باشه زینب... پاشو بریم...
٪ داوود.... دیدی چطور عروسیمون عزا شد؟؟؟😢😞...
دلم واست تنگ میشه رسول):
& زینب... مهم راه رسول.... رسول زنده تر شد....
٪ میدونم... فقط... خیلی دلم براش تنگ میشه):
پ.ن 🖤🕊رسول .. خداحافظ....
✨✨✨بدونین از پارت بعد✨✨✨
رسول ... بیا....
سلاممممممممم...
کجایی؟؟؟؟؟
اگه اجازه بدید من امروز زودتر برم خونه...
برنامه فردا رو یادتون نره...
خسته نباشید..
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_شصت_شش #داوود ۱ روز بعد .... به خاطر دلایل امنیتی..
https://harfeto.timefriend.net/16369060042698
😍✨به نظرتون چی بشه هیجان انگیز و خوبه؟؟؟؟؟؟
AUD-20211114-WA0104.
4.81M
این رو احسان خواجه امیری برای حضرت عباس خونده... اما قشنگه . میشه با این پارت های رمان که حال و هوای شهادت دارند گوش کرد):💔
یه حس درونی بهم میگه رسول زندست فقط اگر داستان آخرش چرت باشه خودمو میکشم مثل اون داستان لوسه😂رسول شهید شد بعد فهیمی خواهرش خواب میدید:/
----------------------------☆☆☆☆☆☆☆☆
😂💔ن .. اونجوری نیست... حالا میفهمید...
ی پارت دیگه خیلی هم پارت میفرستی
----------------------☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
به جان خودم ندارم/:😁🖤
کجاش هیجان انگیزهههه؟؟؟فقط بلدی اشک آدم رو در بیاری😭😭😭😭😭😭😭😭😭
----------------------☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
من ؟!😕 من بی تقصیرم😂😭😢
فرمانده ها بهتر میدونن مدیونین بهم بگین خود شیرین
---------------☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
😂 ن اتفاقا فرمانده بیچاره این پارت رو هرکاری که کرد نتونست از زیر زبون نویسنده بکشه😢🤣
میگم یه سوال سرکارمون گذاشتید ؟؟؟؟؟ مثل اینکه رسول زنده هست و ما بیخودی کلی گریه کردیم
----------------☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
یکم منطقی به رمان بنگرید میفهمید😁✨
رسول زنده باااااااااشه
--------------☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
😂😂😂هعی خدا.... زود فردا رو بیار.. منم از خماری در ام😐😭😂
رسول زندس؟؟؟؟؟؟ جواب ندی تو خوابت میام میکشمت😂😐🔨
----------------☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
😐😂باور کن خودمم نمیدونم....
اگه من خبر داشتم قطعا به محدثه و ضحی ها هم میگفتم...
بچه ها... شما تایید کنید من بی خبرم😭😭😂
اومدم ایدیت که گفتی پیدام نکردی سردار عاشقان
--------------☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
🤨چی؟؟ متوجه نمیشم 😅!!
بیشتر توضیح بده.. نفهمیدم چی گفتی...
‹ إِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا.. ›
چون بھ مردم رحمتی بچشانیم، شادمان می
شوند و چون بھ سبب کارهایی کھ کردهاند
رنجی بھ آنان رسد، ناگهان نا اُمید می
شوند !🚌🌱 ↵ روم/۳۶
اگه خدا میتونھ شب رو بھ روز تبدیل کنه، پس حتما میتونه یھ مشکل رو بھ حکمت
تبدیل کنه !📦✨
آسودھ باش، کشتیِ ما را خدا میرانَد :)
هر کھ برادرِ خود را پنهان اندرز دهد،
او را آراسته است و هر کھ در برابر
دیگران موعظهاش کند، او را لکھ
دار ڪردھ است.🕵🏻♀🌸'!
↵ امامحسنعسکری‹ع›